🔥 Burn Fat Fast. Discover How! 💪

هشتاد و پنج رزا خالی شده بودم احساس سبک بودن میکردم ، مثل آ | مَگهِ میشهِ مآ بَد ...؟!

هشتاد و پنج
رزا
خالی شده بودم احساس سبک بودن میکردم ، مثل آدمی که سال هاست یه بغض رو تو سینت حبس کنی که حتی تو خلوتت هم نتونی رها کنی . ولی من تونستم این بغض کهنه رو داخل بغل کسی که تازه تونستم بفهمم که چقدر دوستش دارم و نمیتونستم لحظه ای دوری شو تحمل کنم آزاد کردم ....
امروز خوب بود درسته که صبح تلخی داشتیم ولی بعدش خوب شد ما 6 نفر تونستیم خودمون رو از غم ها دور کنیم حتی اگر ظاهرمون اینجوری نشون می داد ...
**سه روز بعد**
از پله برقی های فرودگاه اومدیم پایین حس خوبی داشتم تازه معنی امنیت رو فهمیدم الان داخل کشورم بودم کشوری که از کوچیکی داخلش بزرگ شده بودم . و تا الان برای یه لحظه بودن داخلش تمام تلاشم رو میکنم .
نفس عمیقی کشیدم تهران با همون دود و آلودگیش بازم لذت خاص خودش رو داشت ...
یقین داشتم بقیه هم مثل من بودن دلشون تنگ شده بود اینو میشد از لبخند هایی که روی لباشون بود و اشک هایی که داخل چشماشون جمع شده بود رو راحت فهمید .
از شرکت 2 ماشین فرستاده بودن لحظه ی خداحافظی شد چه لحظه بدیه ،این لحظه ی خداحافظی
امیرسام_خب خانوم ها بهتره هممون بریم خونه خودمون و یه چند روزی استراحت کنیم که دوباره کار هارو از اول ادامه بدیم .
دریا _بله کاملا درسته شاید ماهم رفتیم پیش خانوادمون این چند روز که برای استراحته .
موافق بودم با حرف دریا دلم برای مامانم و بابام یذره شده بود .سری به نشونه تایید تکون دادم آهو هم موافقیت خودشو اعلام کرد و پسرا هم از این موضوع استقبال کردن ...
آرشاوین _ خب دیگ خسته ایم بریم استراحت کنیم . شما هم سر پا نمونین ، خدانگهدار مراقب خودتون باشین .
امیرسام _ خداحافظ . کاری داشتین زنگ بزنین
آدرین هم خداحافظی کرد ماهم باهاشون خداحافظی کردیم و دست دادیم
راننده چمدون های سنگینمون رو گذاشت داخل ماشین و بعد اتمام کار راننده ماهم سوار شدیم
پیش به سوی خونه ای که یک ماه نبودیم داخلش و ندیدیمش.