روباه و صیاد دید صیادی به ره روباه ر | اشعار علی عمرانی (فاخر)
روباه و صیاد
دید صیادی به ره روباه را
بست بر رویش تمام راه را
خسته اش کردو به تنگ انداختش
دام بنهاد و به چنگ انداختش
گفت ، ای مکار دزد نابکار
بی خبر بودی ز رسم روزگار
یاد داری یک زمان در این مسیر
با چه حیلت بردی از زاغک پنیر ؟
شهد بر کامت کنم مانند زهر
حلقه آویزت کنم میدان شهر
گفت ، صیاد این قضاوت ها چرا
وقتی آگه نیستی از ماجرا
من ز تو پرسم مگر زاغ و زغن
در میان آشیان دارد لبن !؟
من ز تو پرسم که زاغ بی وجود
طعمه اش را از کجا آورده بود؟
مال دزدی بود بی شک آن پنیر
برد زاغ از سفره ی چوپان پیر
من پنیر از او ستاندم با زبان
تا برم بر سفره ی مرد شبان
هیچگاه از خود نپرسید آن دبیر
کی غذای روبهان باشد پنیر
مظهر تدبیر وهوش و راه حل
شد نماد حیله و مکر و دغل
گر چه کار زشت دل آزردن است
بدتر از آن مال مردم خوردن است
گر سزای من بود اینسان گران
وای بر حال دل غارتگران
علی عمرانی (فاخر)
۱۴۰۰/۵/۲۰
@ashaar_ali_omraniلینک کانال