2021-04-24 23:52:54
حوزهی علمیه و فلسفهی غرب
ذهنیت حوزوی، فلسفهی مدرن را مجموعهای از «شُبَهات» میبیند که باید از منظر کلام یا الهیات و فلسفهی اسلامی آنها را دفع و رفع کرد؛ درست همان دیدی که قرنهای متمادی متألهان ادیان گوناگون نسبت به الهیات و عقائد دینی-مابعدطبیعی یکدیگر داشتهاند. حوزویان، نه تنها از چشماندازی الهیاتی به فلسفهی غرب، خصوصاً، و به تجدد، عموماً، مینگرند، که خود این فلسفه را نیز، به واقع، الهیاتی الحادی و رقیبی مذهبی میگیرند؛ حریفی که به هر حیله باید از میدان راند.
مهمترین نقطهی کور روحانیت، روح انتقادی تجدد است؛ اینکه عقل مدرن منتقدِ خود، و خود-سنج است. میتواند با بازتابیدن در خود به خود بازاندیشد.
فلسفه برای نخستین بار در عصر مدرن به خودآگاهی دست مییابد. خودآگاهی و خودسنجی قرین و ملازم یکدیگرند.
فلسفهی غرب، حاصل شدت و شتاب به رویکرد نقدیای است که با کانت آغاز شد. کانت را میتوان نخستین فیلسوف مدرنیست خواند. کار کانت این نبود که معلومات جدیدی را جایگزین محفوظات قدیم نماید. بلکه کانت به ما میگوید که چه چیزهایی را نمیدانیم، و چرا نمیتوانیم بدانیم. هنر کانت کاوش شیوههایی برای تعیین مرزهای دانش است. فلسفهی کانت بیش از آنکه کسب علم باشد، کشفِ جهل است.
کانت نه تنها نقد کرد که مفهوم و روش نقد را دگرگون ساخت، و به فلسفه امکان خودسنجی و خودآگاهی مدام را بخشید.
کانت در تمهیدات نوشت: «هرکه بخواهد دربارهی مابعدالطبیعهای داوری کند و یا بخواهد حتی مابعدالطبیعهای تألیف کند میباید از عهدهی آنچه ما در اینجا خواستهایم برآید، خواه راه حل مرا بپذیرد یا آن را اساساً رد کند و راه حل دیگری جانشین آن سازد، زیرا که نمیتواند آن را نادیده بگیرد…همهی کسانی که در مقام سایر علوم احتیاط میکنند و مهر سکوت بر لب میزنند، وقتی بحث مابعدالطبیعه به میان میآید استادانه داد سخن میدهند و گستاخانه فتوی صادر میکنند، چرا که در اینجا جهالت آنان در برابر دانایی دیگران آشکارا از پرده برون نمیافتد، اما اصول متقن نقادی پرده از جهلشان برمیافکند.» (صص ۹۳-۹۴)
به عبارت دیگر، نقد و ردّ کانت، خودْ کانتیترین کار فلسفی است؛ هیچ کس به اندازهای او مفهوم نقد و فلسفه را از بُن دگرگون نکرده است. شاید او را بتوان انقلابیترین فیلسوف تاریخ خواند. از این روست که برای عبور از کانت لاجرم باید کانتی بود.
کارل یاسپرس، که هانا آرنت او را یگانه پیرو کانت میخواند، در کتابی با عنوان «کانت» مینویسد: «هیچ کس هرگز به دریافت فلسفهی کانت نائل نمیآید مگر آنکه در نقاطی اساسی با وی مخالفت ورزد. هیچ کس نمیتواند کانت را بفهمد، بدون آنکه پارهای از گزارهها و احکام او را اصلاح کند. فهمیدن کانت یعنی موافقت با او در مسائل بنیادی، و در عین حال، درپیچیدن انتقادی با وی بر سر مسائل بسیاری که به سطح نزدیکترند. پیشفرض چنین نقدی آن است که کانت، به طور کلی، راهی تازه و روشی حقیقی را پیش گرفته است؛ منتقد، خود، انقلاب کانتی در اندیشیدن را از سر گذارنده؛ آدم دیگری شده است، و اکنون میپرسد چگونه میتواند، بر مبنای آنچه از کانت آموخته، هر یک از گزارههای آن فیلسوف را بفهمد.» (ص. ۱۳۵)
نقد فلسفههای مدرن، از جانب هر مکتب و از جایگاه هر منتقدی، به خودآگاهی و خودسنجی بیشتر این فلسفهها یاری میرساند و آنها را «مدرن»تر میکند. از سوی دیگر، وسواس وهمآلوده و واهمهآمیز ورزیدن به آنچه «دفع شبهه» میپندارند و میخوانند، تنها بر در دانش قفل محکمتری میزند، و بر ظلماتِ جهلِ به جهل میافزاید.
گفتن ندارد که چقدر پیشفرضهای «اهل سنت» و «اصحاب مدرسه» دربارهی چیستی و چگونگی فلسفیدن مدرن پوسیده و پوچ است. با این همه، توضیح این امر برای روحانیت و فهماندن سوء فهم سنتی از تجدّد آسان نیست، چراکه تنها زمانی میتوان معنای خودآگاهی را دریافت که بتوان به خودآگاهی دست یافت. پیش از آن، امکان فهم موقعیت و ماهیت خودآگاهی وجود ندارد. اگر کسی هم بتواند با رسیدن به خودآگاهی زنجیر بندگی عقلانی از پای بگشاید و با خودسنجی، تاریکی توهم و تعصب را ترک گوید ، دیگر هیچ خود را مالک حقیقت نمیپندارد، و از بادِ رأی و راه دیگران، چون بیدی بیمناک بر خویش نمیلرزد.
#مهدی_خلجی
آکادمی علوم انسانی
➣ @humansciences
4.9K views20:52