🔥 Burn Fat Fast. Discover How! 💪

اندیشیدن

Logo of telegram channel darmoeedmohseni — اندیشیدن ا
Logo of telegram channel darmoeedmohseni — اندیشیدن
Channel address: @darmoeedmohseni
Categories: Uncategorized
Language: Not set
Subscribers: 1.22K

Ratings & Reviews

4.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


The latest Messages 2

2021-06-21 07:22:53 فلسفه چیست و چرا اهمیت دارد؟ بخش یازدهم، قسمت هفتم و پایان بخش یازدهم.

ادامه از قسمت ششم.

بهترین راه برای کسب دانش چیست؟

در قسمت ششم به این نتیجه رسیدیم که تجربیات ما از جهان دقیق نیستند و می‌توانند به نتایجی اشتباه منجر شوند.
این تجربیات می‌توانند جهان را به گونه ای پدیدار کنند به وجهی که حقیقت جهان آنگونه نباشد.
حواس چندگانه ما و تجربیاتی که آنها بوجود می‌آورند میتواند بسیار دور از حقیقت باشد. این واقعیت که ما جهان را به گونه خاصی تجربه میکنیم آنگونه نیست كه جهان مطابق تجربه ما باشد. این موضوع در مورد تجربه کسان دیگری که مانند ما چنین چیزی را تجربه کرده اند نیز صادق است.

ولی روش علمی به گونه ای ساخته شده است که ما را در مقابل چنین تجارب غیر واقعی
و نتایج آن محافظت کند.

برای اینکه نظریه ای علمی که نشان دهنده چگونگی جهان است قابل قبول باشد، نه تنها میبایستی که مشاهدات صحیحی را پیش بینی کند، بلکه میبایستی حاوی توضیحی ساده، گسترده و محافظه کارانه باشد.

البته یک نظریه ممکن است که اشتباه باشد و اگر چنین باشد نمیتوان آنرا دانش نامید. ولی هرگاه چنین نظریه ای صادق باشد و بهترین توضیح را در مورد پدیده ای به دست دهد، میتوان ادعا کرد که ما درمورد آن پدیده خاص دانش داریم. چنانکه بارها در بخش های گذشته آمده
Knowledge is Justified True Belief
دانش باور صادقی است که حقانیت آن توجیه شده باشد. (باوری که خارج از شک های معقول است.)

با قبول چنین شیوه ای علم به ما میتواند نشان دهد که جهان چگونه است و چگونه کار میکند. گو اینکه نتوانیم ادراکی مطابق آنچه که علم به ما می‌آموزد داشته باشیم ( به علت محدودیت های حواس چندگانه مان ) ولی می‌توانیم جهان را آنطوری که هست با پذیرش فرضیه های کافی راجع به طبیعت آن بشناسیم.

حال میتوانیم پاسخی محدود به این پرسش که چگونه میتوان بهترین راه برای کسب دانش را داشت بدهیم. اگر میخواهیم راجع به جهان پدیدارها دانشی کسب کنیم، (جهانی را که تجربه میکنیم)، میتوان ادعا کرد که اغلب اوقات تجربه ما گواینکه ناقص است میتواند چنین پاسخی باشد. چنین دانشی به این علت قابل استفاده است که در درجه اول ما در جهان پدیدارها زندگی میکنیم. ولی هیچگاه نباید از نظر دور داشت که ادراک ما از جهان میتواند ما را به بی‌راهه بکشاند و هیچگاه نمیخواهیم دچار این توهم شویم که این ادراک ما نمایانگر چگونگی بودن جهان است.

برای دقیق ترین شناخت جهان می‌بایستی که به علم ( فلسفه طبیعی ) و روش علمی مراجعه کرد.

قابل توجه است که با رد کردن این ایدهٔ رنه دکارت که دانش میبایستی یقین کامل باشد، واینکه میدانیم دانش راجع به جهان میتواند از طریق استدلال به روش بهترین تبیین که به استدلال ربایشی نیز معروف است ( inference to the best explanation ویا abductive reasoning که در بخش هشتم این نوشتار به صورتی مفصل راجع به آن توضیح داده شده است ) به دست آید، میشود ادعا کرد این راه به نظر فیلسوفان عملگرا مانند جان دوئی که در بخش نهم، قسمت چهارم راجع به آن توضیح داده شد، بسیار نزدیک باشد.

ولی چنانکه قبلا گفته شد، دانش راجع به جهان تنها دانشی نیست که میخواهیم راجع به آن بدانیم. میخواهیم دانش راجع به دین و دانش راجع به متافیزیک را نیز بدانیم. دراین موارد علم به ما کمکی نمیتواند بکند. به همین خاطر میبایستی به فلسفیدن ادامه داد.

ولی قبل از این موضوع، باید توضیح مهم دیگری را داد. در تمامی این بخش، توضیح این بود که میشود ادعا کرد
Knowledge is Justified True Belief.

دانش باوری ( راجع به جهان ) است که حقانیت آن توجیه شده باشد.
ولی میدانیم که چالشی بزرگ در مقابل چنین تعریفی از دانش قرار گرفته است. در بخش های دیگر به این چالش می پردازیم.

پایان بخش یازدهم.

ادامه دارد...

