2022-08-22 20:41:53
«مزدک قهرمان دورۀ آشوب»
ایران در سدۀ پنجم میلادی روزگار سقیمی خود را سپری میکرد. اغلب پادشاهان این دوره ناتوان یا کمتوان بودند و روحانیون زرتشتی با همکاری اشراف، فرمانروایان اصلی کشور بودند. برخی از شاهان این دوره مانند «یزدگرد یکم» تعدادی از روحانیون و اشراف را کشتند تا از قدرت این دو نهادِ قدرت کم کنند اما این کار فقط مدّت کوتاهی از تسلّط این دو بر حکومت ضعیف ساسانی کاست. وضع کشور از لحاظ اقتصادی نابسامان بود و از آنجا که چون بد آید هر چه آید بد شود خشکسالی و جنگهای بدفرجام و پرداخت خراجهای سنگین به هیاطله مزید علت و موجب قحطی شده بود.
در چنین اوضاعی بود که موبدی زرتشتی به نام مزدک توانست «قباد» پادشاه وقت را به اصلاحاتی توجه دهد که بسی فراتر و دورتر از جزمهای دینی و اجتماعی پذیرفتهشده بود. مزدک یک نظام اجتماعی برابریجویانه را تبلیغ میکرد که از اشتراک در ثروت و زن و مِلک سخن میگفت.
همی گفت هر کو توانگر بود
تهیدست با او برابر بود
زن و خانه و چیز بخشیدنیست
تهیدستکس با توانگر یکیست
هرآنکس که او جز بدین دین بود
ز یزدان و از منش نفرین بود
چو بشنید در دین او شد قباد
ز گیتی به گفتار او بود شاد
این نگرش دینی بدیع، کارکردی سیاسی داشت که قباد از آن به نفع خود استفاده کرد. یکم اینکه برابری و مساوات از قدرت سیاسی و اقتصادی رقبای حکومت او یعنی روحانیون و اشراف کاست و ایشان را از ثریّا به ثری و از عرش به فرش کشید، دیگر این که اندیشههای مساویجویانۀ مزدک نزد تودۀ تهیدست علاقمندان بسیار پیدا کرد. درهای انبارهای غلّه که بر شکمهای خالی گشوده شد و زمینهای کشاورزی که میان دهقانان تقسیم شد قباد سلطان قلبهای مستمندان شد. نیز اصلاحاتی را آغاز کرد که بعدها خسرو نوشیروان هم بسیاری از آنها را ادامه داد و به نام همو در اذهان ماند نه به نام قباد.
باری پس از مدتی نابسامانیهای اقتصادی و سیاسی مهار گشت و هیاطله که خراجهای سنگین از حکومت ساسانی میگرفت گرفتار افول و تفرقه شد، در نتیجه شاهنشاهی ساسانی نجات پیدا کرد و دوباره جان گرفت.
مزدکیان از ولیعهد، (بزرگترین پسر قباد به نام کاووس، فروانروای طبرستان) پشتیبانی میکردند و دربار و روحانیون از خسرو یکم نوشیروان که ضدّ مزدک بود. کاووس به جنگ با خسرو رفت و شکست خورد. این هنگام بود که خسرو نوشیروان اهرم کارای روحانیون شد برای قتل مزدک و تعداد زیادی از پیروانش. خسرو نوشیروان همدست و همراه دربار و موبدان به قباد فشار آوردند و از مزدک دورش کردند. اینک ماجرا را از دهان دانای توس بخوانیم:
چنین گفت موبد به پیش گروه
به مزدک که ای مرد دانش پژوه
یکی دین نو ساختی پُرزیان
نهادی زن و خواسته در میان
چه داند پسر کهش که باشد پدر
پدر همچنین چون شناسد پسر
چو مردم برابر بود در جهان
نباشند پیدا کهان و مهان
همه کدخدایند و مزدور کیست
همه گنج دارند و گنجور کیست
همه مردمان را به دوزخ بری
همی کار بد را به بد نشمَری
پس قباد پشت مزدک را خالی کرد:
از آن دین جهاندار بیزار گشت
ز کرده سرش پر ز تیمار گشت
به کسری سپردش هم آنگاه شاه
ابا هرک او داشت آن دین و راه
در واقع قباد ناجوانمردانه مزدک را به فرزندش خسرو سپرد تا هر بلایی که میخواهد سرش بیاورد. سرانجام دهشتناک مزدک و یارانش را از زبان فردوسی بخوانیم:
بکِشتندشان هم بسان درخت
زبر پای و زیرش سرآگنده سخت!
به مزدک چنین گفت کسری که رو
به درگاه باغ گرانمایه شو
درختان ببینی که آن کس ندید
نه از کاردانان پیشین شنید
بشد مزدک و باغ بگشاد در
که بیند مگر بر چمن بار و بر
هم آنگه که دید از تنش رفت هوش
برآمد به ناکام ازو یک خروش
یکی دار فرمود کسری بلند
فروهشت از دار پیچان کمند
نگونبخت را زنده بر دار کرد
سر مرد بیدین نگونسار کرد
و زان پس بکشتش به باران تیر
تو گر باهشی راه مزدک مگیر!
(همۀ ابیات از شاهنامه، طبع خالقی مطلق، دفتر هفتم خلاصهای از صص ۷۳_۸۰)
چه مزدک را دیوانهای تندرو و بددین و ناهنجار بدانیم، چه قهرمانی عدالتخواه آنچه روشن است این است که او ابزاری شد برای عبور قباد از روزهای سخت. آبها که از آسیاب افتاد و خرها که از پل گذشت، تاریخ مصرفش تمام شد و تنها ماند.
منابع:
۱) شاهنامه فردوسی طبع خالقی مطلق
۲) شاهنشاهی ساسانی، تورج دریایی
@atefeh_tayyeh
1.7K viewsعاطفه طیّه, edited 17:41