2022-03-24 18:37:39
ما و کردستان: رنج و رنگ (چرا کردستان، آموزگار ِ منطقه است؟)
هیچوقت به کردستان نرفتهام. جز یک بار در کودکی آن هم با تصاویری مبهم از سنندج. اما همواره، کُردها و کردستان، برایم دغدغهای قلبی بودهاست. ارتباط من و کردستان و کردها، نه با سفر، که با ارتباطم با دوستان کُرد در این سالها و خواندنهای پراکندهام در مورد ماجراهای کردستان شکل گرفتهاست؛ و برآیند تمام این سالها مواجههی غیرمستقیم با مسأله کرد، ترکیبی از غم، ستایش و شگفتی بودهاست.
کردستان، برای من، جای غربیی است: ترکیبی کمیاب از رنج و شادی. از اندوه و میل به زیستن. از حافظههای مجروح و شوری منحصر به فرد. تقاطعی از چیزهایی که معمولاً شاید کنار هم ننشینند.
کردستان برای من، از دور، از قلبهای تپندهی رنج ِ این منطقه و ایران بودهاست: از روایتهای فشار و پس زدهشدن: از پهلوی اول و دوم گرفته تا چهل سال اخیر. از ایران گرفته تا عراق و ترکیه و سوریه. از صدام و تاولهای حلبچه تا بمبارانهای گاه و بیگاه سایر دولتها. از فرهاد ِ خسرویهای کولهبر یخ زده و گلولهخورده تا نادیده گرفتهشدنهای پیاپی و بدعهدیها و خیانتها به امید کُردها. در این قاب ِ صد ساله، برای من، کردستان، مهلکهی رنج است. جایی که یک قرن است شیون در آن پایان نگرفته. کردستان و کردها در این تصویر، به خصوص کردهای اهل سنت، برای من مثال ِ زندهی «حافظههای زخمی» هستند: نسل به نسل، سینه به سینه، حادثه به حادثه، وارثان ِ تداوم ِ یک رنج پایانناپذیر.
اما تصویر کردستان برای من، سویی دیگر هم دارد: سرزمین ِ آواهای پرشور، کامکارها، قدردانی ِ سنت، پایکوبی و رنگ. جایی که در زمانهی تسلط ِ تنهایی، دستها، در هم گره میخورند. در دوران ِ خمودگی و افسردگی، بدنها به آوای ِ شادیآفرین و مهیج، به رقص درمیآیند. زن و مرد و کودک و جوان، در شوری حماسی، شریک و همصدا و همآوا میشوند. ساز به دست میگیرند و زن و مرد، مینوازند و میخوانند. رنگهایی که شور ِ زندگی را فریاد میزنند و حرکت میآفرینند و غم و افسردگی و رنجهای صدساله را پس میزنند.
این کردستان ِ دیگر، کردستان ِ شور و رنگ و امید، کردستان ِ جمع و اتحاد، چنان هلهله میکند و میخواند و میچرخد و مینوازد، که امروز، برای ایران ِ غمناک و خستهی من، معدن ِ شادی است: ایرانیان، به سویش میشتابند تا جان بگیرند. طراوات بیابند و شور ِ فراموششدهی زیستن را دوباره در آغوش بگیرند.
این معجزهی کردستان است: سر خم نکردن به صد سال رنج ِ پیاپی و سرکوب و طرد شدن. دوباره و ده باره و صد باره، از زندگی خواندن و در سماع شدن و از پس ِ یک تاریخ رنج، دوباره، در بهار، سر برکشیدن و باز، بال گشودن. گویی که آن تجربهی رنج ِ جمعی است که این جمع را به شادمانی جمعی فرامیخواند: همبستگی شادمانهای در برابر ِ رنجی جمعی. به یکدیگر تکیه کردن در برابر ِ تاریخی از جراحت.
کردستان، آموزگار ماست: زخم خورده اما امیدوار. همبسته و متحد برای زندهگی. تکیه کرده به هم، در برابر ِ طوفانی از شکستهای جمعی. آموزگاری برای تمام ما، مردمان ِ زخم خورده و کمرمق شده و بر زمین افتاده و مستأصل؛ از افغانستان ِ خسته از نسل نسل جنگ، تا ایران ِ بغضکرده و زخمی از تلاشهای صدساله برای رستگاری ِ جمعی تا عراق و یمن و پاکستان و آذربایجان و ارمنستان ِ در راه. برای منطقهای که پاهای رفتنش، تاول زده اما از سماع ِ دلاورانه برای ساختن ِ فردایی روشن، بازنمیایستد. امید که قرن ِ جدید، کردستانی دیگر، ایرانی دیگر و منطقهای دیگر بسازیم.
زنده باشی، کردستان ِ مقاوم! آموزگار ِ رنجدیده، منبع الهام و آوا و رنگ! "شاد بژی و زور بژی کوردستان"!
پانوشت: فیلم از نوروز 1401 در کامیاران کردستان؛ با تشکر از همراه گرامی که برایم ارسالش کردند.
https://www.aparat.com/v/sjvBZ
@raahiane|راهیانه|ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه
#ایران_عزیز|#از_رنجی_که_میبریم|#روشنا|#جامعه|#ما|#کردستان
424 views15:37