کانال اندیشیدن

https://t.me/darmoeedmohseni
.
2.4K viewsedited  04:22
Open / Comment
2021-06-11 09:02:47 فلسفه چیست و چرا اهمیت دارد؟ بخش یازدهم، قسمت ششم.
ادامه از قسمت پنجم.
بهترین راه برای کسب دانش چیست؟

ولی کانت هنگامی که دریافت فرقی مابین پدیدار (phenomena) (آنچه که در ذهن آشکار میشود) و شیئی فی نفسه (آنچه که به صورت عینی موجود است noumena ) وجود دارد، شکاکیت دیگری را برانگیخت.
جهان اشیای فی نفسه جهانی است به واقع وجود دارد که کاملا مستقل از ادراک ما است. جهان ‌پدیدارها جهانی است که به ازطریق حس های چندگانه ما ادراک می‌شوند. کانت می‌گوید که ما جهان پدیدارها را به خوبی می‌شناسیم. ولی هیچگاه قادر به شناخت جهان اشیای فی نفسه نیستیم. ما هیچگاه نمیتوانیم به واقعیات جهان فی نفسه به صورتی مستقل از حس های چندگانه خود پی ببریم. به این ترتیب که ما به جهان فی نفسه نگاه میکنیم بطوریکه به نظر می‌رسد آنرا از طریق عینکی رنگی به چشم داریم درک میکنیم؛ چیزی که بخش مهمی از ساختمان حس های چندگانه ما می‌باشد. به قول کانت مغز ما هنگام ادراک جهان خارج اشیای درک شده را دسته بندی میکند. هر چیزی را که ما تجربه میکنیم در یک دسته بندی خاص ادراک قرار می‌دهد.
این دسته بندی ها به قرار زیر هستند:
۱- کمیت: مانند واحد بودن، جمع بودن، تمامیت داشتن.
۲- کیفیت: مانند واقعیت، نفی، محدودیت.
۳- ارتباط: مانند ذاتی بودن، زیست، علت و معلول، اجتماع.
۴- قید: مانند امکان و عدم امکان، وجود و عدم وجود، ضرورت و احتمال ویا شرطی بودن.
ادراک ما از جهان خارج از طریق این دسته بندی ها آنچنان است که جهان این گونه به نظر ما می‌رسد. در حالیکه جهان بدین گونه که به نظر ما می‌رسد نیست. همچنانکه با زدن یک عینک سبز رنگ به چشم، جهان به نظر سبز می‌آید در حالیکه چنین نیست، دسته بندی هائی که در بالا ذکر شد نیز جهان را به نوع دیگری بر ما پدیدار میکند. کانت می‌گوید حقیقتِ جهان هستی هیچگاه در دسترس ما نیست.

واکنش های مختلفی در طول سال‌های متمادی به این نظر کانت شده است. یکی از مهم‌ترین آنها، که مثال هائی هم راجع به آن زده شده است، این است که نشان می‌دهد تجربه ما مطابق آنگونه که جهان کار میکند نیست. به عنوان مثال ایده حرارت چیزی که ما از طریق لامسه احساس میکنیم، با چیزی که باعث آن میشود نیست. زیرا حرارت نتیجه حرکات ملکولی است. میدانیم که درک سختی یک جسم، مطابق آنچه که در یک جسم وجود دارد نیست. در صد بسیار بالائی از یک جسم فضائی خالی است. حتی ممکن است گفته شود که مکانیک کوانتم ثابت میکند که دسته بندی ها ذکر شده، ما را مجبور به ادراک جهان از نوعی میکند که مطابق آنچه که جهان کار میکند نباشد. گو اینکه میدانیم ماده در اساس چیزی جز تابع موج شرودینگر نیست، و اینکه اتم ها نمی‌توانند دارای مکانی دقیق و هم هنگام دارای ممنتوم (تکانه ؟) دقیقی باشند ( اصل عدم قطعیت هایزنبرگ )، به این نتیجه میرسیم که جهان به طریقی که ما آنرا ادراک میکنیم کار نمیکند.
اگر ما جهان را تنها از طریق تجربه درک میکنیم و میشناسیم و نیز اینکه تجربه ما نشان نمیدهد که جهان به چه طریقی کار میکند، از کجا میدانیم که حرارت نتیجه حرکات ملکولی است؟ و نیز اجسام سخت تقریبا فضائی خالی هستند؟ و ماده چیزی جز تابع موجی بیش نیست؟ ما این ها میدانیم زیرا علم به ما این را می‌گوید. توانائی علم در این است که تجربه گرایان، منطقیون و کسانی که به عقاید کانت باور دارند در باره علم توافق دارند؛ که تجربیات ما از جهان دقیق نیستند؛ که این تجربیات می‌توانند ما را گمراه کنند و می‌توانند به نتایج اشتباه منجر شوند.

ادامه دارد...

کانال اندیشیدن.

https://t.me/darmoeedmohseni

.
3.5K viewsedited  06:02
Open / Comment
2021-05-24 09:33:32

کانت بر این باور بود که میشود مشکل استقرا و علیت را که هیوم طرح کرد و در قسمت چهارم مطرح شد را حل کرد.

به این ترتیب که دریافت که “هر اتفاقی می افتد دارای علتی است (اصل علیت)” درواقع دانش ترکیبی ای پیشینی است. دانشی که میتوانیم راجع به جهان بدون نیازی به تجربه داشته باشیم.
بنابراین دانش داشتن به اصل علیت به نظر امکان پذیر می‌آید. بر این اساس میتوان از شک گرائی هیوم احتراز کرد.
حل این موضوع شناخت علمی جهان را ممکن کرد.

