زیرزمین (Underground) فیلم «زیرزمین» اثر اِمیر کوستوریتسا، در | بیاض | عاطفه طیّه
زیرزمین (Underground)
فیلم «زیرزمین» اثر اِمیر کوستوریتسا، در سال ۱۹۹۵ یعنی پس از فروپاشی یوگوسلاوی ساخته شده است. پس او به گذشته سفر میکند. به روزگار یکپارچگی کشورش. به آوریل ۱۹۴۱، شهر بلگراد، پایتخت یوگوسلاوی.
داستان با عبور چند سایه از روی دیواری کهنه آغاز میشود. موسیقی شاد و عبور سایههای سرخوش از روی دیوار، صحنۀ خیمهشببازی را برای بیننده تداعی میکند. دو رفیقِ مست لایعقل سوار بر درشکه قهقههزنان درحالیکه پول پشت سرشان میپاشند از جلوی دوربین عبور میکنند و از پیشان چند نفر درحال نواختن، گلّهوار و ابلهانه میدوند. همینجاست که بیننده حساب کار دستش میآید و حالیاش میشود که باید خودش را جمعوجور کند، نیشش را ببندد و زارزارِ مرثیهای تلخ را از پس این تصاویر سرخوشانه و خندههای وقیح بشنود! کارگردان نابغۀ فیلم بیننده را دست انداخته. ای بسا از او بدش هم میآید! پس قرار نیست با این تصاویر رنگبهرنگ و موزیکهای شاد او را بخنداند بلکه میخواهد چرک او را پیش چشمش بیاورد و به ریشش بخندد!
مارکو و رفیقش پیتر دو عیاشند و عضو حزب کمونیست یوگوسلاوی. آلمان نازی شهر را اشغال میکند. این دو رفیق با نازیها به خاطر زنی به نام ناتالی که معشوقۀ پیتر است درگیر میشوند و پیتر گرفتار میشود. اینجاست که مارکو نقش قهرمان را بازی میکند. پیتر را نجات میدهد و او را همراه عدهای دیگر از مردم به زیرزمینی بزرگ میفرستد تا از خطر در امان بمانند. او مثل فرشتۀ نجات برای پیتر و باقی زیرزمینیها خوراک تهیه میکند و آنها قدرشناسانه برایش اسلحه میسازند. با رفتن پیتر به زیرِ زمین، بستان بی سرخر میشود و مارکو ناجوانمردانه معشوقهٔ او ناتالی را تصاحب میکند.
روزها و ماهها میگذرد، نازیها میروند و انقلابیانِ کمونیست پیروز میشوند ولی مارکو که حالا از مقامات ردهبالای حزب است و منصبی سیاسی دارد همچنان زیرزمینیها را از خطری موهوم میترساند و خبرهای دروغ میدهد.
زندگی سالها در زیرِ زمین ادامه پیدا میکند و کودکانی متولد میشوند که هرگز روی ماه و خورشید و درخت و رود را نمیبینند. زیرزمینیها هیچ رابطهای با دنیای واقعی ندارند. آنها از زخمهایی درد میکشند که وجود ندارد، شادیهایی دارند که نیست، به چیزهایی افتخار میکنند که واقعیت ندارد و زندگیشان سراسر مسخرهبازی است. همچنان اسلحه میسازند و به خیال خود به کشورشان که هنوز دارد با نازیها میجنگد خدمت میکنند. مارکو هم روی زمین با فروش اسلحهها پول پارو میکند، با زن دلخواهش عشق میکند، به عنوان قهرمان جنگ سخنرانی میکند و دربارۀ آزادی و برابری شعر میخواند.
پس از بیست سال در روز عروسی پسر پیتر که زیرِ زمین متولد شده دیوار فرومیریزد و پیتر و پسرش اسلحهبهدست روی زمین میآیند. آنها که از زندگی در تاریکی خسته شدهاند به روشنایی میروند که تا آخرین قطرۀ خون با نازیها بجنگند!
از اثرگذارترین لحظههای فیلم هنگامی است که پسر پیتر حیرتزده به ماه اشاره میکند و میگوید آن چیست؟ پدرش لبخندی حکیمانه میزند و میگوید ماه! دو کلّهپوک با دهان بازمانده بسیط زمین را نگاه میکنند و راه میافتند...
اِمیر کوستوریتسا کارگردان خشمگین یوگوسلاو با تقدیم این هجویه به پدرانش به آنها پوزخندی سوزناک زده. درست مثل اینکه هجاگو با احترام و ادب هجویهای تندوتیز را به مهجو پیشکش کند! او با ساختن این فیلم به ریا، دروغ، عوامفریبی و منفعتطلبی تف انداخته. بر سروروی شارلاتانهای کوچکِ پلیدی که حرفهای قشنگِ بزرگ میزنند چنگ انداخته. سادهلوحهای گولِ گنگِ کودن را رسوا کرده و جامعۀ ایدئولوژیزدهای را که با تعصبات قومی و مذهبی یوگوسلاوی را فروپاشید و بر باد داد به سخره گرفته است.
پس از دیدن فیلم به این باور رسیدم که مهمترین وظیفۀ هر انسان دربارۀ خود آن است که به زیرزمین نرود!
@atefeh_tayyeh