Get Mystery Box with random crypto!

دور نمای پشته (دوستداران احیای محل)

Logo of telegram channel door_namay_e_poshteh — دور نمای پشته (دوستداران احیای محل) د
Logo of telegram channel door_namay_e_poshteh — دور نمای پشته (دوستداران احیای محل)
Channel address: @door_namay_e_poshteh
Categories: Uncategorized
Language: English
Subscribers: 701
Description from channel

ارتباط با ادمین ها:
@Shahram_d_p
@vahid_b_p
@mehdi_gh_p
@mahmoodpour_28
@rokhsare64_sh

Ratings & Reviews

2.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

2

1 stars

0


The latest Messages 4

2021-09-28 08:36:40
سلام بر پشته و سلام بر مردم مهربان و دوستداشتنی پشته.
صبح‌تان بخیر و روزتان پربرکت و همراه با سلامتی.

عکس از خانم مونا محمودپور
@door_namay_e_poshteh
392 viewsShahram Defaee, edited  05:36
Open / Comment
2021-09-27 19:57:27 اُ وَختانا (#یاد_ایام)

"مَش‌ننه"
(قسمت نهم)
هادی توحیدی

از آن روز به بعد، به بهانه‌های مختلف روی بام می‌رفتم و مریم‌جان هم به گوشه‌ی «تلار»شان می‌آمد و با من حرف می‌زد؛ شاخه‌ی درخت را می‌گرفت و برایم انجیر می‌چید؛ یا در جیبم نخود و کشمش می‌ریخت. بعضی وقت‌ها همان‌طور که با من حرف می‌زد، می‌دیدم که به جای دیگر نگاه می‌کند. خوب که دقت می‌کردم، می‌دیدم که عمو صحبت‌ام زیر تِلارِ خودش، گوشه‌ی بُنکه ایستاده و به طرف ما نگاه می‌کند. بعضی وقت‌ها حرف می‌زند و با دست اشاره می‌کند. نمی‌شنیدم چه می‌گوید. اگر در این موقع مادرم یا مش‌ننه بیرون می‌آمدند، هم عمو تند به داخل بنکه می‌رفت و هم مریم‌جان به آن طرف تلار می‌رفت و من تنها می‌ماندم!

یکبار چشم باز کردم و دیدم که حیاط ما شلوغ شد. گاو و گوسفند کشتند؛ مرغ و خروس و غاز و اردک سر بریدند و «قزان»ها را ردیف روی «کِله» گذاشتند و غذا درست کردند و خوردند و زدند و رقصیدند و دو شبانه‌روز عروسی گرفتند. عمو صحبت‌ام را داماد کردند و از آن طرف هم مریم‌جان‌ام را عروس درست کردند و به حیاط ما آوردند؛ البته با قاطر و به دنبالش جهاز. از آن موقع مریم‌جان شد زن‌عمویم. امّا من به او زن‌عمو نگفتم و حالا هم که می‌خواهم برایش یک «قداره» سیا قاتُق ببرم، دیگر به قداره، گَداره نمی‌گویم.

ناهار تمام شده. زربانو ماشل بلند می‌شود و می‌خواهد برود. پدر در حیاط مشغول زیر و رو کردن گندم‌های شسته‌شده است تا خوب خشک شوند. مادر از جیب شلوار که به میخ آویزان است، یک پول کاغذی برمی‌دارد و در داخل «چادر دَبست»ِ زربانو ماشل فرو می‌کند. زربانو ماشل می‌گوید: «نِخای وئی» و عقب‌عقب می‌رود. مادر می‌گوید: «چِره! زحمت بکشی‌یَی. حلا اینا بُدار، چن روز دِ گندم‌شوری و گندم‌اوچینی دارِم؛ دُوارَه حساب کنُم» و به داخل خانه می‌رود و مقداری گندم و یک ترب و کمی هم از «سیفه»‌ای که پدر چیده بود، می‌آورد و به او می‌دهد و می‌گوید: «تازه‌گندمَه؛ دانه بِبیج. سیفام تَره چاکُن. قابل نِدارَه».
زربانو ماشل می‌گوید: «نِخای وئی‌جان. از دولتیِ سرِ خدا، همه‌چی دارُم. گَدایِ رو، سیاهَه؛ تُربِه پُرَه». مادر می‌گوید: «خدا مَکنه گَدا بِبی. خدا تِ آورَندا بُدارَه. تِ بدنِ چارستون، ساق بُبو. ئی حرفا مزِن».

