Get Mystery Box with random crypto!

نگاهی به آن سبز تکان‌دهنده در یک دایره از ماه خون همان‌جا که ب | بیداد موریانه‌ها (ویژه‌ی شعر زن)

نگاهی به آن سبز تکان‌دهنده در یک دایره از ماه خون
همان‌جا که بدن‌ها در آستانه‌ی ماه عسل گم شده‌اند
و خنکای آتشی در آسیاب می‌چرخد.
نگاهی در داربستِ روایت ِ به‌تاک.پیچیده و «نور مثل کوزه‌ای کوچک از شراب»
___
کژ روی دهانی زرد از عطش
اندک اندک می‌ریزد
و اصرار
اصرار جان مستِ بازگشته از صدایی که رفته بود
و احضار
احضار خورشیدک‌های خیره در مرگ برای تعویق مرگ ماهکی شکسته در مفهوم ساده‌ی مدهوشی
و آن‌جا
کمی آن سوتر
ضیافت پوست وُ رنگ
و ما به یاد آوردیم و یا من به یاد آوردم
پیش از این‌که حرفی زده باشیم یا زده باشم
روان گیاه را بوئیده بوده‌ایم و یا من بوئیده بوده‌ام
- شبدر
شاهد لطیفی‌ست
دیده‌ای دلبری شبنم چه بلوری می‌شکند
روی عصب‌های گرفتار هزار برگ!
دیده‌ان
در جایی که آینه‌ای برای تعبیر سهم شخصی‌ام از استعاره‌ی عصب‌های جاه‌طلبم نبود
همان‌جا که یا باید بخوابی و یا باید بخوابی
آن‌جا که در ذهن بسته‌ام تنها شبدرهای سه‌پر
در هوای هر وعده دارو
تصوّر شگرف من از بوی آسمان و پرواز بود
عجب جاذبه‌ای بود
وقتی یا خواب می‌بودم و یا باید خواب می‌بودم
و گاهی در خوابی که باید می‌بودم
یک آینه پیدا می‌شد که در تصرّف گیسوانم بود وُ شبدر
و قدری هم بازنویسی سردی میله‌های تخت
حالا برگردیم به ماه تلخِ جوان‌ترین گلبرگ مغموم تنها
می‌شنوید!
گویا در انتهای هر انگشت اشاره‌ای می‌گوید که رنج می‌برد
یا از پرکردنِ بیناییِ ما می‌ترسد
یا مثل این است که یک فرصت برای حوّاسِ پرت ما باشد
یا باید ملحق شود
به چیزی که در جنبشی فطری رخ می‌دهد
شاید هم من قعر سرخ گلوی پرنده‌ای در خطوط ساحلی را خوانده‌ام
و گوشه‌ی بَلَمی نیمه‌غرق کشته‌ام
و آن آخرین پَرِ خونی مضطرب در موج
که دور و دور و دورتر از دور می‌شد
شبیه گلبرگی شد وُ در نگاهم بیرون جهید
ممکن است
ممکن نیست!
و امّا ممکن است دست من به آن دست خاموشم دست داده باشد
این ممکن‌تر است
چرا که ماجراهایی می‌توان از یک تصویر در همین تصویر متصوّر شد
شبیه خنکای آتشی که در آسیاب دست خاموشم قرار است بچرخد
و از حالا چشم دوخته‌ام به تاندون‌های دستی که ممکن است درخشان شوند

و «نور مثل کوزه‌ای کوچک از شراب»
___
کژ روی بستری سیاه از شب
یک‌باره ببارد
در ماهی از ماهیانه‌هایم فرو روم
و بالا بیاورانمش تنم را
با پلکی که از ذوق دیدار مرگ روشن است
شاید جوان‌ترین گلبرگ مغموم به ارتعاش بال پروانگی گلگون شود
یک رگ مرطوب از خاک و سنگ
او را ببوسد
و در گلدانی حاشیه‌ی کُرسی گرم صاحب خاک و ساقه‌ای شود
من صورتم را ببرم روی صورت «آن سبز تکان‌دهنده» ببینم لامپ کم‌مصرفی‌ست یا پرمصرف!
پرونده‌اش را بیرون از دایره‌اش محکم ببندم
و کسی نفهمد آن‌چه بسته‌ام پرونده‌ی خودم بود یا «آن سبز تکان‌دهنده»...
آخر این دایره فاش می‌کند من هرگز نخوابیده‌ام و او که می‌خوابد منم
که مرا به جبر خوابانده است
می‌شنوید!
این حسِّ محدود در قرنطینه را
این سطرهای گسیخته‌ی خیس و خسته را
فراتر از چشم‌های تاریکم
و صدایم که فاصله می‌گیرد
هر وقت شنیده‌ام زنده‌ام
نفهمیدم منظور چیست وقتی مرده‌ام؟
حتا که چراغ‌های برجسته‌ی زمان
در اضطراب عقربه‌ها ترسیم بودن بود.


#شراره_جمشید
بیداد موریانه‌ها (ویژه‌ی شعر زن):
@bidaademooriyanehaa