البته این موضوع پرسشی را به این ترتیب مطرح میکند که کدام یک از دانشهای ترکیبی پیشینی صادق و کدام یک کذب هستند.

علوم مدرن حتی راجع به این گفته کانت شک ایجاد کرده است.
مکانیک کوانتوم نشان داده است که جمله کانت که “تمامی رویدادها علت و یا عللی دارند” در واقع کذب است. رویداد هائی هستند که در سطح کوانتمی اتفاق میافتند و بدون علت هستند.
شاید بشود گفته کانت را به این ترتیب تغییر داد که تمامی رویداد ها دراندازه های متوسطی که روزانه شاهد آن هستیم علت و عللی دارند. ولی باز این موضوع نمیتواند کاملا صحیح باشد زیرا که ممکن است شاهد رویداد های کوانتمی در سطحی بالاتر(اجسامی بسیار بزرگتر از ذرات اتمی و بنیادی) باشیم و نیز اینکه این موضوع به نظر نمیرسد که میتواند از نوع دانش ترکیبی پیشینی باشد. واقعیتی که بدون استفاده از حس کسب شده باشد. و این بدین علت است که علم باعث شناخت چنین موضوعی شده است.


ادامه دارد...

کانال اندیشیدن.

https://t.me/darmoeedmohseni

.
1.1K views06:33
Open / Comment
2021-05-24 09:32:38 فلسفه چیست و ‌چرا اهمیت دارد. بخش یازدهم، قسمت پنجم.

ادامه از قسمت چهارم.

البته راه هائی برای جواب به این معضل که فراگیری دانش را به وسیله تجربه گرائی به خطر می‌اندازد وجود دارد.

یکی از آنها ایده آلیسم (پنداره گرائی؟) است. ایده آلیسم جرج بارکلی یکی از آنهاست. بارکلی در کتاب “ رساله ای در اصول دانش بشری (A Treaties Concerning the Principles of Human Knowledge) که درسال ۱۷۱۰ انتشار یافت، در واکنش به اینکه باور ما در باره عدم تقارن مابین ذهن - subject، با عین - object (موضوع مادی ای که در دست داریم و ذهنیتی از آن در ما شکل گرفته است) بارکلی چنین ادعا کرد که ذهنیت ما – ایده در ذهن ما، همانا عینیت است. بنابراین تمامی چیزهائی که وجود دارند فقط ایده ها هستند. به همین علت است که به او ایده‌آلیست میگویند. او چنین عقیده داشت که بودن همانا ادراک است.
To be is to be perceived

بارکلی چنین استدلال می‌کرد که هنگامی که به عنوان مثال هرگاه من به شئی ای که دارای رنگ‌های مختلفی است نگاه میکنم، تمامی ادراک من، احساسی است که از آن شئی دارم. ولی تنها چیزی که ساختمان و رنگ‌های آن شکل را دارا می‌باشد، تجربهٔ شخصی من است، ایده من از آن شئی است. بنابراین آن جسم فقط و فقط ایده من از آن جسم است.

چنانکه مشاهده میشود، قبول و یا باور به ایده‌آلیسم بارکلی بسیار سخت است. که هیچ ماده ای در عینیت وجود ندارد و فقط ایده ها وجود دارند؟ ولی این ایده ها از کجا می‌آیند؟ اگر بودن همانا ادراک است، بنابراین اجسام فقط هنگامی می‌توانند وجود داشته باشند که به آنها نگاه کنیم! ممکن است یک کودک چنین چیزی را باور کند ولی به عنوان یک انسان بالغ آیا چنین باوری منطقی است؟
برای حل این مسئله، بارکلی پای خداوند را به عنوان بخش لازمی از این فرضیه به میان میکشد.
تمامی اشیاء در تمامی زمان ها وجود دارند به این علت که آنها ابتدا بوسیله خداوند ادراک می‌شوند. ایده هائی که ما از این اشیا داریم بوسیله خداوند در ما بوجود آمده است.
اگر به دنبال بنیان و اساس دانش هستیم، با فلسفه بارکلی ره به جائی نخواهیم برد. فلسفه بارکلی متکی بر دانش وجود خداوند است و این موضوع بسیار چالش برانگیز تر از دانش راجع به جهان است.
هرگاه اگر فرضیه ای دچار چالش شود و تنها و بهترین جواب ما این باشد که “کار، کار خداست” قبول کره ایم که این فرضیه کارآئی ندارد.

