Get Mystery Box with random crypto!

صبح آخرای اسفند پشت پنجره به باغچه نگاه می‌کنم کمی سکوت می نوش | حمیدرضا اقبالدوست

صبح آخرای اسفند
پشت پنجره
به باغچه نگاه می‌کنم
کمی سکوت می نوشم و ناگاه
پرنده‌ای می‌آید
کنار شکوفه‌های آلوچه می نشیند و
نرم و لطیف
سکوت را می شکند
آوازش را می نوشم
نرگس ها هنوز گل دارند
بنفشه ها دارند باز می شوند
و گل‌های سرخ و درشت درخت همسایه
که چون میوه نمی دهد
درخت گل صدایش میکنم
به گل‌ها می‌گویم
ای کاش حرف میزدید
گل‌ها با تعجب نگاهم می کنند
حق با آنهاست
چه زبانی گویاتر از زیبایی
و باز می نوشم قشنگی ها را
خورشید هنوز بالا نیامده
اما آسمان لحظه به لحظه
از تیرگی بسوی روشنایی
پر می گشاید
کمی آبی آسمانی می نوشم و
منتظر می مانم
تا خورشید بالا بیاید و
شعاع طلایی اش را بنوشم
هوا آنقدرها سوز ندارد
که پنجره بسته بماند
باز می‌شود
کمی هوای خنک می نوشم
کمی عطر گل‌ها را
نوشیدنی ها را می شمارم
تا هفت خط نوشیده ام
هفت بار تا سر حد مستی نوشیده ام و
همچنان هشیارم
می روم به سلامتی دوستان
برای خط هشتم
کاغذ و قلمی بردارم
تا شعری شیرین و بهاری
با هم بنوشیم

#حمیدرضا_اقبالدوست
@faraano