Get Mystery Box with random crypto!

جیمی به تنه‌ی یک بلوط تکیه داد. به این فکر کرد که الان سرسی و | Westeros #GOT

جیمی به تنه‌ی یک بلوط تکیه داد. به این فکر کرد که الان سرسی و تیریون چه می‌کنند، پرسید: «شما هیچ خواهر یا برادری دارید، بانوی من؟»

بریین با شک چشم‌هایش را تنگ کرد: «نه. من تنها فرزند پدرم بودم.»

جیمی خندید: «منظورت تنها پسره. مثل یه پسر به تو نگاه می‌کرد؟ تو هم یه دختر غیرعادی از خودت براش ساختی تا مطمئنش کنی.»

دختر بدون هیچ کلامی، از او رو برگرداند. بند انگشتانش روی قبضه‌ی شمشیر سفت شده بود.
این دیگه چه موجود بیچاره‌ایه. دختر عجیب او را یاد تیریون می‌انداخت، گرچه هیچ دو نفری در نگاه اول بیشتر از این نمی‌توانستند متفاوت باشند. شاید همین فکر برادرش بود که باعث شد بگوید: «‌قصد نداشتم برنجونمت بریین، ببخشید.»

بریین: «‌حد جنایات تو از بخشش گذشته شاهکش.»

جیمی: «دوباره این اسم.» بی‌فایده در زنجیرهایش پیچید. «چرا من این‌قدر عصبانی‌ت می‌کنم؟ هرگز صدمه‌ای به تو نزدم که ازش خبر داشته باشم.»

بریین: «تو به دیگران صدمه زدی. کسانی که قسم خورده بودی ازشون محافظت کنی. ضعیف، بی‌گناه...»

جیمی: «شاه؟» همیشه همه‌چیز به ایریس بازمی‌گشت. «خیال نکن می‌تونی درباره‌ی چیزی که نمی‌فهمی قضاوت کنی، دخترک.»

بریین: «اسم من...»

جیمی: «... بریین، آره. تا حالا کسی بهت گفته همون‌قدر که زشتی خسته‌کننده هم هستی؟»

بریین: «نمی‌تونی من رو عصبانی کنی، شاهکش.»

جیمی: «اوه البته که می‌تونم. اگه اون‌قدر برام اهمیت داشت که تلاش کنم، می‌کردم.»

دختر می‌خواست بداند: «چرا اون قسم رو خوردی؟ چرا اون ردای سفید رو پوشیدی اگه می‌خواستی به تمام چیزهایی که اون ردا براشون ساخته شده بود خیانت کنی؟»

چرا؟ چه می‌توانست بگوید که دختر احتمالاً درک کند؟ «من یه پسر بودم. پونزده ساله. این برای پسری به اون سن افتخار بزرگی بود.»

دختر تحقیرآمیز گفت: «این جواب نیست.»

از حقیقت خوشت نمیاد. البته که به‌خاطر عشق به گارد شاهی ملحق شده بود.

کتاب سوم؛ یورش شمشیرها

#کتاب
#نقل_قول

@Westerosir