راه حل دیگری برای پاسخ به چالشی که تجربه گرایان مطرح کرده اند، پاسخی است که امانوئل کانت فیلسوف قرن هجدهم به آن داده است. در کتاب “ نقد عقل محض “ Critique of Pure Reason کانت سعی در پیدا کردن راهی میانه مابین منطقیون Rationalists مانند دکارت و تجربه گرایان empiricists مانند هیوم و جان لاک است.
ایده کانت سنتزی است مابین عقاید منطقیون و تجربه گرایان که با تشخیص شدت و ضعف هردو ایده، ترکیبی از آنها را بوجود می‌آورد.
به عنوان مثال: هیوم دانش را به دو بخش تقسیم میکند.
دانش مابین ارتباط بین ایده ها و دیگری مسائل واقعی .(matters of fact)
تقسیم بندی ای که مورد قبول منطقیون نیز میباشد.
از نظر هیوم دانش مابین ارتباط ایده ها از جمله دانشی است که ما در ریاضیات و هندسه مانند قضیه فیثاغورس و دیگر مقولاتی که بنا به تعریف صادق هستند میاشند، مانند تمامی مجرد ها در حالت ازدواج نیستند.
در اینجاست که ما به مقولاتی دست میابیم که لزوماً صادق هستند که به آنها تحلیلی (analytic) میگوئیم.
از طرف دیگر مسائل واقعی (دانش از جهان) مقوله هائی هستند که از طریق تجربه بدست میآیند. سگ ها واق واق می‌کنند. از نظر هیوم این نوع دانش، دانشی ترکیبی (synthetic) است. تمامی دانش های ترکیبی شرطی هستند به این معنا که ممکن است صادق نباشند.
اما کانت استدلال میکند که هیوم نوع دیگری از دانش را تشخیص نداد و آن دانش ترکیبی پیشینی است (synthetic a priori). این نوع دانش بر خلاف دانش تحلیلی پیشینی (analytic a priori) که لزوما صادق هستند ولی چیز زیادی از جهان به ما نمیگویند بجز چیزهائی بدیهی مانند اینکه افراد مجرد در حالت ازدواج نیستند، اما دانش تحلیلی پیشینی راجع به جهان واقعیتی سودمند را بیان میکند، به گونه ای که جهان وجود دارد. منتها فرق بزرگ در اینجاست که این دانش ترکیبی پیشینی بدون احتیاج به تجربه حسی صادق هستند. کانت عقیده داشت که حقایق راجع به ریاضیات و هندسه از این نوع دانش هستند.
قضیه فیثاغورث راجع به جهان (در اینجا تمامی مثلث های قائم‌الزاویه) دانش به ما می‌دهد. این دانش نیازی به تجربه عینی به این ترتیب که اضلاع تعداد زیادی مثلث قائم‌الزاویه را اندازه بگیریم ندارد.

814 views06:32
Open / Comment
2021-05-22 07:19:42

میبایستی فرض کرد که آینده شبیه به گذشته است. ولی هر گاه چنین فرضی را بکنیم نمیتوان ادعای دانستن آنرا داشت.
به این علت که باوری را نمیتوانیم موجه بدانیم هر گاه آنرا فرض کنیم.

یاد آور میشوم که تعریف کلاسیک دانش چنین است: دانش باور صادقی است که حقانیت آن توجیه شده باشد.
Knowledge is Justified True Belief.

بنابراین نمیدانیم که استقرا قابل اطمینان است. اگر این موضوع را ندانیم نمیتوانیم علیت را بدانیم و اگر علیت را ندانیم، نمیتوانیم دانشی راجع به جهان کسب کنیم.

این موضوع “مشکل استقرا از نظر هیوم” نام گرفته است. Hume’s problem of induction
واز نظر فیلسوف های معتبری مسئله ای غیرقابل حل است.

ادامه دارد...

کانال اندیشیدن.


https://t.me/darmoeedmohseni

.
667 views04:19
Open / Comment
2021-05-22 07:19:35 فلسفه چیست و چرا اهمیت دارد. بخش یازدهم، قسمت چهارم.

ادامه از قسمت سوم.

در تحلیل نهائی هیچگونه احساس مستقیمی که به رابطه “علت و معلول” ختم شود که دو مقوله لزوماً در ارتباط با یکدیگر هستند را نداریم.
پیشنهاد هیوم این بود که ما رابطه عِلّی را به این ترتیب استنتاج میکنیم که هرگاه یکی رخ دهد دیگری نیز اتفاق میافتد به شرط آنکه مشاهده کنیم که این دو اتفاق چنین شرایطی را دارا باشند:

۱- تداوم (continuity) ارتباط بدون انقطاع دو مقوله
۲- اولویت در زمان. یک مقوله قبل از دیگری اتفاق میافتد
۳- آنها در رابطه با یکدیگر اتفاق میافتد. با هم اتفاق میافتند (constant conjunction)

به نظر می‌رسد که هیوم درست میگفت. هنگامی که شاهد دو اتفاق را بدون انقطاع و پشت سر هم هستیم ونیز یکی بلافاصله بعد از دیگری، ما ارتباطی عِلّی بین این دو اتفاق استنتاج میکنیم.
اگر همیشه شاهد اتفاق ب بعد از اتفاق الف باشیم، ما به این نتیجه می سیم که ب همیشه بعد از الف اتفاق میافتد و بنابراین رابطه علت و معلولی بین این دو بر قرار است. هیوم استدلال میکند که ما فقط به علت عادت ویا رسم و نه با استدلال این ارتباط علت و معلولی را بر قرار میکنیم. چیزی را که ما به آن علت میگوئیم در واقع علت نیست. واقعه و عینیتی است که آنچنان در تصور ما در رابطه با اتفاق دیگر اتفاق افتاده است که برای ما تصور یکی بدون دیگری ممکن نیست. هیوم چنین استدلال کرد که شرایط ذکر شده در بالا ضمانت کافی برای برقراری رابطه عِلّی ما بین دو پدیده نیست.
به عنوان مثال روز و شب را در نظر بگیریم. آنها هر سه شرط تداوم، اولویت در زمان و در رابطه با یکدیگر اتفاق افتادن را دارا هستند. روز همیشه بعد از شب رخ می‌دهد. ولی نه روز باعث آمدن شب است و نه شب باعث آمدن روز.
ساعت مچی من هر شب ساعت یازده مقارن با خستگی من است. ولی ساعت من باعث خستگی من نیست.
در قسمت های قبل این به چنین مغالطه منطقی اشاره شده است. همبستگی دو پدیده دلیلی بر رابطه عِلّی مابین دو پدیده نیست. .Correlation does not entail causation

