به تو فکر میکنم و زبانی که در خانه شیر است اعتراف میکند زور | شاعرِ سکوت
به تو فکر میکنم و زبانی که در خانه شیر است اعتراف میکند زور میگوید شعر مینویسد و در دهانِ تو گربه است مظلوم صبور آرام تا مبادا چشمهایت را که باز کردی از بوسیدنِ دوبارهام شرم کنی + #علیرضا_رضایی #مجنون پینوشت: سلام بویِ خوشِ مریم، سلام شعلهی گرمِ آفتاب، سلامِ سادهی ماه، سلام شنیدی که میگویند گربه در خانهاش شیر است و بیرون از آن موش هم نه؟ حالِ من است، وصفِ همین روزهایم که مینویسم و میخوانی، که تا میبینمت کسی دیگرم. همین روزها که شرم میکنم اعتراف کنم، بیپرده دوستت داشته باشم و مثلِ آفتاب صریح در آغوشت بگیرم همین روزها که شرم میکنم به چشمهایت نگاه کنم ودریا را که دیدم، لباسِ مضحکِ این شعرها را دور بیاندازم و در چشمهایت غرق شوم این نامه را نخوان، این نامه را هرگز نخوان، تا شرم نداشته باشم فردا که دیدمت، تا دوباره نقشِ قبلیام طبیعی جلوه کند، تا هنوز هم دوست داشتن از چشمهایم بریزد نه لبهایم این نامه را نخوان تا جراتِ دیدنت را داشته باشم