🔥 Burn Fat Fast. Discover How! 💪

🔞 ترس انگیز 🔞

Logo of telegram channel tarsangiz — 🔞 ترس انگیز 🔞 ت
Logo of telegram channel tarsangiz — 🔞 ترس انگیز 🔞
Channel address: @tarsangiz
Categories: Uncategorized
Language: English
Subscribers: 1.37K
Description from channel

@Pgh0301

Ratings & Reviews

3.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


The latest Messages 5

2022-02-01 08:20:46 @tarsangiz
175 views05:20
Open / Comment
2022-01-31 08:28:35
عملیات نجات فرد برق گرفته شده طبق برنامه پیش نرفت

@tarsangiz
283 views05:28
Open / Comment
2022-01-30 21:53:39 بعد از اینکه یک مسیر طولانی رو طی کردم و حسابی تشنه شده بودم لحظه ای توقف کردم، هرچه قدر اطرافم رو نگاه می کردم هیچ مغازه یا دکه ای رو پیدا نمی کردم.
آخه اطراف جاده بیابون بود و هیچکس اونقدر احمق نبود که تو این جاده خلوت و تو این بیابون بخواد یک مغازه باز کنه.
همینطور که گاز می دادم متوجه یک کودک کنار خیابون شدم.
جلوتر که رفتم دیدم یک پسر بچه حدودا پنج ساله دور گردنش یک تیکه مقوا انداخته که نوشته نوشیدنی خنک موجود است.
اولش حسابی تعجب کردم و بعدش دیدم تشنگی داره بهم فشار میاره. زدم کنار و ازش پرسیدم: "کجا می تونم بک نوشیدنی خنک بخورم فسقلی؟"
پسربچه با حالت سردی گفت :
"باید منو سوار کنید ، آدرس رو بلد نیستم زبونی بگم"

سوارش کردم و بعد از چندتا پیچ و خم داخل بیابون، رسیدم به یک کلبه کوچک که به نظر می رسید یک دکه آبجو فروشی باشه.
از ماشین پیاده شدیم و گفت برو نوشیدنی حاضره. خودشم باهام داخل شد.
وقتی وارد دکه شدم فضای سنگین و چرک کلبه اذیتم کرد. ما وسط بیابون بودیم و منم به خاطر یک لیوان آبجو اومده بودم جایی که اصلا نمی شناختم.
تو کلبه پنج پسربچه دیگه با یک دختربچه دیگه هم بودن که مشغول خوردن ساندویچ بودن.
توجهی نکردم و رفتم جلو به صاحب دکه که یک آدم تپل و بدقیافه بود گفتم:
_میشه یک آبجو بهم بدین؟

بدون هیچ حرفی یک لیوان آبجو بهم داد و منم سرکشیدم.
از رو کنجکاوی و تعجب پرسیدم:
،ببخشید این بچه ها اینجا چیکار میکنن؟ بچه های شما هستن؟
یکیشون کنار جاده بود فکر نمیکنی شاید خطرناک باشه؟
با لحن سردی گفت:
_نه اینا بچه های من نیستن؛ من فقط بهشون غذای مجانی می دم.
پرسیدم:
_رو چه حسابی؟
گفت: "تا زمانی که اونا برای من غذای مجانی بیارن"
بعد از اینکه این رو گفت یک لبخند پهنی زد و دختربچه از پشت سرم رد شد و در کلبه رو قفل کرد...!

@tarsangiz
292 views18:53
Open / Comment
2022-01-30 21:53:27
#داستان_ترسناک

غذای مجانی

@tarsangiz
270 views18:53
Open / Comment
2022-01-30 21:52:54 #داستان_ترسناک

من یه برادر داشتم؛ یادم میاد صمیمی ترین دوست من برادرم بود اما اونو از دست دادم.
ماجرای از دست برادرم این بود که ما وقتی بچه بودیم تو خونه‌ی قدیمی که مزرعه داشت زندگی میکردیم، ته مزرعه یه کلبه چوبی خیلی قدیمی بود که پدرم تمام پنجره هاشو سیاه کرده بود و به شدت تاکید میکرد که هرگز حتی نزدیک اون کلبه هم نشید
نمی‌دونم چرا ولی اون کلبه ترسناک ترین جای دنیا بود چون پدرم سر اون کلبه با کسی شوخی نداشت.
حتی وقتی یک بار توپم افتاد نزدیک کلبه، رفتم تا برم برش دارم، پدرم از پنجره خونه منو دید و سریع اومد دنبالم و اونقدر منو کتک زد که از حال رفتم و بعدش گفت: "دفعه بعد حتی نزدیک کلبه شی پوستت رو واقعا میکنم، قسم میخورم پوستت رو میکنم ! "
چند بار هم مادرم اشتباهی اسم اون کلبه رو آورد و مادرم رو هم کتک زد چون فقط اسم اون کلبه رو به زبونش اورده بود!

