2021-05-13 19:04:28
فلسفه چیست و چرا اهمیت دارد. بخش دهم، قسمت ششم.
آیا دانش امکان پذیر است؟
آیا میتوانیم ثابت کنیم که در چنین ماتریسی گرفتار نیستیم؟ این برنامه نویس میتواند آنچنان برنامه ای ایجاد کند که تمام احساسات را به طوری به ذهن ما منتقل کند که ما باور کنیم که تمامی این احساسات و ادراکات در جهانی حقیقی اتفاق میافتد، ازجمله یقینی که در حال حاضر داریم که در هیچ ماتریسی گرفتار نیستیم.
در حقیقت این احساس یقینی که ما داریم در نتیجه فعالیت مغزی ماست. چنین کامپیوتری میتواند حتی چنین احساسی در ما ایجاد کند که هر گونه شکی در اینکه ما در یک ماتریس قرار گرفته ایم را از طریق فرستادن سیگنال درست به مغز از بین
ببرد. میتواند ما را متقاعد کند که حتی در نظر گرفتن اینکه در یک ماتریس هستیم فکر ابلهانه ای باشد.
این یک معضل است.
دز تلاش برای حل این معضلِ شکاک گرایان، دکارت سعی در پیدا کردن مقوله ای بود که هیچ گونه شکی در آن نباشد.
چیزی که در انتها به آن رسید این بود که خود او وجود دارد.
استدلال او به این ترتیب بود:
گو اینکه من به وسیله موجود بدخیمی فریب خورده ام و در حال خواب دیدن هستم، ولی من میبایستی وجود داشته باشم که بتوانم فریب بخورم و یا در خواب باشم.
در واقع شک کردن در اینکه من وجود دارم متناقض فرضیه ای است که من وجود ندارم به این علت من بدون وجود داشتنم قادر به شک کردن نیستم.
بنا براین امکان پذیر نیست که در باره وجود داشتن خود شکی داشته باشم.
دکارت به این ترتیب بیان میکند که:
“در تحلیل نهائی به این نتیجه میرسم که بودن من، وجود من، هر گاه آنرا بیان میکنم و یا از ذهنم میگذرد میبایستی واقعیت داشته باشد.”
به معنی من فکر میکنم پس هستم گشت. این استدلالی بود که منتج به به بیان این جمله معروف لاتین cogito ergo sum گشت.
چنین جمله درکتاب تاملات دکارت به شکل نوشته نشده ولی چنین مفهومی از آن متصور است.
تنها به خاطر عمل فکر کردن، من ثابت کرده ام که در حال تفکر هستم و من نمیتوانم در حال تفکر باشم مگر اینکه وجود داشته باشم. من فکر میکنم پس هستم.
به این ترتیب دکارت به نقطه ای رسید که هیچگونه شکی در آن وجود نداشت. این موضوع اساس و پایه مقوله ای است که دکارت بنای متافیزیکی خود را بر آن استوار میکند.
البته در قسمت های دیگر به این اشاره خواهد شد که حتی دکارت در این یقین نیز میتواند در اشتباه باشد. استدلال قوی ای وجود دارد که نشان میدهد که شخص میتواند حتی وجود نداشته باشد که در قسمت های بعدی به آن اشاره خواهد شد.
با فرض اینکه دکارت درست میگوید، به نظر واضح نمیرسد که او میتواند چنین استدلالی را به عنوان پایه و اساس بنای متافیزیکی خود قرار دهد. به طریقی که بتواند توجیه مناسبی برای جستار های علمی و نیز دانش راجع به جهان باشد.
این موضوع به این علت است که روشی را که او برای بنای متافیزیکی خود از پایه به بالا میکند مورد سوال است.
استدلال او به این طریق است:
من میدانم که وجود دارم. با دانستن این موضوع، من آگاهی به محتوای ایده ها و افکار درون ذهنم دارم. ممکن است که ندانم که تجربیاتم از جهان خارج دقیق هستند ولی میدانم که چنین تجربیاتی را دارم. من از محتوای ذهن خود آگاه هستم. ولی میدانم که محتوای ذهن من شامل مقوله خداوند است، بهترین وجود ممکنه و کامل. در ضمن من میدانم که چیزی که بهترین نباشد قادر به خلق چیزی بهتر از خود نخواهد بود. بنابر این من خود به تنهائی قادر به خلق ایده خداوند در ذهن خود نبوده ام. در واقع تنها وجودی که کاملترین و بهترین است قادر به خلق چنین ایده ای در ذهن من شده است. این تنها خداوند است که قادر به چنین کاری شده است. بنا براین من میدانم که خداوند وجود دارد.
چون خداوند وجودی کامل و بی عیب است، و به علت اینکه فریب نوعی نقض است، خداوند مرا به این موضوع فریب نخواهد داد که من به این باور باشم که این جهان غیر حقیقی است در حالی که میتواند واقعی باشد. همچنانکه خداوند اجازه نخواهد داد من دچار این فریب شوم که باور به جهانی حقیقی داشته باشم در حالی که این جهان میتواند واقعی نباشد.
بنا براین جهان واقعی است و تجربه من از این جهان قابل اطمینان است.
استدلال دکارت ایرادات مهمی دارد.
ادامه دارد...
کانال اندیشیدن
https://t.me/darmoeedmohseni
.
527 views16:04