Get Mystery Box with random crypto!

جمع آوری وسایل سپاه نادر کردند ، فردای آن روز عده بیشتری برای | ح- عبادیان

جمع آوری وسایل سپاه نادر کردند ، فردای آن روز عده بیشتری برای جمع آوری غنائم از دژ بیرون آمده و در مسیر عقب نشینی سپاه نادر هر چه بود را جمع آوری و به دژ بازگشتند ، در شهر قندهار ، مردم به تصور اینکه نادر از محاصره دست برداشته از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدند و جشن و پایکوبی برقرار و شادی وصف ناپذیری سراسر شهر را در بر گرفته بود ، در این حتل سرداران حسین خان نزد وی رفتند و از او خواستند برای اطمینان بیشتر با عده ای از سربازان دژ بدنبال نادر بروند ، حسین خان هوتکی که به روحیات نادر آگاهی کامل داشت و میدانست او امکان ندارد با دست خالی میدانی را خالی کند در ابتدا مخالفت کرد ولی در نهایت با اصرار سرداران خود موافقت کرد که با پانصد نفر نیرو ، بدنبال سپاه نادر بروند تا هم از عقب نشینی وی مطمئن شوند و هم اینکه در صورت امکان ، سربازان عقب مانده سپاه نادر را کشته و تجهیزات نظامی آنها را به غنیمت بگیرند


نادر که شخصا ، لحظه به لحظه مراقب اوضاع بود دستور داد عقب ماندگان سپاه ، با دیدن مردان جنگی حسین خان ، جا خالی کرده و با بجای گذاشتن عمدی وسایل خود ، سراسیمه و هراسان فرار کنند ، سربازان مدافع دژ ، شادمان و مغرور بازگشتند و جریان پیروزی خود را بازگو کردند


بامداد روز سوم ، در حدود پنج هزار نفر از نیروهای دژ به طمع جمع آوری غنیمت بیشتر ، از شهر بیرون آمده و بی پروا و مغرور بسوی رودخانه ارغنداب پیشروی کردند که به یکباره ، نیروهای نادر از پشت سر ، راه را بر آنان بسته و حمله ای برق آسا علیه آنان آغاز کردند ، جنگی سخت درگرفت و نیمی از سپاهیان حسین خان کشته و نیم دیگر آنها اسیر شدند و حتی یکنفر از آنان نتوانست به دژ بازگردد

چون هیچیک از رفتگان بازنگشت ، مدافعان دژ تصور کردند چون میزان غنائم جنگی زیاد بوده آنها هنوز سرگرم جمع آوری غنائم شده اند ، این بود که دسته ای دیگر به طمع افتاده و آنان نیز به سادگی تار و مار و از اینها نیز ، یکتن بازنگشت


رفته رفته ، سایه های شک و تردید بر اندیشه ساکنان دژ سایه افکنده بود ، حسین خان با سرداران خود ، جلسه ای اضطراری تشکیل داد ، در آن جلسه یکی از سرداران حسین خان ، بنام اشرف سلطان رئیس قبیله ای بنام توخی ، که از حسین خان نیز دل خوشی نداشت پیشنهاد کرد شخصا بهمراه سه هزار تن از سواران خود برای بررسی و آگاهی از سرنوشت افراد دژ اقدام نماید ، حسین خان با گوشزد نمودن نهایت احتیاط لازم ، با رفتن وی موافقت کرد


اشرف سلطان که اینک احساس می کرد از زندانی بزرگ رهائی یافته با برافراشتن پرچم سفید ، به اردوی نادر رفت و با زدن زانو در مقابل وی ، درخواست بخشش و پیوستن به سپاه ایران نمود ، نادر با بزرگداشت و برخورد جوانمردانه ، او را بخشید و دستور داد تا خیمه و خرگاهی آبرومند برای وی و افرادش آماده و مهیا کنند ، اشرف سلطان نیز سوگند خورد تا لحظه مرگ در رکاب نادر بجنگد ، انتظار حسین خان برای آگاهی از سرنوشت افرادش بدرازا کشید ، او اکنون کاملا مطمئن بود که آنها در تله نادر افتاده اند ، لذا دیگر به هیچکس اجازه خروج از دژ را نداد


زمستان سخت و سرد قندهار از راه رسید ، سربازان نادر ، در شهر نادرآباد مستقر شدند و به تناوب و نوبتی در مسیر شهر جدید و دژ قندهار در رفت و آمد بودند ، یازده ماه از محاصره دژ گذشت ، پایداری سرسختانه قندهار ، روح و روان نادر را آزار می داد ، او مرد یکجا نشینی نبود ، از آن سو حسین خان هوتکی از سرسختی و یکدندگی نادر در شگفت شده بود ، در این یازده ماه نادر شخصا ، وجب به وجب ، بالا و پائین ، آجر به آجر ، و تمام نقاط و پیرامون دژ را برای آگاهی از نقطه ضعفی هر چند اندک ، بررسی کرده بود ، لذا شبی از شبها فرماندهان خود را فرخواند تا جزئیات و نقشه ، آغاز جنگی سخت و نفس گیر را با آنها در میان گذاشته و دست حمله ای برق آسا بزند



پایان قسمت سی و چهارم