🔥 Burn Fat Fast. Discover How! 💪

۲ زیرِ درختی خشک و بی بار و تپه های بی علف، کودکان در دلِ | کانال فلسفی «تکانه»

۲
زیرِ درختی خشک و بی بار و تپه های بی علف، کودکان در دلِ کتاب ها، اسباز بازی ها، تلویزیون ها و رایانه ها مواد منفجره کار می گذارند. کتاب که می توانست آیین و دانش بیاموزد، اسباب بازی که می توانست کودکی را شاد کند، تلویزیون و رایانه که می توانستند ادب و مهر و پیمان بپراکنند، اکنون در دلِ خود ساچمه های مرگ را انباشته اند. این کودکان را نخست با قرآن و سپس کلاشنیکف به دست و لابلای گِل و لای، مشقِ کشتن و کشته شدن می دهند.
در این فیلم با دو چهره یکی به پسِ دیگری روبارو هستیم. یکی در پِیِ نابودی ایران است و آن دیگری از برای پاسبانیِ ایران می جنگد. یکی از بالای تپه ای در پاکستانِ چرک آلود کاروانِ مرگ را با غرور می نگرد و آن دیگری در واگنِ متروی برلین از چرتِ کوتاهِ خود می پرد و برمی خیزد و خویشکاریِ خود را که زدودنِ دسیسه هاست پِی می گیرد. سیاوشِ داستان از هزاردالانِ مزدوران و جاسوسان و دسیسه گران باید بگذرد، تردید به خود راه ندهد تا به آماج خود برسد. او باید بسیار مصمم باشد چرا که دشمن نیز در کارِ خود از برای ویرانگری مصمم است و تردیدی به خود راه نمی دهد. ریگی در سویی است که همگی برای نابودیِ ایران مصمم اند ولی سیاوشِ داستان در سویی نیست که یگانگی در آن باشد. در میانه های فیلم، ریگی در تماس تلفنی، سیاوشِ داستان را تهدید به مرگ کرده و پیمان بسته بود آنگاه که او را گرفتار کند با آزار و شکنجه سر از تنِ او جدا خواهد کرد. در پایان ولی این ریگی است که در تورِ سیاوشِ ایران گرفتار می آید. این جا صحنه ای ست زیبا. هواپیما خالی از مسافران است. ریگی از دستشویی که در آن پنهان شده بود بیرون می آید و می نشیند. سیاوش از پشتِ سر وارد می شود و بی آنکه ریگی را بنگرد در ردیفِ دیگر می نشیند و با چشمانِ بسته سرش را به عقب می برد. سیاوشِ ایران با این حرکت بزدلیِ ریگی و پوچیِ پیمانش را نشانگر است. سیاوش نمی داند که آیا ریگی همراهِ خود دشنه ای دارد یا نه ولی نه از ریگی هراسی به دل دارد و نه از مرگ. او پیمان بسته بود که ریگی را در بند خواهد انداخت و چنین کرد. ریگی که خود را سربازِ الله می دانست و پیمان بسته بود که سرِ سیاوشِ ایران را خواهد برید اکنون سیاوش در کنار او نشسته و مانندِ یک اسیر با چشمانی بسته گلوی خود را به دشنهٔ ریگی می سپارد. ولی در نگاهِ ریگی نه دلیری که به وارونه ترس و پیمان شکنی موج می زند…
ریگی را تخلیهٔ اطلاعاتی کردند و سپس به دارش آویختند…
سیاوشِ ایران نماد و نمودِ دسته و گروهی است که پیامی با خود دارد؛ پیامِ جانفشانی از برای ایران. سیاوشِ داستان، پاسبانی از آیین ها و ارزش های ایرانی را شدنی می دانَد. سیاوشِ داستان، خموشانه پیام های بزدلانهٔ اپوزیسیون های داخل و خارج را ریشخند می کند چرا که هیچکدام براستی برای ایران و برای ماندگاری و والاییِ ایران کاری نکرده و نخواهند کرد. سیاوشِ داستان پیامی سرپوشیده دارد: باید به جنگاورانِ میهن پرست دل بست. هماره جنگاورانِ میهن پرست به یاری ایران آمده و آن را از دستانِ چرکین رهانیده اند…
سیاوشِ داستان در بندر عباس، ریشوی بی ریختِ ایران ستیز را از اتاقِ فرمان بیرون می راند و برای درِ ورودی نگاهبان می گذارد و به او فرمان می دهد با اسلحه ای که اکنون بیرون از غلاف است هرکسی خواست وارد اتاق شود را به گلوله ببندد. نگاهِ او به دوربینِ بالای سرِ خود در اتاقِ فرمان، نگاهِ کسی است که پیمان شکن را از اتاق فرمان رانده و از برای پاسداشتِ ایران و ایرانی کودتای میهن پرستانه انجامیده است. او همه جا مسئولیت کاری که می کند را به دوش می گیرد…
ولی این صحنه ای نمادین است و هنوز ایران در چنگِ کسانی است که به این آب و خاک مهر نمی ورزند و تنها به چپاولِ این سرزمین می اندیشند و همان می انجامند که می اندیشند.
پیامِ سیاوشِ داستان به همگان نیست. پیام به ارتشتاران و سپاهیانِ میهن پرست است. پیامِ سیاوشِ داستان به سیاوشان است. در این پیام جایی برای تکنوکرات ها و روشنفکران نیست. ایرانِ میهن پرستان و ایرانِ ایران ستیزان براستی که دو چهرهٔ همستار دارند. این دو چهره را در دو فیلم می توان به روشنی دید. یک بازیگر در هر دو فیلم نقشِ قهرمان را دارد. امیر جدیدی در «روزصفرِ» سعید مالکان و امیر جدیدی در «قهرمانِ» اصغر فرهادی. «رحیمِ» اصغر فرهادی همزادِ دزدِ دوچرخهٔ ویتُّریو دِسیکا، فلک زدهٔ اخلاقیِ کشورِ شکست خورده است. «سیاوشِ» سعید مالکان همزاد سیاوشی است که از دلِ آتش می گذرد تا بر ایران بارانِ مِهر ببارد.