🔥 Burn Fat Fast. Discover How! 💪

بیاض | عاطفه طیّه

Logo of telegram channel atefeh_tayyeh — بیاض | عاطفه طیّه ب
Logo of telegram channel atefeh_tayyeh — بیاض | عاطفه طیّه
Channel address: @atefeh_tayyeh
Categories: Uncategorized
Language: English
Subscribers: 2.73K
Description from channel

بیاض
@atefe_tayye

Ratings & Reviews

2.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


The latest Messages 2

2022-08-04 21:26:53 درد سیاوش

اسماعیل فصیح رمانی دارد به نام درد سیاوش که با این خطوط آغاز می‌‌شود:
«اوّل اردیبهشت سال ۱۳۵۵، آبادان.
سحر هوا هنوز گرگ‌ومیش بود که صدای مرغ‌های دریایی از خواب بیدارم کرد. باغ ساکت بود. جادۀ خرمشهر ساکت بود. آسمان ساکت و دنیا آرام و بی‌خیال. نسیم، نخل‌های بلند، درخت‌های عرعر، بوته‌های بزرگ گُلِ خرزهره، همه خواب‌آلود و خاک‌گرفته»

داستان از فضایی آرام و رخوت‌ناک و خیال‌انگیز آغاز می‌شود و با ضربه‌ای ناگهان از نرمیِ نسیم و آوای پرندگان به زبری و زمختیِ خون و خشم می‌غلتد؛ با معمّای مرگ سیاوش و گره‌های داستانیِ بسیار ادامه می‌یابد و با کشف رازی تلخ و زهرآگین به پایان می‌رسد.
جلال آریان شخصیت اصلی داستان به درخواست خواهرش، از رختخواب نرم و گرمش در آبادان برمی‌خیزد و به آشوب و شلوغی و سروصدای تهران می‌رود تا به خواهرزاده‌اش ثریا، که شوهرش خسرو ناگهان در شب عروسی ترکش کرده، یاری کند.
عموی نیمه‌مجنون خسرو درست در شب عروسی او برّه‌ای زیر بغل می‌گیرد، به مجلس می‌آید و از خون می‌گوید. خون بی‌گناه.
«برّه را بلند کرد و فریاد زد: خون! خون بی‌گناه! آی مردم خون این برّه خون برادر بی‌گناه منه که شما او را کشتید! و برّه را گرومپ کوبید روی تخت حوض. بعد دست کرد از توی جیب بغل خودش یک چاقوی بلند درآورد و در یک چشم‌به‌هم‌زدن گلوی برّه رو گوش تا گوش برید. خون! خون! خون!» (ص۲۲).

سور و سرور با ورود عموی خسرو به پایان می‌رسد و داماد راه می‌افتد و می‌رود پی کشف رازی قدیمی و حقیقتی هولناک؛ راز مرگ پدر جوان‌مرگش سیاوش، سیاوش ایمان. 
داستان درد سیاوش همان قصّۀ جدال ازلی‌ابدی خیر و شر است. تخاصم دور و دیرین معصومیت و نجابت با پلیدی و وقاحت. این‌بار در داستانی گره‌درگره که جلال آریان قرار است با تن خسته و پای شکسته و شکم گرسنه راه بیفتد، نخ را بگیرد، کلاف سردرگمش را بگردد، گره‌هایش را تک‌تک و به‌ زحمت باز کند تا به سرنخ برسد. با روایتی پرکشش و پرتعلیق. به تلخی و شیرینی.
اسماعیل فصیح چهرۀ پاک و منزّه سیاوش را از شاهزادهٔ افسانه‌ای شاهنامه وام گرفته است. در شاهنامه آن که انتقام سیاوش را از افراسیاب می‌گیرد کی‌خسرو نام دارد و در داستان فصیح نام پسر او که باید راز مرگ پدر را دریابد خسرو است. سیاوش داستان فصیح چون سیاوش شاهنامه جوانی بی‌آلایش و وارسته است با ایمانی عمیق به نیکی که به دست نزدیکانش به قساوت کشته شده است. چند سطر از کتاب را بخوانیم:
«آنجا که خون سیاوش بر زمین می‌ریزد درختی می‌روید. درختی از خون. در ایران همیشه درختی از خون قلمه می‌زنند...» (ص۳۲۲).

