برای محسن چاوشی و هوادارانش: زمانی که هنر با صنعت آمیخته شود، | Mchavoshifans2
برای محسن چاوشی و هوادارانش:
زمانی که هنر با صنعت آمیخته شود، قضاوت زاده میشود. و هنرمندی که نگاه خود را در معرض نمایش بگذارد، بیشک از نظر تماشاگرانش برانداز خواهد شد. چه خودش و چه آثارش. حال اگر این جریان ادامه یابد، نقد و بررسی هم به آن اضافه میشود. البته که نقد هم آدابی دارد. چه آنکه ناقد، محبّ هنرمند هم باشد.
«چاوشی و هوادارانش» تقریبا شهرهی شهر رسانه و مجازی هستند. نه فقط اینروزها و سالها، که از همان روزهای نخست. محسن چاوشی از این حیث استثناست. در وادیِ موسیقی که مثل سینما، ظاهرْ ملاکِ علاقه نیست، کم پیش میآید بین هنرمند و هوادار، رابطهی مراد و مرید ایجاد شود. و شیفتگی و شیدایی به چندین نسل سرایت کند. با این وجود گاهی چشمِ سَر به چشم سِر مستولی شده و خیزابِ حیرانی فروکش کرده و جاذبهها دافعه میشوند. البته چاوشی همواره در مرکز ثقل این انرژی قرار دارد. و ذاتا انسانیست که انسانها نمیتوانند نسبت به او بیتفاوت باشند! یا مریدش میشوند یا میرغضبش! این هم از غرایب اوست.
حال چه میشود که سکهّی عشق در هوا میچرخد و آن روی خود را نشان میدهد؟ و نفرت تمام وجود عاشق را در بر میگیرد؟ مرید به مرادش تشر میزند و مراد به او، سیلی! و مرید نمیگوید: دستت مبارک است که چک میزند به گوش! و از هوش میرود...
بالاتر گفته شد که نقد و انتقاد هم آدابی دارد. درواقع نقدی سازنده است که به دور از هیجان و حواشی باشد. با اشراف کامل به تمام زوایا باشد. و نهایتا محترمانه و منصفانه بیان شود. این کارِ کودکان است که بیهوا توی سینهی هم میکوبند و هل میدهند! بزرگترها، فهمیدهترها و اصلا مهربانترها، دستت را میگیرند، جای خوبی مینشانند، چای تعارفت میکنند و بعد گپ میزنند. ناسره را همراه با سره میگویند. و بعد آنکه به قول حضرت حافظ: هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد... از جنگ برگشته را که لگد نمیزنند! لااقل ما خوب میدانیم که این ایام چه روزگاریست و بر چاوشی چه گذشته. که او تازه از رزم با هرزهدرایان برگشته. از نفسافتاده را گلو گرفتن خطاست! لااقل سر هم میبرید اول آبی تعارف کنید...
نه اینکه فکر کنید جانبدارانه سخن میگویم، نه. تمام انتقادات دوستان را خواندم و بررسی کردم. و به جرات میگویم هیچ یک از نکات بیان شده در هیچکدام رعایت نشده بود. راستش ما نسل جوان روی زبانمان دموکراسی و توی مغزمان دیکتاتوریست. و مانند بزرگترها تنها دیکته کردن را خوب بلدیم! اینکه با کی برو، با کی بیا! این را رد کن و آن را نگه دار... یعنی در سخنرانی ممتازیم اما در عمل مردود! ما زنبورهای بیعسل چهطور انتظار شیرینی کندوی این سرزمین را داریم؟!
حال برویم آن سوی میدان که شدت گرفته است؛ که ما را با خشم و پرخاش کمسابقهای از خود مواجه ساخته است. که سنگ را با قلوهسنگ پاسخ میدهد! و فراموش میکند که ادبِ مرد، به ز دولت اوست! اما بگذارید نکتهای را به شما بگویم: اگر کسی را در سنگدلترین حالت ممکن دیدید، بدانید در شکنندهترین دوران روحی خود به سر میبرد. میزند که نشکند. تیغ میکشد که زخمی نشود. او سخت نیست، تنها در لاک دفاعی فرو رفته. چون ترسیده، جبهه گرفته. و تا فوران نکند، فروکش نخواهد کرد.
اما خُب چه کنیم که خودش انتظارها را بالا برده، خودش متانت و سربهزیری را یادمان داده و خودش سر به راهمان کرده، هرچند آن را واپسگرایی بداند. پوچی و سیاهی که ابدا به کارنامهی او نمیخورَد. همیشه درخشان بوده، گاه حتی کمنور بوده اما سیاه؟ هرگز! کاش بداند جد و پدر جدّ ما یکیست. چرا که خانهی اجدادیمان یکیست. و مادرمان همان مامِ وطن است که شیرزناش خوانده... بداند که گریهها کرده و تاب آوردهایم. و قلب ما تا ابد خانهی اوست. که هرچه از دوست رسد نکوست.#سولماز_عبادی #محسن_چاوشی