Captionbook

2020-11-22 17:23:14 نزار دیر بشه...
نزار اومدنت انقدر دیر بشه که وقتی میای دیگه چیزی ازم نمونده باشه؛
نزار انقدر دیر بشه که دیگه مَنی از من نمونده باشه.
الان بیا....
دستامو بگیر و با من حرف بزن
حتی اگر زیاد نباشم، زیاد نمونم...
الان بیا که پر از حرفَم!!!!
پر از دلتنگی ام، پرم از ندیدنت.
میترسم یه روزی بیای که باید برای حرف زدن و دیدنِ من تا قیامت صبر کنی....
الان بیا که نیاز دارم درست تو همین کورسویِ امیدَم...!
تو نقطه ای که دارم دست و پا میزنم خوب بشم ولی بیشتر به مرگ نزدیک تر میشم...
الان بیا...
نزار دیر بشه...
نزار دیرتر از این بشه...!
نزار یه روز تمام حسرتِت قدم برداشتن برای کسی که دوسش داری باشه.
حرفایی که نزدی باشه
بغضی که پنهون کردی باشه
تو به من یه اومدنِ سخت و محکم بدهکاری....
به من یه حالِ خوب بدهکاری...!!!! :)
@caption00 Open / Comment

2020-11-09 10:52:52
همین
"فعلا خدا حافظِ"
تو را
بیشتر از هزار سلامِ بغل دار دوست دارم...

اصلا
همین فعلاً
یعنی:
نبودنم کوتاه است، می آیم نگران نباش...


یعنی دوست داشتنم زیاد است...

#بهزاد_رضائی

@Caption00 Open / Comment

2020-11-09 10:52:01
همان روز که مادر بزرگ را توی قبر میگذاشتند فکر میکردم که دیگر مادر زندگی نخواهد کرد. یا همان روز که اولین جوان فامیل را از دست دادیم و دنیا رنگ سیاهی گرفت، پیش خودم فکر میکردم دیگر آرزو کردن و تلاش کردن بی فایده است. آنروز که عزیز دیگر توی این دنیا نفس نمیکشید و پدر بیشتر از هر بچه ای گریه میکرد و آرام و قرار نداشت، گفتم دختری که اشک های پدر را ببیند دلش سست میشود به ادامه دادن. یا آن روز که مادر اولین نفری بود که فهمید به برادری که برای احوالپرسی زنگ زده حالا نفسش بند آمده و از درد از دست دادن برادر به صورت چنگ انداخت، گفتم دنیا ارزش هیچ چیز ندارد. بعد و قبل از آن هم از دست دادن های زیادی دیدم و تواصو بالصبر خواندم و هربار تکرار کردم چه نامردی تو ای دنیا و حس کردم با این احوال دیگر آرزویی میماند برای آدم؟ اما دنیا برای هیچ کس نایستاد، و فقط یک ایستگاه دارد، ایستگاه آخر. و من باز ادامه دادم، ما ناچاریم به ادامه دادن، به خواستن و تلاش کردن. امان از این ناچاری...

#مونا_کریمی

@caption00 Open / Comment

2020-11-01 17:47:05 وقتی یه نفر همه جوره باهاتون کنار میاد
ولی قدرشو نمیدونید
روزگار جوری باهاتون بازی میکنه که
گیر یکی بیوفتین که مجبور شید
همه ی شرایطش رو بپذیرین و عذاب بکشین..
@caption00 Open / Comment

2020-11-01 17:42:56 آنوقت ها مُد نبود عروس و داماد در ماشینِ عروس تنها باشند، تا میتوانستند آدم جا میکردند در ماشینشان. من هم مثل همه بچه های دیگر دلم میخواست ببینم توی ماشین عروس نشستن چه حالی دارد؟بروم و برای دوستانم تعریف کنم.
عروسی عموی کوچکتر و تنها پسرِ مجردِ خانواده بود. پیراهنِ استخوانی رنگ زیبایی پوشیده بودم که هر بچه ای در آن دوران آرزوی داشتنش را داشت. چند نفر توی پیکانِ سفید که با روبان و بادکنک تزیین شده بود به زور خودشان را کنارِ عروس و داماد جا کرده بودند. من و خواهرم هم که دوست داشتیم با آن ها برویم توی باغ برای فیلم برداری، نشسته بودیم. من در صندلیِ جلو روی پای خواهرِ عروس و خواهرم در صندلیِ عقب روی پای فرد دیگری. یکی از فامیل های عروس آمد و گفت میخواهد او هم سوار ماشین شود و یکی دیگر از عموهایم برای اینکه فامیل عروس ناراحت نشود، من را که فقط 6 سال سن داشتم با بی رحمی تمام از ماشین پیاده کرد و آن خانم به زور خودش را جا کرد. ماشین راه افتاد و چشم از آن برنمیداشتم. هر چه دورتر میشد، آرزوها و دلخوشی های آن شب من را هم با خودش میبرد و حلقه اشک در چشمانم بیشتر میشد. آنها رفتند و برگشتند و از اتفاقات توی ماشین و باغ تعریف میکردند اما من حواسم پیشِ دلم و آرزوی برباد رفته ام بود.
بعد از آن عمویم خواست از دلم درآورد اما نمیدانست من فراموش نمیکنم که بعد از آن، سوار شدن در ماشینِ عروس از مد افتاد و آدم هر چقدر سنش کم باشد بعضی از اتفاقات تا ابد در ذهنش میماند...

#مونا_کریمی

@Caption00 Open / Comment

2020-10-23 22:57:51 توییتر ملوبات
محسن یگانه
‌ Open / Comment

2020-10-23 22:55:12 اینستاگرام ملوبات
محسن یگانه
‌ Open / Comment

2020-10-23 22:55:12 جستجوی موزیک در ملوبات
محسن یگانه
‌ Open / Comment

2020-10-23 22:55:12 جستجوی موزیک در ملوبات
محسن یگانه
‌ Open / Comment

2020-10-18 18:53:08 سر همین چیزاست که میخوام پسرمو بفروشمو پولشو خرج دخترم کنم
@caption00 Open / Comment