🔥 Burn Fat Fast. Discover How! 💪

فلسفه چیست و ‌چرا اهمیت دارد. بخش یازدهم، قسمت پنجم. ادامه | اندیشیدن

فلسفه چیست و ‌چرا اهمیت دارد. بخش یازدهم، قسمت پنجم.

ادامه از قسمت چهارم.

البته راه هائی برای جواب به این معضل که فراگیری دانش را به وسیله تجربه گرائی به خطر می‌اندازد وجود دارد.

یکی از آنها ایده آلیسم (پنداره گرائی؟) است. ایده آلیسم جرج بارکلی یکی از آنهاست. بارکلی در کتاب “ رساله ای در اصول دانش بشری (A Treaties Concerning the Principles of Human Knowledge) که درسال ۱۷۱۰ انتشار یافت، در واکنش به اینکه باور ما در باره عدم تقارن مابین ذهن - subject، با عین - object (موضوع مادی ای که در دست داریم و ذهنیتی از آن در ما شکل گرفته است) بارکلی چنین ادعا کرد که ذهنیت ما – ایده در ذهن ما، همانا عینیت است. بنابراین تمامی چیزهائی که وجود دارند فقط ایده ها هستند. به همین علت است که به او ایده‌آلیست میگویند. او چنین عقیده داشت که بودن همانا ادراک است.
To be is to be perceived

بارکلی چنین استدلال می‌کرد که هنگامی که به عنوان مثال هرگاه من به شئی ای که دارای رنگ‌های مختلفی است نگاه میکنم، تمامی ادراک من، احساسی است که از آن شئی دارم. ولی تنها چیزی که ساختمان و رنگ‌های آن شکل را دارا می‌باشد، تجربهٔ شخصی من است، ایده من از آن شئی است. بنابراین آن جسم فقط و فقط ایده من از آن جسم است.

چنانکه مشاهده میشود، قبول و یا باور به ایده‌آلیسم بارکلی بسیار سخت است. که هیچ ماده ای در عینیت وجود ندارد و فقط ایده ها وجود دارند؟ ولی این ایده ها از کجا می‌آیند؟ اگر بودن همانا ادراک است، بنابراین اجسام فقط هنگامی می‌توانند وجود داشته باشند که به آنها نگاه کنیم! ممکن است یک کودک چنین چیزی را باور کند ولی به عنوان یک انسان بالغ آیا چنین باوری منطقی است؟
برای حل این مسئله، بارکلی پای خداوند را به عنوان بخش لازمی از این فرضیه به میان میکشد.
تمامی اشیاء در تمامی زمان ها وجود دارند به این علت که آنها ابتدا بوسیله خداوند ادراک می‌شوند. ایده هائی که ما از این اشیا داریم بوسیله خداوند در ما بوجود آمده است.
اگر به دنبال بنیان و اساس دانش هستیم، با فلسفه بارکلی ره به جائی نخواهیم برد. فلسفه بارکلی متکی بر دانش وجود خداوند است و این موضوع بسیار چالش برانگیز تر از دانش راجع به جهان است.
هرگاه اگر فرضیه ای دچار چالش شود و تنها و بهترین جواب ما این باشد که “کار، کار خداست” قبول کره ایم که این فرضیه کارآئی ندارد.

راه حل دیگری برای پاسخ به چالشی که تجربه گرایان مطرح کرده اند، پاسخی است که امانوئل کانت فیلسوف قرن هجدهم به آن داده است. در کتاب “ نقد عقل محض “ Critique of Pure Reason کانت سعی در پیدا کردن راهی میانه مابین منطقیون Rationalists مانند دکارت و تجربه گرایان empiricists مانند هیوم و جان لاک است.
ایده کانت سنتزی است مابین عقاید منطقیون و تجربه گرایان که با تشخیص شدت و ضعف هردو ایده، ترکیبی از آنها را بوجود می‌آورد.
به عنوان مثال: هیوم دانش را به دو بخش تقسیم میکند.
دانش مابین ارتباط بین ایده ها و دیگری مسائل واقعی .(matters of fact)
تقسیم بندی ای که مورد قبول منطقیون نیز میباشد.
از نظر هیوم دانش مابین ارتباط ایده ها از جمله دانشی است که ما در ریاضیات و هندسه مانند قضیه فیثاغورس و دیگر مقولاتی که بنا به تعریف صادق هستند میاشند، مانند تمامی مجرد ها در حالت ازدواج نیستند.
در اینجاست که ما به مقولاتی دست میابیم که لزوماً صادق هستند که به آنها تحلیلی (analytic) میگوئیم.
از طرف دیگر مسائل واقعی (دانش از جهان) مقوله هائی هستند که از طریق تجربه بدست میآیند. سگ ها واق واق می‌کنند. از نظر هیوم این نوع دانش، دانشی ترکیبی (synthetic) است. تمامی دانش های ترکیبی شرطی هستند به این معنا که ممکن است صادق نباشند.
اما کانت استدلال میکند که هیوم نوع دیگری از دانش را تشخیص نداد و آن دانش ترکیبی پیشینی است (synthetic a priori). این نوع دانش بر خلاف دانش تحلیلی پیشینی (analytic a priori) که لزوما صادق هستند ولی چیز زیادی از جهان به ما نمیگویند بجز چیزهائی بدیهی مانند اینکه افراد مجرد در حالت ازدواج نیستند، اما دانش تحلیلی پیشینی راجع به جهان واقعیتی سودمند را بیان میکند، به گونه ای که جهان وجود دارد. منتها فرق بزرگ در اینجاست که این دانش ترکیبی پیشینی بدون احتیاج به تجربه حسی صادق هستند. کانت عقیده داشت که حقایق راجع به ریاضیات و هندسه از این نوع دانش هستند.
قضیه فیثاغورث راجع به جهان (در اینجا تمامی مثلث های قائم‌الزاویه) دانش به ما می‌دهد. این دانش نیازی به تجربه عینی به این ترتیب که اضلاع تعداد زیادی مثلث قائم‌الزاویه را اندازه بگیریم ندارد.