سیاوش شاهنامه نزد ایرانیان محبوبیتی بسیار داشته و از قرن‌ها پیش از اسلام در ایران آیین سوگواری برای او برپا می‌شده است. به روایت تاریخ بخارا ایرانیان سه‌هزارسال برای سیاوش «سرودهای عجیب» می‌خوانده‌اند که به آن «کین سیاوش» می‌گویند. چند سطر از تاریخ بخارا:
«و اهل بخارا را بر کشتن سیاوش سرودهای عجیب است و مطربان آن سرودها را کینِ سیاوس گویند. و محمد بن جعفر گوید که از این تاریخ سه هزار سال است والله اعلم.» (تاریخ بخارا، تصحیح مدرس رضوی، ص ۲۴)

دیرزمانی‌ست ایرانیان همراه و همدل با هم آیین‌‌ شادمانی و سوگ برپا می‌کنند، در این آیین‌های دسته‌جمعی دل‌هاشان به هم نزدیک‌ می‌شود و کنار هم آرام می‌گیرند.

@atefeh_tayyeh
3.2K viewsعاطفه طیّه, edited  18:26
Open / Comment
2022-08-02 00:18:20 شعر خوب بخوانیم

ای عشق مشو در خط، گو خلق ندانندت 
تو حرف معمایی خواندن نتوانندت 

بیگانه گرت خواند چون خویشتنت داند
خوش باش و کرامت دان کز خویش برانندت 

درد تو سرشت توست درمان ز که خواهی جست
تو دام خودی ای دل تا چون برهانندت 

از بزم سیه‌دستان هرگز قدحی مستان 
زهر است اگر آبی در کام چکانندت

در گردنت از هر سو پیچیده غمی گیسو 
تا در شب سرگردان هر سو بکشانندت 

تو آب گوارایی جوشیده ز خارایی
ای چشمه مکن تلخی ور زهر چشانندت
 
یک عمر غمت خوردم تا در برت آوردم 
گر جان بدهند ای غم از من نستانندت 

گر دست بیفشانند بر سایه، نمی‌دانند 
جان تو که ارزانی گر جان بفشانندت 

چون مشک پراکنده عالم ز تو آکنده 
گر نافه نهان داری از بوی بدانندت

(سایه)

@atefeh_tayyeh
120 viewsعاطفه طیّه, edited  21:18
Open / Comment
2022-07-24 08:51:35 گفتا: «بادم» بگفتمش: «من خرمن»
گفتا: «آتش» بگفتمش: «من دامن»

پرسید: «دلت که بُرده؟» گفتم: «تو، تو»
تا گفت: «دلم...» بگفتمش: «من، من، من!»

عاطفه طیه (۹۷/۱۲/۲۰)

@atefeh_tayyeh
1.3K viewsعاطفه طیّه, edited  05:51
Open / Comment
2022-07-21 13:12:05 مامان

نشود مرد پُردل و صعلوک
پیش مامان و بادریسه و دوک
(حدیقه، سنایی، تصحیح مدرس رضوی، انتشارات دانشگاه تهران / ۴۷۶)

دوستان نیک می‌دانند در متونی که معاصر نیستند مامان جمع «مام» است و به معنی امروزین خود یعنی «مادر» به کار نرفته است.
دهخدا ذیل کلمۀ مامان آورده:
«مامان (فرانسوی، اِ) در زبان اطفال، ننه. مادر.»

