🌵Aƒɨﾒ 🌵

2018-12-05 08:53:12 تو کتاب آتش بدون دود یه شخصیت نوجوانی که مادرشو هیچوقت ندیده، شب قبل از اعدامش یه نامه بهش می‌نویسه که اولش اینجوری شروع میشه: "مادر، سلام! مادر، خداحافظ!"
هیچ جمله‌ای نمی‌تونست داستانو به این تلخی و به این کوتاهی بیان کنه.
@over_doz_dep Open / Comment

2018-12-05 08:53:12 ساعت بیست و هشت دقیقه بامداد است، یکی توی تراس روبرو باصدایی حزین داره آهنگ مادر مرحوم حبیب رو میخونه، رفتم تو تراس، رکابی پوشیده بود و شاخه نوری که به لب داشت رو کام میگرفت، دلتنگ مادر شدن امر غریبیه. اصن شب و بارون دست به هم میدن که خاطره زنده کنن …

@over_doz_dep Open / Comment

2018-12-05 08:53:11 آدما نسبت به چیزی که ممنوعه حریص تر میشن
خصوصا اگه اون ممنوعه عشق باشه
@over_doz_dep Open / Comment

2018-12-05 08:53:11 ما عینکی نبودیم خدا می داند. چشم هامان سو داشت. آب نمی آورد به این راحتی ها. تا تو آمدی. تو که آمدی، دورتر ها را هم دیدیم. دست توی دست، شانه به شانه و لب روی لب. خدا در میان، عروسی مان را هم دیدیم. لباس سفید و کت سیاه و میهمان ها که کف می زدند و نُقل می پاشیدند و کِل می کشیدند. یاد گرفتیم که دیدن چشم نمی خواهد. دل می خواهد. از آن روز، با دل دیدیم. با چشم های بسته. با پلک های روی هم. چشم به چه کارمان می آمد؟ الا گریستن. الا ریختن خودمان روی گونه ها؟ الا چشیدن طعم شور نداشتنت؟ عینک به ما نمی آمد. نه آن دسته سیاه ها. نه آن دسته نقره ای ها. روی دماغ و گونه و زیر چشم هامان خط می انداخت. باریک و قرمز. چشم که باز کردیم، تو رفته بودی. رفته بودی؟ ما که جز تاری چیزی نمی دیدیم. جز تو که همه آدم ها بودی. همه آدم ها با صداهایی که تو نبود. عینک ته استکانی گذاشتند رو صورتمان. سوی چشممان برگشت؟ به خیالشان! فقط عددها را درشت تر می بینیم. حتی آن حرف انگلیسی چپکی را. که لبه اش بالاست یا پایین! اما هنوز هم صورت همه آدم ها تویی. بی وفا!
@over_doz_dep Open / Comment

2018-12-04 21:10:17 من اگه می‌تونستم گذشته‌م رو پاک کنم، یه ‌روزهایی رو اسکاچ و سیم‌ ظرف‌شویی می‌کشیدم روشون

For more @over_doz_dep Open / Comment

2018-12-04 10:13:45 کاش روزی آن قدر...
تکنولوژی پیشرَفت می کرد ...
که به جای تایپ شَب بِخیر عزیزم...
از پُشت گوشی موبایل ...
در عرضِ چَند ثانیه می رفتیم...
پتو را روی عزیزِمان مرتّب می کردیم ...
پیشانی اش را می بوسیدیم
موهایَش را بو می کِشدیم ...
و بَر می گشتیم سَر جای خودِمان ..
آه امّا ...
با دلتنگی بَعدش چه می کردیم ؟!
@over_doz_dep Open / Comment

2018-12-04 10:12:06 ‏تو زبون آذری به حالت بین بی حوصلگی و دلتنگی میگن داریخمیشام و همین یه کلمه کل زندگی خیلیامونو توضیح میده ...!

Join : @over_doz_dep Open / Comment

2018-12-03 10:36:32 خودم جان!
مدت هاست نخندیده اید، شعر نخوانده اید، موسیقی گوش نداده اید، دلتنگید، شب ها گریه میکنید، دلِ نازکتان شکسته...
مدت هاست جلویِ آینه نرقصیده اید، تویِ کافه منتظرِ یک چهارشانه یِ چهارخانه یِ اخمو ننشسته اید و پاهایتان چند وقتی ست از پیاده روی هایِ زیادتان حوالیِ ولیعصر درد نگرفته است...
خیلی وقت است خسته اید. حتی دیروز دیدم که نگاهتان عجیب حوالیِ قرص های تویِ کابینت چرخید!
خواستم بگویم حواسم بهتان هست!
این روزها خیلی مـُرده اید!

@over_doz_dep Open / Comment

2018-12-02 08:51:06 دیگه دلتنگی اَمونم رو بریده بود .
قولی که به خودم داده بودم شکستم ، رفتم تو صفحه ی چتت شروع کردم به خوندن حرفامون ...
بیشتر از حرفا یادِ حس و حالم افتادم
با خوندنِ هر جمله یادم میومد اون موقع حال و روزم چطور بود ...
چقدر حرف زده بودیمآ ، چقدر به بهونه های الکی بهم مسیج میدادیم ...
خندیدم
با تمامِ وجود بخاطر قهر های ساده ی اون موقع خندیدم ...
خندیدم ولی چشمام باریدن ...
دلتنگیم رفع نشد ، ولی خاطراتت برام تداعی شد ...
تازه اون موقع بود که فهمیدم حسرت یعنی چی ؛
که فهمیدم غمِ اون شبای قهر بودنت کجا و غمِ این شبایِ نبودنت کجا ...
برایِ اولین بار از خدا واست آرزویِ بد کردم
برای اولین بار ازش خواستم دلتنگم شی ...
زبونمو گاز میگیرم میگم خدایا ببخشید
آدم مگه برایِ عشقش چیزِ بد آرزو میکنه ؟!
استغفرالله ؛ دلتنگی چی آورده به روزم...
@over_doz_dep Open / Comment

2018-12-01 11:40:52 ‏منم یه بار آدم کشتم ، تو آینه بود میگفت منه Open / Comment