به نظر می‌رسد که تمامی استدلال ها ما برای اثبات علیت، مغالطه ای بیش نبوده و بر اساس مغالطه ذکر شده در بالا بوده است.
به بیان دیگر برای داشتن شناخت رابطه عِلّی مابین دو پدیده میبایستی از آینده آگاهی داشته باشیم. به این ترتیب که در گذشته، حال و آینده هرگاه الف اتفاق میافتد ب نیز اتفاق میافتد. البته ما قادر به دیدن آینده نیستیم. از کجا میدانیم که بار دیگر اگر الف اتفاق افتاد ب نیز اتفاق میافتد؟
ما ارتباط از نوع “لازم” مابین این دو پدیده را نمیتوانیم بدانیم و بنابراین نمیتوانیم ادعا کنیم که این دو پدیده در ارتباط عِلّی با یکدیگر هستند.
به علت اینکه دانستن رابطه ای عِلّی مابین پدیده ها اساس شناخت ما از جهان است، قابلیت های ما در شناخت از جهان به شدت نزول میکند.
برای حل این معضل، ممکن است که دست به دامن استدلال استقرائی شویم. اگر همیشه شاهد این بوده ایم که هرگاه الف اتفاق افتاده ب نیز اتفاق افتاده است، میشود استدلال کرد که در آینده نیز چنین اتفاق خواهد افتاد. این موضوع به نظر قابل قبول می‌آید.
ولی هیوم این نکته را یادآوری میکند که گو اینکه میشود از استدلال استقرائی برای این موضوع استفاده کرد، میبایستی نشان دهیم که استدلال استقرائی قابل اطمینان است. به این ترتیب که نتیجه یک استدلال استقرائی قوی به طور معمول واقعیت دارد. تمامی استدلال استقرائی بر این فرض استوار است که آینده شبیه به گذشته است. میبایستی نشان داد که برای قبول نتیجه یک استدلال استقرائی چنین فرضی قابل اطمینان است.

ممکن است وسوسه شویم که بخواهیم چنین چیزی را اثبات کنیم. به عنوان مثال من هرگاه به حالت تشویق کف میزنم، همیشه صدائی میشنوم. بنابراین من نتیجه میگیرم که اگر بار دیگر کف بزنم باز صدائی خواهم شنید. من این کار را میکنم و صدائی میشنوم. نتیجه: آینده شبیه به گذشته است. برای اطمینان چند بار این کار را تکرار میکنم. نتیجه همان است. بنابراین نتیجه میگیرم که آینده همیشه مانند گذشته است. بنابراین استقرا قابل اطمینان است.

اشتباه من در اینجا چیست؟ من پی اثبات چه چیزی هستم؟ که استقرا قابل اطمینان است. ولی چه نوع استدلالی را اقامه کرده ام؟ یک استدلال استقرائی برای اثبات استقرا! من با فرض اینکه آینده شبیه به گذشته است به این نتیجه رسیده ام که آینده شبیه گذشته است! این یک دور باطل است. من موضوعی که میخواهم ثابت کنم را با فرض کردن درستی آن موضوع ثابت میکنم!

ولی به نظر می‌رسد که راهی برای اثبات قابل اطمینان بودن استقرا وجود ندارد. بنا براین فقط میشود فرض کرد که استقرا قابل اطمینان است.

608 views04:19
Open / Comment
2021-05-21 08:37:32 فلسفه چیست و چرا اهمیت دارد. بخش یازدهم، قسمت سوم.

ادامه از قسمت قبل.

البته علوم تجربی تعداد زیادی از کیفیات اصلی ای که جان لاک به آن اعتقاد داشت را باطل کرده است و آنها را در حیطه کیفیات ثانوی قرار داده است.
به عنوان مثال کیفیت سختی یک جسم. اجسام به نظر ما سخت می آیند گو اینکه آنها فضاهائی خالی هستند. حتی اتم هائی که این اجسام از آنها ساخته شده تقریبا خالی هستند. ما به اجسامی سخت میگوئیم که قابلیت عبور از یکدیگر را نداشته باشند. علت اینکه اجسام سخت از یکدیگر عبور نمیکنند، به علت اندرکنش اتم های آنها با یکدیگر است. اتم ها هیچ گاه یکدیگر را لمس نمیکنند. حتی در مکانیک کوانتوم ذراتی که یک اتم را میسازند مانند الکترون‌ها و پروتن ها و نوترون ها سخت نیستند. آنها تابع های احتمالی موج هستند. Probabilistic wave functions
آنها فقط هنگامی که اندازه گیری می‌شوند کیفیاتی مانند سرعت و مکان را نشان می‌دهند و حتی در این حالت فقط یک مقدار مشخص در زمانی مشخص به آنها تعلق می‌گیرد که تابعی از اصل عدم قطعیت هایزنبرگ است.
بنابراین اگر فکر میکنیم که ادراک ما از جهان صحیح به نظر می‌رسد، چنین ادراکی نمیتواند واقعی باشد.

