2016-07-11 22:12:56
ابری نيست
بادی نيست
مینشينم لب حوض
گردش ماهي ها ، روشني ، من ، گل ، آب
پاكی خوشه زيست.
مادرم ريحان میچيند
نان و ريحان و پنير ، آسمانی بی ابر ، اطلسی هايی تر
رستگاری نزديك : لای گل های حياط
نور در كاسه مس ، چه نوازش ها میريزد!
نردبان از سر ديوار بلند ، صبح را روی زمين می آرد
پشت لبخندي پنهان هر چيز
روزنی دارد ديوار زمان ، كه از آن ، چهره من پيداست
چيزهایی هست ، كه نمیدانم
میددانم ، سبزه ای را بكنم خواهم مرد
میروم بالا تا اوج ، من پرواز بال و پرم
راه میبينم در ظلمت ، من پرواز فانوسم
من پرواز نورم و شِن
و پر از دار و درخت
پرم از راه ، از پل ، از رود ، از موج
پرم از سايه برگی در آب
چه درونم تنهاست...
494 views19:12