Get Mystery Box with random crypto!

ده بارِ دیگر خواندنِ مکبث صدبارِ دیگر خواندنِ کوری از آخرِ مید | حامد ابراهیم پور

ده بارِ دیگر خواندنِ مکبث
صدبارِ دیگر خواندنِ کوری
از آخرِ میدان آزادی
تا اول میدانِ جمهوری

ما زندگی کردیم و ترسیدیم
در روزهای سردِ پُر تشویش
در ایستگاهِ متروی سرسبز
در ایستگاهِ متروی تجریش

ما عاشقی کردیم و جان دادیم
در کوچه‌های شهرِ بی‌روزن
در کافه‌های دُورِ دانشگاه
در پله‌های سینما بهمن...

ما زندگی کردیم و ترسیدیم
ما زندگی کردیم و چک خوردیم
ما توی هر چاهی فرو رفتیم
ما توی هر شهری کتک خوردیم

مانند یک خنیاگرِ غمگین
که از صدای ساز می‌ترسید
مثل کلاغِ مرده‌ای بودیم
که دیگر از پرواز می‌ترسید

عشقِ من و تو قطره خونی که
از صورتی نمناک افتاده
عشق من و تو لاک‌پشتی که
وارونه روی خاک افتاده

عشقِ من و تو مثل حوضی تنگ
جا کم میاورد و کدر می‌شد
مانند یک نارنجکِ دستی
در کوچه گاهی منفجر می‌شد

عشق من و تو مثل گنجشکی
از لانه‌اش هربار می‌افتاد
عشق من و تو قاب عکسی بود
که هرشب از دیوار می‌افتاد...

مثل دو تا اعدامیِ تنها
تا لحظه‌ی آخر دعا کردیم
ما لای زخم هم فرو رفتیم
ما توی خونِ هم شنا کردیم

ما خاطراتِ مبهمی بودیم
که روز و شب کم‌رنگ‌تر می‌شد
دیوارها را هرچه می‌کندیم
سلول‌هامان تنگ‌تر می‌شد...

مثل دو ماهیْ قرمزِ مغرور
تا آخرِ دریا جلو رفتیم
ما عاشقی کردیم و افتادیم
ما عاشقی کردیم و لو رفتیم...
.
.
.
حامد ابراهیم‌پور
از مجموعه شعر: براندویی که عرقگیر خیس پوشیده/ چاپ ۱۳۹۲

@hamedebrahimpouroriginal