اما در سال‌های ۱۷۴۰ میلادی فیلسوف تجربه گرای اسکاتلندی دیوید هیوم پرسش عمیق تری را راجع به درستی شناخت ما از جهان در کتاب رساله ای در باره طبیعت انسانی مطرح کرد. David Hume: A Treaties of Human Nature
هیوم در این کتاب محتویات ذهن انسان را به دو بخش احساسات impressions و تفکر thoughts تقسیم کرد.
احساسات آن مقوله هائی است که بسیار واضح و زنده هستند مانند احساس عطر گل سرخ یا احساس شنیدن یک صدا.
یک فکر به وضوح و زنده بودن یک احساس نیست. یک فکر میتواند به خاطر آوردن عطر گل سرخی باشد. حتی اگر پس از بوئیدن و احساس عطر گل سرخ مدت کوتاهی بگذرد، تنها خاطره و حافظه ای از آن در ذهن باقی می‌ماند.
هیوم می‌گوید که ایده های ما نسبت به یکدیگر به سه طریق ربط پیدا می‌کنند.

۱- شباهت و یا همانندی resemblance
۲- مجاورت و نزدیکی. دارای نزدیکی مکانی و زمانی. contiguity
۳- علت و معلول بودن. cause and effect

اگر ایده ای در ذهن در باره دو جسم شباهت و همانندی با یکدیگر داشته باشند، به این نتیجه میرسیم که این دو جسم در جهان واقع شبیه و همانند یکدیگر هستند.
اگر ایده ای در ذهن مجاورت زمانی و مکانی با یکدیگر داشته باشند، به این نتیجه میرسیم که دو جسمی که باعث چنین ایده ای در ذهن شده اند در جهان واقع دارای نزدیکی زمانی و مکانی هستند.
اگر ایده ای در ذهن باعث شود که به این نتیجه برسیم که دو پدیده رابطه علت و معلولی با یکدیگر دارند، به این نتیجه میرسیم که این دو جسمی که باعث چنین پدیده ای در ذهن شده اند در عالم واقع نیز در رابطهٔ علت و معلولی با یکدیگرند.

هیوم بر این عقیده بود که دانش ما راجع به ارتباط بین دو ایده میتواند صحیح باشد. به عنوان مثال، میتوان دانست که ایده عدد ۲ چگونه ارتباطی با عدد ۱ دارد. بنابراین باور هیوم این بود که ایده های ما راجع به ریاضیات و هندسه پایه های محکمی دارند.
ولی دانش ما راجع به حقیقت امر matter of fact در جهان واقع مشمول شک هستند. هیوم معتقد بود که علت وجود شک در دانش ما راجع به حقیقت امر این است که ما از رابطه دو پدیده چنین نتیجه میگیریم که آنها در رابطه علت و معلولی با یکدیگر هستند. ما از طریق روابط عِلّی ( علت و معلولی ) دانش راجع به حقیقت امر کسب میکنیم.
این موضوع به نظر صحیح می‌آید. برای کسب هر دانشی که کسب کرده ایم، اعتماد کاملی به فرض وجود رابطه عِلّی ما بین پدیده ها داشته ایم. به عنوان مثال تار های صوتی باعث میشود که صدا تولید شود و یا ارتعاش پرده صماخ باعث شنیدن صوت میگردد.
ولی هیوم استدلال میکند که دانش ما راجع به رابطه ای عِلّی مابین دو پدیده فاقد بنیان استواری است.
برای اینکه بدانیم دو پدیده مانند پدیده الف و ب دارای رابطه ای عِلّی با یکدیگر هستند مییبایستی بدانیم که یک ارتباط لازم و ضروری مابین این دو پدیده وجود دارد. به این ترتیب که هرگاه در آینده پدیده الف روی دهد، پدیده ب به دنبال آن نیز روی خواهد داد.
بشر با چنین دانشی به دنیا نمی‌آید. هیوم به عنوان یک تجربه گرا معتقد به این بود که بشر هنگام تولد فاقد هرگونه دانشی است. اگر حتی او در این مورد اشتباه هم کرده باشد، بشر هیچگاه با دانش “ رابطه لازم و ضروری “ مابین دو پدیده متولد نشده است. حتی دانش اینکه من اگر دو دست خود را به یکدیگر بزنم و صدائی از آن بوجود بیاید، بر اثر تجربه کسب شده است.

ادامه دارد...

کانال اندیشیدن

https://t.me/darmoeedmohseni

.
560 views05:37
Open / Comment
2021-05-20 11:05:45 فلسفه چیست و چرا اهمیت دارد. بخش یازدهم، قسمت دوم.

بهترین راه برای کسب دانش چیست؟

در این قسمت به ادامه نظریه شناخت جان لاک میپردازیم.

در قسمت قبل اشاره به کیفیت سختی یک جسم شد و تطابق آن با ایده سختی در ذهن شد.
لاک به این کیفیت، کیفیت اصلی یا اولیه می‌گوید primary quality.
درمیان این کیفیات اصلی میتوان از گسترش، شکل، حرکت، سکون و تعداد نام برد. اینها کیفیات اشیاء هستند که مستقل از ادراک ما هستند، گو اینکه ذهنی وجود نداشته باشد که آنها را درک کند.

