Get Mystery Box with random crypto!

Dark 🌚 club

Logo of telegram channel dark_club — Dark 🌚 club D
Logo of telegram channel dark_club — Dark 🌚 club
Channel address: @dark_club
Categories: Quotations
Language: English
Country: Not set
Subscribers: 10.25K
Description from channel

Welcom to my dark side
Your going to love it🥀
Nshenas:
https://telegram.me/dar2delbot?start=send_vlJjvA
Instagram: https://www.instagram.com/HeartBeatReally/
🆔: @indomitablee

Ratings & Reviews

3.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

0


The latest Messages 6

2021-11-15 12:58:12 @Dark_Club
2.1K views09:58
Open / Comment
2021-11-06 22:57:30
@Dark_Club
534 views19:57
Open / Comment
2021-11-06 18:15:23 شاید یک روز یک نفر یک جوری آدم را بخواهد که خواستنش به این راحتی‌ها تمام‌ نشود
سیلویا پلات
@Dark_Club
842 views15:15
Open / Comment
2021-11-06 15:45:17
@Dark_Club
965 views12:45
Open / Comment
2021-11-06 12:55:19 @Dark_Club
1.1K views09:55
Open / Comment
2021-11-04 17:44:11
@Dark_Club
1.7K views14:44
Open / Comment
2021-11-04 11:17:09 @Dark_Club
1.8K views08:17
Open / Comment
2021-11-02 21:00:56 دلم پیش توست و امروز بیشتر از همیشه حاضرم بهترین داشته هایم را بدهم تا بتوانم تو را با تمام غمم ببوسم
البرکامو
@Dark_Club
988 views18:00
Open / Comment
2021-11-02 19:37:35
1.1K views16:37
Open / Comment
2021-11-02 18:22:58 زن پیشانی خود را می‌فشرد - همان‌جا که انگشت‌های مردانه‌ی احمد با نرمی گرم‌کننده‌ای نوازش‌ها داده بود. دیگر نمی‌خواست چیزی را ببیند. اما چیزهایی هست که هرچه هم که نخواهی‌شان ببینی باز می‌آیند. باز سنگین و بی‌رحم می‌آیند و خود را روی تو می‌افکنند و گِرد تو را می‌گیرند و توی چشم و جانت می‌روند و همه‌ی وجودت را پر می‌کنند و آن را می‌ربایند که دیگر تو نمی‌مانی، که دیگر تو نمانده‌ای که آن‌ها را بخواهی یا نخواهی. آن‌ها تو را از خودت بیرون رانده‌اند و جایت را گرفته‌اند و خود تو شده‌اند. دیگر تو نیستی که درد را حس کنی. تو خودِ درد شده‌ای. سنگینی خودِ درد و سیاهی خودِ درد. یک روز هم خوشی چنین می‌کند. آن روز که پاره‌های قند را می‌ساییدند و کُندُرها را می‌سوزاندند و اسفندها را می‌ترکاندند و شعله‌های رقصنده‌ی شمع‌های رنگین را گِرد او نهاده بودند، خوشی و زندگی آمده بودند و او را بیرون کرده و جای تو نشسته بودند و او نبود که به خوشی خویش بنگرد: خوشی بود که دیگر خود را نمی‌توانست درک کند.
ابراهیم گلستان - آذر ماه آخر پاییز است
@Dark_Club
1.1K views15:22
Open / Comment