هنوز آن شبِ شوم را به یاد دارم. تو خواسته بودی همه چیز تمام شو | AGHOSHE_TO | آغوش ِتو
هنوز آن شبِ شوم را به یاد دارم. تو خواسته بودی همه چیز تمام شود؛ و من مجبور بودم به خواسته ات عمل کنم. با تو خداحافظی کردم. با لبخندی که از غم لبریز بود دستت را برای آخرین بار فشردم. تو رفتی و من ایستادم رفتنت را تماشا کردم. تو رفتی و من زیر لب گفتم: خداحافظ آینده ی من. میدانی؟ تا به حال انقدر دلم برای خودم نسوخته بود... هرگز آن شب تاریک را فراموش نمیکنم. انتخابِ تو من را مجبور کرد. من مجبور شدم با تویی که پیر شدنم را کنارت تصور کرده بودم خداحافظی کنم. هیچکس به اندازه من، غمگین نبود آن شب...