تعداد زیادی کیفیت وجود دارد که لاک آنها را کیفیات ثانویه secondary properties نام گذاشته است. ایده هائی که این کیفیات در ذهن تولید می‌کنند شبیه با کیفیات اصلی نیست.
به عنوان مثال ایده گرما. این ایده هنگامی که جسم گرمی را لمس میکنیم در ذهن ایجاد میشود. ولی چه چیزی که یک جسم را داغ میکند؟
از نظر علمی جسمی گرم است که ملکول های آن تحرکت زیادی دارند و به یکدیگر برخورد می‌کنند. هر اندازه سرعت تحرک آنها بیشتر باشد،‌ حرارت آن جسم بیشتر است.
هنگامی که یک جسم داغی را لمس میکنیم، حرکت این ملکول ها به پوست و سپس به اعصاب پوست منتقل میشود. سیگنال های الکتریکی تولید شده از طریق شبکه عصبی به مغز انتقال می‌یابد. این سیگنال هار پردازش می‌شوند و احساس گرما به ما دست می‌دهد.
این احساس گرما چگونه است؟ چه کیفیاتی را دارد؟ چنین تصور کنید که جسم داغی را لمس کرده اید. چه ایده ای در مغز شما شکل گرفته است؟ آیا این ایده شباهتی به تحرک ملکول ها دارد؟
آیا اگر به خاطر علم نبود میتوانستید حدس بزنید که با لمس کردن یک جسم داغ میتوانید به تحرک سریع تر ملکول های آن پی ببرید؟
به نظر نمیرسد. این موضوع به این علت است که ایده گرما به هیچ وجه شبیه کیفیت حرکت ملکول های جسم گرم نیست.
تنها چیزی که “گرم” است احساس و ایده گرما در مغز است. جسم “گرم” نیست. فقط تولید و ادراک گرما را در ذهن میکند.

پدیده رنگ را در نظر بگیرید. رنگ یک جسم به این علت تشخیص میدهیم که فرکانس های مشخص الکترومغناطیسی از آن منعکس میشود و به چشمان ما می‌رسد. تصویر معکوسی از آن به روی پرده شبکیه میافتد. پرده شبکیه دارای سلول های استوانه ای و نیز مخروطی شکل هستند که به طیف مشخصی از نور ( امواج الکترومغناطیسی ) حساس هستند. این طیف طول موجی بین ۷۰۰ نانومتر ( طول موج رنگ قرمز ) و ۴۰۰ نانومتر ( طول موج نور بنفش ) دارد. بعد از برخورد نور به این سلول ها، سیگنال های الکتریکی در آنها تولید میشود و از طریق دو رشته اعصاب بینائی به پشت مغز به ناحیه بینائی(Visual Cortex) می‌رسند و اطلاعات از ۳۰ نقطه دیگر مغز به این ناحیه منتقل میشود توجه کنید که هیچ نوری در این ناحیه وجود ندارد و فقط سیگنال های الکتریکی وجود دارد. مغز آغاز به پردازش این اطلاعات میکند و بعد از ۲۰۰ تا ۵۰۰ میلی ثانیه ادراک صورت می‌گیرد. چنانکه گفته شد در ناحیه بینائی مغز هیچ نوری وجود ندارد ولی چرا ما نور مبینیم؟ این موضوع احتیاج به نوشته دیگری دارد .

به هر حال پس از پردازش اطلاعات در مغز رنگ به ادراک در می‌آید.
به سیبی سرخ رنگ نگاه کنید. چه تجربه ای از این عمل به دست می آورید؟ چه کیفیتی این احساس دارد؟ آیا طول موج نور رسیده از این سیب به چشم چنین کیفیتی را دارد؟ خیر! فقط موج الکترومغناطیسی ای که طول موج های مشخصی دارند. آیا این سیب دارای کیفیت “سرخ” است؟ خیر! کیفیت دیدن رنگ قرمز در سیب به علت آرایش مولکولی پوست سیب است. این مولکول ها باعث جذب و انعکاس طول موج های خاصی از نور می‌شوند. تنها چیزی که دارای کیفیت رنگ قرمز است احساس آن در ذهن است. ایده رنگ بر ساخته ذهن است. هیچ چیزی در جهان قرمز یا سبز نیست.‌ هیچ چیزی در جهان دارای رنگ نیست. زنبور عسل گل سرخ را به نوع دیگری میبیند. چشم های یک زنبور عسل قادر به “دیدن” رنگ فرو سرخ با طول موجی حدود ۷۵۰ نانو متر است.
یک نانو متر یک میلیونیم میلیمتر است.
ادامه دارد...

کانال اندیشیدن

https://t.me/darmoeedmohseni

.
539 views08:05
Open / Comment
2021-05-18 02:34:53 فلسفه چیست ‌چرا اهمیت دارد. بخش یازدهم، قسمت اول.

بهترین راه برای کسب دانش چیست؟

در بخش گذشته مساله شکاکیت را مورد مطالعه قرار دادیم و تلاش رنه دکارت برای پیدا کردن حقیقتی که غیر قابل شک است را بررسی کردیم. مقولاتی را که میتوانیم بدانیم بدون آنکه تجربه ای از آنها در ابتدا داشته باشیم. کسب تجربه ای از جهان بدون آنکه بدانیم آن تجربه به صورت دقیقی جهان را توصیف میکند.

دیدیم که استدلال دکارت در نشان دادن وجود عینی جهان به شکست منتهی شد.

منتها میشود استدلال کرد که وجود عینی جهان بهترین تبیین برای تجارب ذهنی ما از اطراف است. حتی اگر این استدلال که استدلالی قیاسی - استنتاجی نیست را قبول کنیم و باور به این داشته باشیم که جهان عینی وجود دارد، پرسشی که پیش میآید این است که دانش ما راجع به جهان تا چه اندازه دقیق است؟ آیا باورهای ما انعکاس درستی از چگونگی جهان است؟
و نیز بهترین راه برای کسب اطمینان از اینکه این باورها مطابق با آنگونه که جهان است، چه می‌باشد؟

بهترین راه برای کسب دانش چیست؟

برای پاسخ به این پرسش احتیاج به کاوشی در فلسفه تجربه گرائی ( Empiricism ) داریم.

