ابرها را دوست داشتم که مثل زندگی پریشان بودند و آن آبی بلند که در هر نگاه صدایم میکرد تو را دوست داشتم که در چهرهات تمام کودکی من بود و چشمهات به آتشی که نمیرد هدایتم میکرد باغ را دوست داشتم و سخاوتی که در شاهیها میبالید و دستهایم را وسیع میکرد گلها را دوست داشتم که از بوسهی ناتمام نور به وجدی عظیم میرسیدند خداحافظ کودک من خدا حافظ دوستم داشته باش در غیاب ماه دریا ترانهی موجدارش را ادامه میدهد و شاخهها برای آسمان بیستاره نیز دستافشانی میکنند دوستت خواهم داشت هیچ پرندهای آوازش را از یاد نمیبَرَد و گل سرخ همواره گل سرخ است حالا قلبم را به خاک میبخشم تا شکوفههای گیلاس خندههای من باشند و آنقدر بالا میروم که جهان به آغوش من بازگردد و هر درختی که آشیان تو است من باشم خداحافظ کودک من خدا حافظ صدیق. پ.ن. انگار که بخواهم کلام پایانی مادری خطاب به دختر دلبندش را روایت کنم. . 1.3K viewsedited 09:25