بعد از رفتن او، مادر به مش‌ننه می‌گوید: «هتِه کله‌شقَّه دِ! به‌گمانُم اونا بد باما. قصد بی‌حرمتی نِداشتَم. بوگوتُم اونِ چَم دَکَتِه».
مش‌ننه می‌گوید: «بی‌بی از بی‌چادری، خانه‌نشینه. ئی زربانویا هَتِه مَوین. سرِ جِوانی، خُرِه کسی بَه. حَلا مَلا کَسِ رِ، سر فُروز نی‌یَردِه؛ شاه رِ شله نِگندِه. اِی فلک! همه را کم کردی ما را الک»!

پایان قسمت نهم
این داستان ادامه دارد...

واژگان_محلی
چادر دَبست: چادرشب یا پارچه‌ای که به کمر می‌بستند - گَدایِ رو، سیاهَه؛ تُربِه پُرَه: گدا روسیاه است ولی توبره‌اش پر است - خدا تِ آورَندا بُدارَه: خدا آورنده‌‌ات (مثلا پسرت که برایت غذا می‌آورد) را حفظ کند - سر فُروز نی‌یَردِه: سر خم نمی‌کرد.
@door_namay_e_poshteh
414 viewsShahram Defaee, 16:57
Open / Comment
2021-09-27 13:27:16
عکسی زیبا و حرفه‌ایی از هنرمند عزیز آقای اشکان بدری

@door_namay_e_poshteh
424 viewsShahram Defaee, edited  10:27
Open / Comment
2021-09-27 10:18:10
سلام بر پشته و سلام بر مردم مهربان پشته.
صبح‌تان بخیر.
روزتان آرام و دلخواه.
امیدواریم که سلامتی مهمان همیشگی زندگی‌تان باشد.

عکس: سلانسر

@door_namay_e_poshteh
424 viewsShahram Defaee, edited  07:18
Open / Comment
2021-09-26 16:19:02
در خبری مسرت‌بخش اطلاع یافتیم که خانم " ستایش شکوری پشته" فرزند آقای علی شکوری و خانم کبری نعیمی در رشته‌ی "مهندسی پلیمر دانشگاه تهران" پذیرفته شدند.
این موفقیت را ابتدا به ستایش خانم عزیز و سپس پدر و مادر و در ادامه به خانواده‌ی بزرگ پشته تبریک عرض می‌نماییم.
موفقیت بچه‌های پشته، افتخاری است برای تک‌تک ما.

کانال دورنمای پشته
@door_namay_e_poshteh
454 viewsShahram Defaee, edited  13:19
Open / Comment
2021-09-26 09:51:35
سلام بر پشته و سلام بر مردم پرتلاش و مهربان پشته.

صبح تان بخیر و شادی و سلامتی.
امیدواریم که امروزتان دلخواه و جذاب باشد.

