میز کوچکی دو نفره با پارچه ی چهارخانه قرمز! فکرش را بکن، خوب ن | «دُوُمٓ شَخّصِ مٌفٰرَد»
میز کوچکی دو نفره با پارچه ی چهارخانه قرمز! فکرش را بکن، خوب نمی شد؟ کنار پنجره ای رو به خیابانی آبی، و دو فنجان که همیشه روی آن بود، شب هایی که باران می آمد می نشستیم، قهوه ای می خوردیم و من هزار سال برایت داستان می گفتم..