Get Mystery Box with random crypto!

#شب_اول_محرم #روضه_حضرت_مسلم_علیه_السلام کوفه لبریز بلا گشت | •اصول مداحی•

#شب_اول_محرم
#روضه_حضرت_مسلم_علیه_السلام

کوفه لبریز بلا گشته میا کوفه حسین
قسمتم سنگ جفا گشته میا کوفه حسین

شب اول محرم...
بریم در خانه ی غریب کوفه...
آقامون.. مسلم بن عقیل...

(ببین چطوری با اربابش حسین داره درد دل میکنه...)


کوفه ای که پدرت حاکم آن بود قدیم
عاری از شرم و حیا گشته میا کوفه حسین


غریب و تنها...
توی کوچه های شهر کوفه...
داره با اربابش ابی عبدالله...
درد دل میکنه...


حسین جان ...آقا

نگران گلوی طفل توام چون اینجا

آقای من...

نگران گلوی طفل توام چون اینجا
مملواز حرمله ها گشته میاکوفه حسین

تنها و غریب در کوچه های شهر کوفه...
اومد کنار یک خونه ای ایستاد... تکیه داد به دیوار غریبی...

یه پیره زنی در رو باز کرد.. صدازد.. آقا...چرا اینجا ایستادید؟
مگه خبر ندارید شهر امنیت نداره...

اول آقا مسلم بن عقیل صدا زد... خانوم... میشه برام آبی بیاری...
(قربون لبهای تشنه ات برم اقاجونم)

این پیرزن رفت و برا آقا آب آورد...

وقتی حضرت آب رو نوشیدند...

دوباره این پیر زن صدا زد...
آقا این روزها شهر امنیت نداره...
برای چی هنوز ایستادید...

یه دفعه آقا مسلم بن عقیل فرمودند...
کجا برم...
من تو این شهر خونه ای ندارم...

من توی این شهر غریبم...

پیر زن به سیمای نورانی اقا مسلم بن عقیل نگاهی کرد...

عرضه داشت... آقا جان... مگه شما کی هستید

حضرت فرمودند...
من مسلم بن عقیلم...
سفیر ابی عبد الله ام...

تا پیر زن فهمید این آقا فرستاده ی حسینه...
صدا زد... آقا...

جانم به فدای شما...
این خانه... خانه ی شماست... منم کنیز شمام...


ای کاش مردم کوفه.. به اندازه این پیر زن معرفت میداشتند...

هر طوری بود...
نانجیبها خبردار شدند...
نزدیکی های صبح...
خونه ی پیرزن رو محاصره کردند...

مسلم از خانه بیرون اومد... جنگ نمایانی کرد...
خیلی از این نانجیبها رو به درک واصل کرد...

اما بلاخره آقا رو با مکر و حیله گرفتار کردند...

بردن بالای دار الإماره...

حالا میخواهی گریه کنی بسم الله...

مردم کوفه دارن نگاه میکنند...
هر کسی یه حرفی میزنه...

یکی میگه حتما آقا رو آزاد میکنند...
یکی میگه نه...
دیگه آقا رو به شهادت میرسونند...

همه دارن نگاه میکنند...

یه دفعه دیدن سر از تن آقا جدا کردند...
ای وای... ای وای...

غریبانه... بدن بی جان مسلم را...
از بالای دارالإماره به زمین انداختند...

یاصاحب الزمان...

میخوام بگم اینجا...
سر از تن آقا مسلم بن عقیل جدا کردن...
بدن نازنینش رو غریبانه از بالای بام به زمین انداختند...

اما...
دیگه زن و بچه مسلم نبودن ببینن...
دیگه دختر بچه اش نبود ببینه...

بمیرم... برات حسین....
جلو چشمان زینب...
جلو چشمان بچه های حسین.. صدا زدند...

اسبهاتون رو نعل تازه بزنید...

آنقدر بر روی بدن عزیز زهرا...
اسب دواندند...
تمام استخوان ها شکست...

دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نشد
آره آن جلوه که فانی نشود نور خداست

(و سَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا أَی مَنقَلَبٍ ینقَلِبونَ. سوره: شعراء آیه: 227)


فایل صوتی