عکس از آقای اشکان بدری
@door_namay_e_poshteh
462 viewsShahram Defaee, edited  06:51
Open / Comment
2021-09-25 22:50:08 اُ وَختانا (#یاد_ایام)

"مَش‌ننه"
هادی توحیدی
(قسمت هشتم)


مش‌ننه در حالی که داشت در «قداره» فسنجان می‌ریخت، گفت: »وَئی! حَلا که پابی‌یَی، رِندا بی‌یر تُرپا رِنده بُکنم». مش‌ننه، قداره‌ی فسنجان را به من می‌دهد تا برای مریم‌جان ببرم و خودش مشغول رنده‌کردن ترب می‌شود. قداره‌ی فسنجان در دستم است. به طرف خانه‌ی عمو صحبت می‌روم. دو سال قبل نمی‌توانستم بگویم قداره. بجایش می‌گفتم گَداره. آن موقع هنوز مریم‌جان، زن عمویم نشده بود.
خانه‌شان در سمت چپ خانه‌ی ما بود. خانه‌ی آنها هم دو طبقه بود و گوشه‌ی «تِلار» آنها هم به طرف تلار ما بود. غروب‌ها مادر روی تلار می‌نشست و برنج پاک می‌کرد یا لباس می‌شست یا غذا درست می‌کرد. آنها هم روی تلار می‌آمدند و مشغول کار می‌شدند و از راه دور با مادرم صحبت می‌کردند. از هر دری حرف می‌زدند؛ کی نامزد کرده؛ کی حامله است؛ کی‌ها دعوا کرده‌اند و حرف‌هایی از این دست.

گوشه‌ی حیاط ما مستراح بود که بامش به طرف تلارِ آنها بود. پشت مستراح هم یک درخت انجیر بزرگ بود که یک شاخه‌اش به طرف تلار آنها بود؛ به طوری که اگر روی بام مستراح می‌رفتیم و پا روی آن شاخه می‌گذاشتیم، می‌توانستیم روی تلار آنها برویم. کاری که همیشه من انجام می‌دادم؛ به بهانه‌های مختلف. مثلا وقتی مادر، مایه‌ی ماست یا مایه‌ی خمیر، کم می‌آورد یا نان‌مان تمام می‌شد یا تخم‌مرغ نداشتیم و مادر اشاره می‌کرد، هنوز حرفش تمام نشده بود، از نردبانی که به دیوار مستراح تکیه داشت، بالا می‌رفتم و پا روی آن شاخه می‌گذاشتم و روی تلار آنها می‌پریدم.

یک روز مادر قداره‌ی چینی را به دستم داد وگفت: «یِواش سوردینا اوچِک، بُشُن مریم‌جان‌شانِ خانه بوگو خَهم تُرشی چاکُنِم، اَمِ آرد تامان آبی‌یه؛ یِتا قداره آرد اَمِرا قرض آدِن».
از همان روز بود که «مریم‌جان» روی زبانم افتاد. با احتیاط از نردبان بالا رفتم؛ پا را روی شاخه گذاشتم و می‌خواستم روی تلار بروم که دیدم یک مرغ سیاه‌رنگ از جعبه‌ای که به دیوار متصل بود بیرون پرید. ترسیدم و جیغ زدم. مریم‌جان سراسیمه بیرون آمد و گفت: «چه بُبا»؟ و من را بغل کرد. در همین موقع چشمم به چند تخم‌مرغ داخل جعبه افتاد. گفتم: «مِ مائار بودوتِ (بوگوتِ) یِتا گداره آرد اَمِرا گرض (قرض) آدِن. خاهای ترشی چاتُنه (چاکنه) ... شِمه سیا تَرت (کَرک) سِودِه مُرگانه (مرغانه) بُتُتِه (بُکُدِه)».
مریم‌جان خندید و قداره را پرِ آرد کرد و دست برد داخل جعبه و یکی از تخم‌مرغ‌ها را برداشت و روی آرد گذاشت و گفت: «ئی سِودِ مرغانه‌یا آدُن تِ مائار تِره بِپَچَه».

پایان قسمت هشتم
این داستان ادامه دارد...

واژگان_محلی
حَلا که پابی‌یَی: حالا که بلند شده‌ای - سوردینا اوچِک: از نردبان بالا برو
@door_namay_e_poshteh
468 viewsShahram Defaee, edited  19:50
Open / Comment