قدیمی‌ترین متن‌هایی که من واژهٔ «مامان» را در آن‌ها دیده‌ام شعر نسیم شمال است و نثر نویسندگانی چون جمال‌زاده. دوست گرامی آقای طاهری نژند نیز یادآوری کردند این کلمه را در یک متن دورۀ صفوی به نام «شاهد صادق» که در شبه قارۀ هند تألیف شده دیده‌اند. به نظر می‌رسد سروکلّۀ این واژه همان دوره یا شاید کمی پیشتر در متون فارسی پیدا شده و در دهان‌ها افتاده است. همین باید باشد راز کم‌وزنی‌اش آنگاه که کنار کلمۀ فاخر و ثروتمند مادر قرار می‌گیرد. یک دریا تاریخ و ادبیات پشت کلمۀ مادر هست. چَپَش پُر است از عطر و طعم خوش و پُر رمز و راز گذشته. همان که ازمابهتران می‌گویند نوستالژی.
مادر ما را به یاد که می‌اندازد؟ به یاد «اسماء» مادر ابن زبیر. به یاد مادر حسنک که «زنی بود سخت جگرآور». به یاد مولوی آنجا که می‌گوید «که جان را فرش مادر می‌توان کرد». به یاد جمال اصفهانی که می‌گوید «حق مادر نگاه دار و بترس». به یاد پروین اعتصامی که می‌گوید: «ز مادر است میسّر بزرگی پسران».

مادر، دالکه، ننه، دایه، آنا، بی‌بی، اُمّا، اَمّوک، ماسی و... چه فرقی دارد؟ مادر که آمد «شفقت بیامد، آلایش ببرد... محبّت بیامد، معصیت ببرد... عنایت بیامد، جنایت ببرد...» (کشف‌الاسرار میبدی)


@atefeh_tayyeh
1.5K viewsعاطفه طیّه, edited  10:12
Open / Comment
2022-07-17 18:46:44 فضول و فضولی

پیش‌ترها این قطعهٔ حکیمانه و اخلاقی از گلستان سعدی در کتاب فارسی هشتم نقل شده بود:

چو کاری بی فضول* من بر آید
مرا در وی سخن گفتن نشاید

و گر بینم که نابینا و چاه است
اگر خاموش بنشینم گناه است

*فضول: دخالت (امروز به جای «فضول» واژهٔ «فضولی» را به کار می‌بریم.)


نمی‌دانم هنوز هست یا برداشته‌اند!

@atefeh_tayyeh
1.6K viewsعاطفه طیّه, edited  15:46
Open / Comment
2022-07-16 03:30:50 دیدهٔ اشکبار من دیدی؟
تلخی روزگار من دیدی؟


مانده در بند دیو تاریکی
وهم بی‌رحم و هار من دیدی؟


می‌شمردم شکست‌هایم را
یک، دو، سه... غم شمار من دیدی؟


من که دیدم ستاره می‌خندید
شب دیرانتظار من دیدی؟


بین شرم و شقاوت و اندوه
آنهمه اختیار من دیدی؟


کشمکش بود بین من با من
شورش و کارزار من دیدی؟


سر همسایه سبز! فصل بهار
خشکی کشتزار من دیدی؟


زآسمان تیر فتنه می‌بارید
بی‌‌وفایی یار من دیدی؟


سال سگ، روزگار سگ، سگ‌دو
حال پیرار و پار من دیدی؟


عاطفه طیه (۱۴٠۱/۴/۲۵)

@atefeh_tayyeh
1.6K viewsعاطفه طیّه, edited  00:30
Open / Comment
2022-07-12 23:15:41 این غزل از ابن یمین است:

نه هر گیاه که در باغ رُست شمشاد است
نه هر درخت که پیراست سرو آزاد است

نه هر که را لب چون شکّر است شیرین است
نه هر که کوه تواند بُرید فرهاد است

هزار فکر دقیق است فکر بکر اینجا
نه هر که لوح تواند نبشت استاد است

نه هر که صومعه دارد شقیق بلخی شد
نه هر که صوف بپوشد جنید بغداد است

رقیب! ابن یمین را چه می‌کنی انکار؟
جزالت سخن عَذب او خداداد است


مضمون این غزل یادآور شعر مشهور حافظ است:

نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند
...

