2022-08-04 21:26:53
درد سیاوشاسماعیل فصیح رمانی دارد به نام درد سیاوش که با این خطوط آغاز میشود:
«اوّل اردیبهشت سال ۱۳۵۵، آبادان.
سحر هوا هنوز گرگومیش بود که صدای مرغهای دریایی از خواب بیدارم کرد. باغ ساکت بود. جادۀ خرمشهر ساکت بود. آسمان ساکت و دنیا آرام و بیخیال. نسیم، نخلهای بلند، درختهای عرعر، بوتههای بزرگ گُلِ خرزهره، همه خوابآلود و خاکگرفته»
داستان از فضایی آرام و رخوتناک و خیالانگیز آغاز میشود و با ضربهای ناگهان از نرمیِ نسیم و آوای پرندگان به زبری و زمختیِ خون و خشم میغلتد؛ با معمّای مرگ سیاوش و گرههای داستانیِ بسیار ادامه مییابد و با کشف رازی تلخ و زهرآگین به پایان میرسد.
جلال آریان شخصیت اصلی داستان به درخواست خواهرش، از رختخواب نرم و گرمش در آبادان برمیخیزد و به آشوب و شلوغی و سروصدای تهران میرود تا به خواهرزادهاش ثریا، که شوهرش خسرو ناگهان در شب عروسی ترکش کرده، یاری کند.
عموی نیمهمجنون خسرو درست در شب عروسی او برّهای زیر بغل میگیرد، به مجلس میآید و از خون میگوید. خون بیگناه.
«برّه را بلند کرد و فریاد زد: خون! خون بیگناه! آی مردم خون این برّه خون برادر بیگناه منه که شما او را کشتید! و برّه را گرومپ کوبید روی تخت حوض. بعد دست کرد از توی جیب بغل خودش یک چاقوی بلند درآورد و در یک چشمبههمزدن گلوی برّه رو گوش تا گوش برید. خون! خون! خون!» (ص۲۲).
سور و سرور با ورود عموی خسرو به پایان میرسد و داماد راه میافتد و میرود پی کشف رازی قدیمی و حقیقتی هولناک؛ راز مرگ پدر جوانمرگش سیاوش، سیاوش ایمان.
داستان درد سیاوش همان قصّۀ جدال ازلیابدی خیر و شر است. تخاصم دور و دیرین معصومیت و نجابت با پلیدی و وقاحت. اینبار در داستانی گرهدرگره که جلال آریان قرار است با تن خسته و پای شکسته و شکم گرسنه راه بیفتد، نخ را بگیرد، کلاف سردرگمش را بگردد، گرههایش را تکتک و به زحمت باز کند تا به سرنخ برسد. با روایتی پرکشش و پرتعلیق. به تلخی و شیرینی.
اسماعیل فصیح چهرۀ پاک و منزّه سیاوش را از شاهزادهٔ افسانهای شاهنامه وام گرفته است. در شاهنامه آن که انتقام سیاوش را از افراسیاب میگیرد کیخسرو نام دارد و در داستان فصیح نام پسر او که باید راز مرگ پدر را دریابد خسرو است. سیاوش داستان فصیح چون سیاوش شاهنامه جوانی بیآلایش و وارسته است با ایمانی عمیق به نیکی که به دست نزدیکانش به قساوت کشته شده است. چند سطر از کتاب را بخوانیم:
«آنجا که خون سیاوش بر زمین میریزد درختی میروید. درختی از خون. در ایران همیشه درختی از خون قلمه میزنند...» (ص۳۲۲).
سیاوش شاهنامه نزد ایرانیان محبوبیتی بسیار داشته و از قرنها پیش از اسلام در ایران آیین سوگواری برای او برپا میشده است. به روایت تاریخ بخارا ایرانیان سههزارسال برای سیاوش «سرودهای عجیب» میخواندهاند که به آن «کین سیاوش» میگویند. چند سطر از تاریخ بخارا:
«و اهل بخارا را بر کشتن سیاوش سرودهای عجیب است و مطربان آن سرودها را کینِ سیاوس گویند. و محمد بن جعفر گوید که از این تاریخ سه هزار سال است والله اعلم.» (تاریخ بخارا، تصحیح مدرس رضوی، ص ۲۴)
دیرزمانیست ایرانیان همراه و همدل با هم آیین شادمانی و سوگ برپا میکنند، در این آیینهای دستهجمعی دلهاشان به هم نزدیک میشود و کنار هم آرام میگیرند.
@atefeh_tayyeh
3.2K viewsعاطفه طیّه, edited 18:26