میدانیم که دکارت یک منطق گرا ( Rationalist ) بود. او میپنداشت بعضی از باورها پیشینی ( A priori ) هستند. این باورها قابلیت توجیه شدن بدون احتیاج به و یا قبل از ادراکات حسی هستند.

از طرف دیگر تجربه گرایان باور به این دارند که قادر به کسب دانش بدون داشتن ادراکی حسی نیستیم. نه تنها تجربه گرائی بهترین راه برای کسب دانش است، بلکه تنها راه آن است.

اولین تجربه گرا فیلسوف انگلیسی جان لاک است. او در کتاب سال ۱۶۸۹ خود به نام رساله در باب فهم بشری
( An essay considering human understanding )
پیش نهاد میکند که انسان‌ها هنگام تولد مانند یک بوم نقاشی تازه هستند که هیچ شکلی به روی ذهن آنها نقش نبسته است. ( Tabula rasa ).
به دنیا آمده ایم بدون آنکه ایده ای در ذهن داشته باشیم. شکل گرفتن ایده ها در ذهن هنگامی به وقوع میپیوندد که تجربه و ادراکی حسی داسته باشیم.

منظور از لاک از ایده چیزی مانند الهام نیست. برای لاک هر چیزی که در ذهن میتواند وجود داشته باشد یک ایده است. باورها، احساسات، افکار، ... از انواع ایده در نظر لاک است.

مطابق با فلسفه لاک از دو طریق ایده ها شکل میگیرند:

۱- از طریق حس کردن ( Sensation )

۲- از راه تأمل ( Reflection )

از طریق احساس ایده های ساده ای در ذهن نقش می‌بندد، مانند:
گرما، سختی ( Solidity )، شکل و مزه.

از طریق تأمل ایده های مانند ادراک، شک و استدلال در ذهن شکل میگیرند. میشود از ترکیب این ایده ها به ایده های پیچیده تری دست یافت ولی انسان قابلیت خلق ایده های جدید از طریق ترکیب ایده های ساده که به وسیله احساس تولید میشود را ندارد.

در تحلیل نهائی مطابق فلسفه لاک هر آنچه که در ذهن نقش گرفته است از طریق احساس و تأمل کسب کرده ایم.
در بخش های گذشته دیدیم که تعریف دانش باوری است صادق که توجیه شده باشد

Knowledge is defined as Justified True Belief.

(راجع به ایراد ادموند گتیه به این تعریف در آینده صحبت خواهد شد.)
چون باور صادق توجیه شده مطابق با جهان است، برای تشخیص درست بودن دانش میبایستی پیدا کنیم که ایده ای که در ذهن داریم با چه دقتی با جهان مطابقت دارد.

به قول جان لاک، میخواهیم بدانیم که ایده هائی که در ذهن داریم همانند خواص ویا کیفیات اشیائی هستند که باعث تولید چنین ایده هائی در ذهن ما شده اند.

به عنوان مثال ایده من راجع به سختی یک جسم بوسیله دیدن یک جسم سخت در ذهن من شکل گرفت.
کیفیت سختی یک جسمی که آنرا مشاهده کردم در واقع مانند ایده ای است که آن جسم در ذهن من ایجاد کرده است.

به نظر می‌رسد که آن جسم و ایده آن جسم در ذهن من دارای کیفیت مشترکی هستند.

ادامه دارد...

کانال اندیشیدن

https://t.me/darmoeedmohseni

.
616 views23:34
Open / Comment
2021-05-15 22:41:05 فلسفه چیست و چرا اهمیت دارد. بخش دهم، قسمت هشتم و پایان بخش دهم.

آیا دانش امکان پذیر است؟

ادامه قسمت هفتم

یکی دیگر از ایراداتی که به استدلال دکارت برای اثبات “ من فکر میکنم، پس هستم”
Cogito Ergo Sum

استفاده او ( احتمالا به سهو و نه به عمد ) از مغالطه چرخشی ویا دایره ای است. به این ترتیب:

دکارت استدلال میکند چون او فکر میکند، بنا براین وجود دارد. ولی استدلالی که دکارت برای اثبات وجود خود میکند، نمیتواند مشمول وجود او در ابتدا شود.
ولی به علت اینکه تفکر کردن دکارت ابتدا به دلیل پیش فرض کردن وجود داشتن اوست، استدلال، پیش فرض وجود داشتن او را
در گزاره فرض می‌گیرد و در نتیجه، استدلال او به این منتهی میشود که او وجود دارد. مغالطه مصادره به مطلوب
Begging the question.

این استدلال دایره وار دکارت در این تفکر قرار دارد که استدلال هنگامی قابل قبول است که خداوندی وجود داشته باشد.
بنابراین وجود داشتن خداوند یکی از پیش فرضهائی است که دکارت بتواند وجود خود را ثابت کند.

این ایراد به همراه ایراد های دیگری که به استدلال دکارت در قسمت های پیش داده شد، قسمت هشتم و نیز بخش دهم را به پایان میبرد.

در بخش یازدهم مبحث جدیدی تحت عنوان “ بهترین راه برای تحصیل دانش چیست “ را آغاز خواهم کرد.

کانال اندیشیدن

https://t.me/darmoeedmohseni

.
568 views19:41
Open / Comment