موعد ییلاق...
انتظارِ من سر آمد از کنارِ من گذشت
تا دویدم سویِ او ازانتظارِ من گذشت
می گذشت از چشمِ خیسِ ابر،خورشیدی قشنگ
صورتش از چشم های اشک بارِ من گذشت
مشکِ من بر روی دوشم بر لـبِ چمشه،غروب
از کـنارِ چشـمه آمـد از کنارِ من گذشت
شالِ سبزی بسته بــودم بر سرِ راهــش به بید
شالِ سرخی روی آب از موی یارِ من گذشت
با صدایِ زنگُلِ گَـلّه دویـــــدم روی کوه
رد پایی دیده ام از سبزه زارِ من گذشت
موعدِ ییلاق در یک قافله با چشـمِ خیس
بغچه اش بر روی شانه از دیارِ من گذشت....
سجاد اسفندیاری