یه روز صبح برادرم رو دیدم که داره نزدیک کلبه میشه تا از پنجره اتاقم دیدمش زود رفتم سمتش بهش گفتم: "داری چه غلطی میکنی؟ مگه بابا نگفته حتی نزدیک کلبه هم نشیم؟ باور کن بابا هممون رو میکشه! "
گفت : "نگاه کن در کلبه بازه میخام برم توش و ببینم چه خبره"
من اونقدر ترسیده بودم که زبونم بند اومده بود و نمیتونستم جلوشو بگیرم واسه همین سریع به اتاقم برگشتم و تا شب از اتاقم بیرون نیومدم.

وقتی از اتاق بیرون اومدم شب شده بود و نزدیک شام بود، رفتم توی آشپزخونه و دیدم پدر و مادرم سر میز نشستن و 3 تا بشقاب روی میز هستش، توی هر بشقاب چند تکه گوشت بود.
مادرم چشماش قرمز و پر از اشک بود. پدرمم داشت با اشتها غذا میخورد.
پرسیدم: " برادرم کجاست ؟"
پدرم با تعجب گفت: "کدوم برادر؟! ما که جز تو پسری نداریم"
اما من میدونم یه برادر داشتم همیشه

@tarsangiz
286 views18:52
Open / Comment
2022-01-30 12:41:27
جوانی زنده در قبر ! فیلمی از زنده قرار دادن یک جوان در قبر

@tarsangiz
315 views09:41
Open / Comment
2022-01-25 23:02:08
آشکارسازی رازهای پنهان تپه معبد در اورشلیم

@tarsangiz
385 views20:02
Open / Comment
2022-01-25 23:01:40
#معرفی_فیلم

فیلم ترسناک Ghost land 2018 (سرزمین ارواح)


این فیلم روایتگر داستان مادری ‌است که صاحب دو فرزند است و فرزندانش از عمه‎شان خانه‌ای به ارث می‌برند. در شب اولی که در آن خانه سپری شد ، آن مادر با مزاحمانی مرگبار مواجه شد و برای جان فرزندانش جنگید. اکنون حدود شانزده سال بعد هنگامی که این خانواده دوباره در آن خانه دور هم جمع می‎شوند اتفاقاتی عجیبی رخ می‎دهد که…  
@tarsangiz
388 views20:01
Open / Comment
2022-01-25 23:01:19
#معرفی_فیلم
Shutter

یک فیلم فوق‌العاده ترسناک تایلندی


- خلاصه داستانشم اینکه یک زوج جوون که هنگام مستی در شب داشتن رانندگی میکردن با یک دختر تصادف میکنن و اورا در هنگام جان دادن رها میکنند که بعد از مدتی متوجه حضور یک روح در تمام عکسهاشون میشن و از این بعد اون اتفاقات عجیبی براشون میوفته ...

@tarsangiz
356 views20:01
Open / Comment
2022-01-25 23:00:26
#داستان_ترسناک

دقیقا یادم نمیاد از چه زمانی توهماتم شروع شد ولی یادمه اولین بار، روی زمین نشسته بودم و از ترس شعله های آتیشی که اطرافمو گرفته بودن جیغ میزدم؛ ظاهرا فقط من میتونستم اونارو ببینم.

پدرم منو پیدا کرد. نمیدونم اگه اون اونجا نبود و منو نجات نمیداد چقد دیگه اونجا جیغ میزدم.

- قرار بود حالم خوب بشه، پدرم مرتبا درمورد روانشناس، دکتر یا کشیشی میگفت که بتونه کمکم کنه؛ من علاقه ای به اینکار نداشتم ولی چاره ای هم نداشتم، دلم نمیخواست بهم بگن "دیوونه" .

اما با بیشتر شدن توهمات ، پدرم مرتباً به من اطمینان می داد كه اینا فقط بخاطر یه آسیب در دوران کودکیمه و دکتر میتونه بهم کمک کنه.

-  بالاخره رفتم و با پزشكم صحبت كردم.
اون به من گفت این سندرم استرس پس از سانحه هست؛ از زمانی که توی بچگیم، واسه ی من و پدرو مادرم یه تصادف وحشتناک رخ داد.
 یه سری دارو بهم داد و توهماتم از بین رفت؛ همینطور پدرم...(اون تو تصادف جونشو از دست داده بود)
و در این مدت پدرم هم جزو همون توهمات من بود

@tarsangiz
353 views20:00
Open / Comment