از آن آغاز... زخمِ دایه بر قُنداقهام باقیست درختم... ردپای ب | حامد ابراهیم پور
از آن آغاز... زخمِ دایه بر قُنداقهام باقیست
درختم... ردپای باغبان بر ساقهام باقیست
درختم.... مُردنم را یک زمینِ مرده میفهمد
شکستم را فقط یک برگِ بازیخورده میفهمد
خزانْ بی برگ و بارم کرد... نورم باش؛ خاکم باش
چراغِ کوچکی در خاطراتِ ترسناکم باش
سرود ملّیام شو، خانهام شو، تار و پودم شو
مرا در بازوانت غرق کن... اروند رودم شو
اگرچه روسیاهم... در کلامم آبرو دارم
صدایم را بغل کن... زخمِ بازی در گلو دارم
مرا با غم بخوان؛ ربطی میانِ شعر و شادی نیست
به جز لبخند در من هیچ چیزی غیرعادی نیست!
□
دلت خشکید، اما نامههایت کاغذی تر داشت
نوشتی دوست: آری دوست مَحرم بود؛ خنجر داشت!
نوشتی: دین! کتک خوردیم و در آغوشِ دین ماندیم!
نوشتی: سرزمین! در خاکمان بی سرزمین ماندیم
نوشتی: باغِمان.... آن باغچه سهم زمستان شد
نوشتی: خانه! آری... خانهای کوچک که ویران شد
نوشتی: عشق! آری... عشق شاید طالعی بد داشت
جوان بودیم... اما مرگ با ما رفت و آمد داشت
در این شبهای روشن میزبانِ قرص اعصابم
صدایت میکنم... آنوقت بعد از گریه میخوابم
صدایت میزنم... مِه در بیابان است دخترجان
صدایم کن... «چراغِ قَریه پنهان است» دخترجان...
کجا خاکت کنم ای عشق؟ دیگر در زمین جا نیست
جوان دادیم، جان دادیم... اما ترس با ما نیست!
هوا غرّید... دریا کشتیِ بیناخدا را بُرد
شنا کردیم... اما آب ما را بُرد... ما را بُرد...
.
.
حامد ابراهیمپور
@hamedebrahimpouroriginal