دهمین آلبوم رسمی محسن چاوشی درحالی منتشر شد که پیرامون آن به | Mchavoshifans2
دهمین آلبوم رسمی محسن چاوشی درحالی منتشر شد که پیرامون آن به خصوص چندماه اخیر، حواشی زیادی وجود داشت که همین امر موجب شده بود هواداران کمتر از آلبومهای قبلی برای «قمارباز» شور و رغبت از خود نشان دهند. به شخصه دلیل این موضوع را زیادهخواهی مردم کشورمان در کسب اطّلاع از زندگی مشاهیر میدانم. و البتّه که خودم را از این دایره بیرون نمیبینم!
راستش «قمارباز» خیلی حریف بود که توانست منِ عقلاندیش این روزهایم را مغلوب منِ احساسیم کند. بیپرده بگویم، به شخصه با سردی بیمثالی به استقبال «قمارباز» رفتم و این را نتیجهی جنگ قدرتطلبان اطراف او برای به انحصار کشیدن نامش به نفع خودشان میدانم. امّا بهتر است این بازی یک جایی تمام شود. پس خطاب به آنها میگویم: محسن چاوشی حالا دیگر نه به وبمستر احتیاج دارد و نه مدیر گروههای هواداری! بهتر است برای مطرح کردن خودتان، لطمه به اعتبار او وارد نکنید که والله شما دوستدار که هیچ، سرسختترین دشمنان او هستید...
بگذریم... دوستی میگفت: «ابراهیم» درد داشت و «قمارباز» مثل مسکّنی بعد از سردردهای آن است. در تکمیل حرف او باید بگویم «ابراهیم» مغز را نشانه رفته بود و «قمارباز» دل را! مهر تاییدش هم اینکه مثلا خود ترک «قمارباز» -به دلیل علاقهی دیرین و انتظار بالایم از آن- در ابتدا نتوانست نظر شخص من را جلب کند، امّا آهسته آهسته مثل رودی آرام و بیخروش راهش را در اقیانوس قلبم پیدا کرد. نمیدانم بگویم هنر یا تمرکز چاوشی روی بیت «خُنُک آن قماربازی...» بود که باعث شده بعد از گوش سپردن به کلّ آلبوم و در زمان تنهایی، بیشترین زمزمه را روی لبانم این تکبیت داشته باشد. که باید بگویم چاوشی این یکی را درست به هدف زده است. و اینگونه نام «قمارباز» را بولد میکند.
البتّه شاید بگویید این خصلتِ عادت است که رفتهرفته آن را پذیرفتهای، اما اگر عادت است چرا لذّت میبرم؟ حس میکنم این آلبوم مانند قندیست که به مرور در چای تلخِ وجود حل میشود و کام را شیرین میکند... پس نباید انتظار داشت همان بار اوّل کلّ آلبوم به دل بنشیند. زیرا: اوّلاً اشعار کلاسیک مانند ترانههای امروزی زودهضم نیستند و باید بارها خواند و شنید تا فهمیدشان. و دوّم آنکه چاوشی همیشه در کارهایش ریزهکاریهای زیادی دارد که در «قمارباز» هم این جزئیات کم نیست. از این لحاظ با آلبومی طرفیم که به کشف و شهود نیاز دارد و لازمهی آن تنها صبر است. پس با حوصله دل به دلش بسپارید. حتّی قرص مسکّن هم یک ربع زمان میبَرد تا اثر کند، اینکه دیگر خودِ تریاق است.
بزرگترین امتیاز او در این آلبوم، صدای اوست که دیگر به قلّه صعود کرده و آنجا مستقر شده است. او خیلی هنرمندانه در جای جای آلبوم، با تغییر لحن، آشناییزدایی میکند که اوج آن در «عقل و خرد» به گوش میرسد. اینگونه هم پهلویی به موسیقی سنّتی میزند، هم از یکنواختی جلوگیری میکند. او حالا خوب میداند کجای شعر، صدایش را در جزر و مد بیاندازد و مو را بر تن شنونده راست کند. «برسم به آرزویی» در ترک «چنگ» از همانهاست. یا فریاد هنجارشکناش در «عقل و خرد». «گنجشکِ پریده» را که دیگر نگویم... از این دلبریها در آلبوم بسیار است، باید با گوش جان شنید.
هربار از خودم میپرسم چه چیزی در صدایش مرا مجذوب خود میکند؟ درست نمیدانم امّا شاید این که خوانندههای دیگر در پی آنند که با لرزه و تحریرهای سوزناک، رحم و رقّت را در شنونده برانگیزند، امّا او کاری غیرمعمول میکند؛ صدای خود را کهنتر از آنچه هست میکند و به آن زیر و بمِ جنون میدهد! صدای او در آنِ واحد، جوانی و پیری را باهم تجسّم میبخشد. تو گویی در لحناش، مرگ و زندگی دست بر شانهی هم انداختهاند. و تمییز آندو از یکدیگر، غیرممکن است...
این واضح است که حنجرهی او مانند اکثر خوانندگان موفّق، شش دانگ نیست. امّا چاوشی با هوش و پشتکاری که دارد، در طول این سالها مانند معلّمی سختگیر با حنجرهی خود دست به گریبان بوده و تربیتش کرده است. دقیقاً تفاوت او با دیگران همینجاست. محدودیتِ او در خوانش گامهای بالا به دلیل نوع صدایش، او را ملزم ساخته که به بازی با آن بپردازد و آنقدر به آن پیچ و تاب بدهد تا همان بشود که باید. و در یک نیمخطّ ساده که شاید چندین خوانندهی دیگر همه یک شکل بخوانند، او فرم مخصوص به خودش را پیاده کند. او حالا دیگر یک خواننده نیست، یک سبک است، یک ژانر!
امّا قطعاً آلبوم ایراداتی هم دارد که از چشم و گوشها پنهان نماند؛ به عنوان مثال هیچگاه سرآلبومی شاد را در جهت افکار او نمیدانم. مخصوصاً حالا که ما در برههی سختی از لحاظ سیاسی-اجتماعی قرار داریم، لااقل میشد برای همدردی با مردم، سرآلبومی شاد نباشد...