هنگام مرگ ابن یمین، حافظ در آغاز جوانی بوده. با توجه به بسیارخوان بودن و احاطهٔ او بر دفتر و دیوان شاعران گذشته و معاصر، هیچ دور نیست که مضمون غزل ابن یمین را پسند کرده و در غزلی از هر لحاظ بهتر بازآفرینی کرده باشد. ولی این شکارچی تیزبین به همان صید مضمون قناعت نکرده. بیت تخلص غزل ابن یمین را یک بار دیگر بخوانیم:

رقیب! ابن یمین را چه می‌کنی انکار؟
جزالت سخن عذب او خداداد است

این بیت هم در بیت تخلص یک غزل دیگر حافظ خرج شده است:

حسد چه می‌بری ای سست‌نظم بر حافظ؟
قبولِ خاطر و لطفِ سخن خدادادست


بخش قابل توجهی از هنر حافظ بازآفرینی چیره‌دستانۀ سخن‌ سرایندگان دیگر است و اهل تحقیق سرچشمه‌های شماری از اشعار او را در دیوان‌ شاعران دیگر جسته و به دست داده‌اند. اینجا هم رفیقمان شیر شعر ابن‌یمین را دوشیده، پوستش را کنده، گوشت و کلّه‌پاچه‌اش را هم پاک خورده و دستانش را فروشسته.

نوش‌جان!
:))

@atefeh_tayyeh
2.4K viewsعاطفه طیّه, edited  20:15
Open / Comment
2022-07-08 13:34:00 دگر نمانده کسی تا به تیغ ناز کشی
مگر که زنده کنی مرده را و باز کشی

این بیت لطیف داستانی دارد پر آب چشم. ماجرایش را دوست ارجمندِ اهل غزنه‌ام «فیض‌الرحمن رائد قریشی» در کتاب «آیینه‌گران» که تذکره‌ای‌ست از شاگردان میرزا عبدالقادر بیدل آورده‌ است. آقای قریشی برای تهیهٔ این تذکره منابع بسیار، را بررسیده و به دلیل دسترس داشتن به کتاب‌ها، تذکره‌ها و نسخه‌های خطی هندی گاه اطلاعاتی مهم و دست‌اول ارائه می‌دهد. چند خط از مقدمهٔ ایشان را بخوانیم:

«بنده از دیرگاه می‌سگالیدم که چه گاهی خواهم توانست این اثر را برگزیده و بنویسم. چون می‌دانستم کاری‌ست دشوار و بس گران، و من طفل نوآموز این دبستان... در حد امکان کوشیده‌ام تا شرح حال، تاریخ پیدایش و مرگ، و نمونهٔ کلام شاگردان بیدل را از لابه‌لای تذکره‌ها، کتب و رسالات پیدا نموده و در خدمت ادب‌دوستان گرامی قرار دهم. در این کتاب فقط آن عده از شاگردان بیدل گردآوری شده‌اند که از ابوالمعالی حضوری آموخته‌اند نه همهٔ کسانی که بیدل را ملاقات کرده‌اند.»

از حدود پنجاه شاعری که آقای قریشی به عنوان شاگرد بیدل معرفی کرده و به زندگی، زمانه و آثارشان پرداخته‌، نام‌هایی چون «علی‌خان آرزو» و «بندرابن داس خوشگو» برای اهل تحقیق در ایران آشناست.

برگردیم به داستان بیتی که در آغاز نقل شد؛
نواب نظام‌الملک، معروف به آصف‌جاه ( ۱۱۶۱-۱۰۸۲ه‍.) سیاستمداری زیرک بود از امرای دربار اورنگ‌زیب گورکانی. او از شاعران نزدیک میرزا بیدل بود، سروده‌هایش را برای اصلاح به استادش می‌سپرد و «شاکر» و «آصف» تخلص می‌کرد.
آنگاه که نادرشاه پس از فتح کابل به لاهور و سپس دهلی رسید، محمدشاه رهبری امور جنگ را به آصف‌جاه سپرد. شاعر سیاستمدار به عنوان میانجی برای صلح نزد نادرشاه رفت و توافق کردند که لشکر نادر پس از گرفتن دو کرور روپیه دهلی را ترک کند، ولی چنین نشد. جنگ چهرهٔ شوم و بی‌شرمش را نشان داد و در دهلی جوی خون از تن‌های بی‌گناه راه افتاد. آصف‌جاه که در پی چاره‌ای برای توقف کشتار بود مجدد نزد نادر رفت، به بداهه این بیت را ساخت و برای پادشاه خشمگین خواند:

