2020-02-09 00:15:48
درد راهش را پیدا میکند. میخزد زیر پوستت و راهش را باز میکتد و گوشت تنت را زنجیر میکند به ماسههای آفتابخوردهی سرِ ظهرِ تابستانِ کویر. چشمهایت باز باشد یا بسته، درد پشت پلکهایت خانه میکند و از مردمکت میخزد داخل و تمام اندامهای داخلیات را میگیرد. درد طعمِ ترشِ خون است تهِ گلویت، و طعمِ تلخِ چرک تهِ حلقت، و ضربهی مهلکِ پوتین لای پاهایت. درد، نوریست که از تحملت فراتر میرود و صدایی که سرسام میاورد و داغِ داغ است، چنان که پوست تنت تاولهای آبدارِ آلوده به درد میزایند.
اما همهی اینها هم که باشد، درد آن گرمیِ نابیست که دنبالش میگردی. آنی که وقتی نیست، یک چیزی کم داری. آنی که غیبتش میمیراند. شیرینیِ سیلیای که از جانان میخوری باشد یا تصورِ اشکِ تنهاییاش؛ درد اگر ترکمان کند، میمیریم. دستِ کم ما چنین ساخته شدیم
@Skizoeyes
742 viewsedited 21:15