🔥 Burn Fat Fast. Discover How! 💪

محبت خان و برادرش الیاس با ترس و لرز ، به حضور نادر که هنوز در | ح- عبادیان

محبت خان و برادرش الیاس با ترس و لرز ، به حضور نادر که هنوز در سیستان و در مسیر قندهار بود رسیدند و در پیشگاه او زانو زدند و درخواست عفو کردند ، نادر با فریادی بلند از آنها پرسید برای چه سر به شورش برداشته اند ، محبت خان گفت قبله عالم ، *همانطور که می دانید پس از ضعف سلسله صفویه ، هر روز سرداری در گوشه و کنار این سرزمین عَلَم طغیان و سرکشی آغاز می کرد و خود را شاه می نامید ، ما هم چاره ای نداشتیم ، ما برای حفظ موقعیت خود و قبیله مان ، در این گرداب هرج و مرجی که ایجاد شده بود ناجارا درصدد دفاع برآمدیم ولی حالا که مطمئن شدیم مملکت صاحب پیدا کرده ، آمده ایم خود را تسلیم کنیم و حتی اگر بدستور شما کشته هم بشویم میدانیم ، از این به بعد قوم و قبیله مان توسط هر کس و ناکسی ، مورد حمله و هجوم قرار نمی گیرد و مال و ناموسمان در امان است*


سخنان فروتنانه محبت خان بلوچ و برادرش الیاس خان ، تاثیر عمیقی بر ذهن نادر گذاشت لذا به میرزا مهدی استر آبادی دستور داد هر دو نفر بخشیده شده و از همین امروز بعنوان فرماندار نادر در بلوجستان معرفی شوند ، هر دو برادر پس از ابراز ارادت و بندگی به پادشاه ایران به بلوچستان بازگشتند و شورش بلوچ ها خاتمه یافت ، شهر بلخ نیز پس جنگی نه چندان بزرگ توسط رضا قلی میرزا (پسر ارشد نادر) تسلیم و فرماندار شورشی آن گردن زده شد


نادر پس از رسیدن به سیستان با پیشواز گرم فرماندار آن منطقه روبرو شد ، فرماندار سیستان خیمه ای بزرگ و سراپرده ای زیبا و مجلل و رختخوابی نرم و گرم ، برای نادر برپا کرده بود ، نادر وقتی آن خیمه و خرگاه مجلل را دید رو به فرماندار کرد و گفت ، به سر و وضع من نگاه کن ، با این لباسهای خاک آلود و کثیف و این چکمه های پر از شن ، آیا صحیح است در یک سفر جنگی در رختخواب ابریشمین بخوابم مگر نمی شود در یک رختخواب ساده خوابید ، فرماندار گفت قبله عالم ، این رسم فقط مربوط به ما نیست و در همه شهرهای ایران رسم همین است و اگر جز این باشد اهانت به مقام ظل اللهی حضرت اشرف خواهد بود ، نادر رو به فرماندار گفت ، از این پس ، این رسم را ترک کنید زیرا جز صرف هزینه سنگین و اتلاف وقت ، هیچ سود و بهره ای ندارد ، فردای آن روز نادر بسوی قندهار براه افتاد و از رود هیرمند گذشت و پس از بیست روز راهپیمائی به منطقه ای بنام ارغنداب در نزدیکی قندهار رسید ، سپاهیان خسته ایران شب هنگام در نزدیکی قندهار اردو زدند و پس از آن ، از فرط خستگی به خوابی عمیق فرو رفتند


در آن شب حسین خان هوتکی فرمانده دژ قندهار که فردی سخت گیر و دلیر و مقاوم بود ، سرداران خود را جمع کرد و گفت ، عادت نادر این است که یک شب پیش از حمله ، به سپاه خود استراحت می دهد ، سپاه وی از راهی دراز به اینجا آمده و خسته و کوفته است ، لذا امشب بهترین زمان برای زدن شبیخون به آنهاست ، امشب باید به این مرد سمج ، درسی فراموش ناشدنی بدهیم


در اردوی نادر همه چیز آرام بود بجز نگهبانان ، همه در خواب بودند ، ولی در آنشب حتی یک لحظه هم خواب به چشم نادر نرفت ، نزدیکی های نیمه شب بود که نادر فرمانده نگهبانان را احضار کرد و به وی دستور داد گوش ها را بیدار کند و نزد وی آورد (در قدیم گوش ها کسانی بودند که شنوائی بسیار قوی داشتند و گوش های خود را به زمین می گذاردند و صدای پای کاروان ها و سواران را از راههای دور می شنیدند و نادر این را از ازبکان ، هنگامیکه بدست آنان اسیر بود آموخته بود) ، گوش های سپاه نادر ، لحظه به لحظه گزارش های خود را مبنی بر سکوت و نبود احتمال حمله به نادر می دادند ، ولی نادر قانع نمی شد و تصمیم گرفت در آن شب سیاه ، خود به تنهائی در حدود یک کیلومتر جلوتر از اردوی لشگر ، گوش خود را بر زمین بگذارد تا خیالش راحت شود


هنوز نیم ساعتی از رفتن نادر نگذشته بود که فرمانده نگهبانان مشاهده کرد نادر سراسیمه به اردو بازگشته و دستور آماده باش سپاه را به وی ابلاغ کرد ، بدستور نادر تمامی سپاه خسته ایران بدون اینکه صدایی از آنان شنیده شود بیدار شدند و بدستور نادر با تفنگ های پر شده ، در حالیکه خود را به خواب زده بودند در ده صف جداگانه ، منتظر شبیخون نیروهای حسین خان هوتکی شدند



پایان قسمت سی و سوم