دگر نمانده کسی تا به تیغ ناز کشی
مگر که زنده کنی مرده را و باز کشی

نادر را این بیت خوش آمد و فرمان به توقف جنگ داد. نمی‌دانم شاعر سیاستمدار، در آن هنگامهٔ خون و جنون چگونه این شعر نرمِ ولرم را گفت و با چه جادوی از دل آن همه صولت و خشونت چنین بیت آبداری بیرون کشید. تو گویی شعر را عاشقی برای شیرین کردن خود نزد محبوب خوش‌ادایش ساخته است.
درود بر سخنگو و سخنش که دل سخت سلطان را نرم کرد و به مردم یک شهر عمر دوباره بخشید.

(آیینه‌گران، سید فیض‌الرحمان رائد قریشی، انتشارات امیری، کابل ۱۳۹۹. خلاصه‌ای از صفحهٔ ۶۸ تا ۷٠)

@atefeh_tayyeh
2.5K viewsعاطفه طیّه, edited  10:34
Open / Comment
2022-07-05 13:53:37 امروز روز قلم است.

نقش امید چون تواند بست
قلمی کز دلم شکسته‌تر است
...
(خاقانی)

@atefeh_tayyeh
1.8K viewsعاطفه طیّه, 10:53
Open / Comment
2022-07-03 11:26:31 حاشیه‌ای بر غزل «رفیق» از عاطفه طیّه

غزل زیر از عاطفه طیّه به عقیدهٔ من تجربهٔ فمنیستی جالبی است. (پیشنهاد می‌کنم اول غزل را بخوانید، سپس ادامهٔ یادداشت را.)

https://t.me/atefeh_tayyeh/2117

غزل، صحنه‌ای از یک عیش و نوشخواری دونفره را وصف می‌کند، که میان طرفینش، محبتی است. حافظهٔ شعری ما فارسی‌زبانان، شبیه این صحنه‌ای را در منظومه‌های عاشقانه، یا غزل‌های کلاسیک بازمی‌یابد. قاعدتا انتظار داریم که یکی از این دو تن، حتما مرد باشد. چون در دوگانه‌های عاشقانهٔ سنتی، همیشه چنین است؛ همیشه شکلی از محبت یک مرد به یک مرد یا زن دیگر وصف می‌شود. در این صحنه اما، هر دو حریف، زن‌اند و جنس محبتشان، چنان که در نام غزل و در بیت اول آن آشکار می‌شود، رفاقت است.

زبان غزل، همان زبان کلاسیک و عادتی شعر فارسی است، حتی کمی تنه به کهنگی می‌زند. کاربرد این زبان، برای وصف شکلی از رابطه که در ادبیات کلاسیک جایی ندارد، خودش خرق عادت دوم است. این تضاد، لحظه‌ای از مکث و تامل به خواننده هدیه می‌کند و از این نظر، مرا به یاد «کلیشه معکوس» می‌اندازد؛ جریانی که در شبکه‌های اجتماعی باب شده بود و ما را وامی‌داشت زنان و مردان را در جای هم تصور کنیم و از این راه، در سزاواری موقعیت‌هایی که عادت به دیدن‌شان کرده‌ایم شک کنیم.

روایت‌های غالب مردساخته به ما می‌گویند میان زنان نمی‌توان رفاقت واقعی جست، زیرا حسادت (مثلا به زیبایی یا محبوبیت زن دیگر)، همواره از آن ممانعت می‌کند. مفهوم فمنیستی «خواهری» در پاسخ به این ادعا -یا بهتر است بگویم تهمت- برجسته شده. خواهری در معنای فمنیستی‌اش، دقیقا همانی نیست که جریان غالب ممکن است وصف کند؛ یک رابطهٔ «معصومانه» و عاری از «شائبهٔ جسمانی» میان دو زن. در خواهری فمنیستی، جسم‌ها بسیار مهم‌اند، حتی اگر رابطه سویهٔ جنسی نداشته باشد؛ زیبایی یک زن، می‌تواند زیبایی‌شناسی زن دیگر را ارضا کند، بدون اینکه مطابق تصور کلیشه‌ای، پای حسد -که احساسی مبتنی بر بیگانگی و دیگری‌سازی است- وسط کشیده شود. غزل عاطفه طیّه این جنبهٔ خواهری را به تصویر می‌کشد، آنجا که در تلاشی عادت‌شکنانه، با استفاده از همان استعاره‌های «ادبیات مردانه»، لطافت رفیقش را وصف می‌کند: «بر آن دو رخ، دو گل شستهٔ بدون بزک».

گذشته از «کلیشه معکوسی» که در نتیجهٔ تضاد میان محتوا و ساختار پدید آمده، محتوای غزل هم دلالت‌های فمنیستی دارد. حریفان این بزم، دو زن معمول نیستند؛ در همین تصویر مختصر، آن‌ها چیزی را به نمایش می‌گذارند که می‌توان «فمنیسم روزمره» نامید. زیست آن‌ها، تلاشی است روزمره و کم‌ادعا و طبیعی، در جهت نقض «نباید‌ها و نشایدها»؛ یکی از این دو زن، دستی به تنبک دارد و دیگری، شاعری است که آگاهانه، زیبایی‌شناسی را به مسیری خلاف کلیشه‌هایش می‌اندازد (به عنوان مثال در این بیت: «همان که گرچه به رویش نشسته گرد زمان-همان یگانهٔ حسن است و آفتاب فلک»).

کل تصویر را هاله‌ای از نوستالوژی فمنیستی نیز فراگرفته. صحنهٔ نوشخواری دو زن اهل فضل، هنگامی که با این زبان نسبتا قدیمی وصف می‌شود، تخیل را به گذشته‌ای هدایت می‌کند که در آن، زنانی پیشرو کوشیدند به قلمروهای غالبا مردانهٔ هنر و ادبیات و «فضل» راه بیابند. صحنه‌ای که عاطفه طیّه وصف می‌کند یکی از همین روزها روی داده است. اما تخیل می‌تواند آن را در چشم‌اندازی تاریخی نیز ببینند؛ این دو زن می‌توانند «بی‌بی‌خانم استرآبادی» و دوست صمیمی‌اش باشند، یا حتی از آن قدیم‌تر، «زیب‌النسا» و همدمش.

شاعر در ابیات پایانی، زبان به گلایه از غم روزگار می‌گشاید. این مضمون تازه نیست، اما در تابلویی که شاعر تا به اینجا قلم زده، رنگ تازه‌ای می‌گیرد. آنچه این دو زن را اندوهگین کرده به زبان نمی‌آید اما ذهن خواننده به آن هدایت می‌شود. تصویر نهایی بسیار صمیمی است: خواننده که تا اینجا تصویری از این دو زن و محبت میان‌شان به دست آورده، حالا به خلوت آن‌ها و مجلس خنده-گریه‌شان راه می‌یابد و می‌بیند که زیستن در جهان آن‌ها و به جای آن‌ها، قرین چه خستگی‌ها و دلشکستگی‌هایی است.

تکرار می‌کنم که غزل «رفیق» تجربهٔ فمنیستی جالبی است. گمان می‌کنم همهٔ زنانی که می‌کوشند به زبان فارسی شعر بگویند، می‌دانند که برای بیان برخی حالات و آناتشان، نیاز به ابزارهای زبانی‌و ادبی‌ای دارند که از پیش موجود نیست و باید خودشان بسازند. بخش بزرگی از تلاش‌های ما، صرف ایجاد دگرگونی‌های رادیکال در زبان و ساختار شعر شده. اما این تجربهٔ موفق عاطفه طیّه نوید می‌دهد که شعر زنانه ممکن است گاهی و به طرقی، سهل‌الوصول‌تر از چیزی باشد که امید داریم. این شکل از شعر زنانه -که ساختارهای کلاسیک را از درون متحول می‌کند- احتمالا بتواند با دایرهٔ بزرگتری از مخاطبان سخن بگوید.

پ.ن. در سراسر این یادداشت فمنیست را در معنای گسترده‌اش به کار برده‌ام؛ یعنی کسی که دغدغه‌مند نقش و سهم زنان است.

@madsigns
1.7K viewsعاطفه طیّه, 08:26
Open / Comment