🔥 Burn Fat Fast. Discover How! 💪

دغدغه‌های اخلاق و دین / سید حسن اسلامی اردکانی

Logo of telegram channel hassan_eslami — دغدغه‌های اخلاق و دین / سید حسن اسلامی اردکانی د
Logo of telegram channel hassan_eslami — دغدغه‌های اخلاق و دین / سید حسن اسلامی اردکانی
Channel address: @hassan_eslami
Categories: Uncategorized
Language: English
Subscribers: 1.77K
Description from channel

وبسایت:
hassaneslami.ir
اینستاگرام:
instagram.com/eslamiardakani
ایمیل:
eslami@urd.ac.ir

Ratings & Reviews

2.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

1

1 stars

0


The latest Messages

2022-08-31 08:15:39 بر قله بِل؛ باز هم فلسفه

کوله‌پشتی‌ام را  بر دوش می‌اندازم و آرام به سمت قله پیش می‌روم. منطقه برایم ناآشنا است. می‌خواهم به قله بِل، مرتفع‌ترین قله استان فارس با ارتفاع 4050 متر صعود کنم. نخستین‌بار است که این طرف‌ها می‌آیم. ماشین‌های متعددی در سطح پرسنگلاخ پارک کرده‌اند، اما این پایین کسی نیست. خوشحال می‌شوم که در مسیر گم نخواهم شد. هر چند همان اول صبح و برای رسیدن به این نقطه بایست 9 کیلومتر خاکی را می‌پیمودم و از همان اول مسیر گم و گور شدم و بعد از یک ساعت و نیم توانستم به نقطه فعلی برسم. به هر صورت پیش می‌روم.

هوا خنک است و آفتاب وسط دره نمی‌تابد. از این جهت خوشحالم.  دو نفر را می‌بینم که با فاصله صد متری دارند پیش می‌روند. به آنها می‌رسم و سلام می‌کنم. یکی از آنها که جوان لاغراندامی است، می‌پرسد این قله را زمستان‌ها هم صعود می‌کنند؟ می‌گویم بله و کمی درباره مختصات این قله توضیح می‌دهم؛ این اطلاعات را از گزارش‌های صعود کسب کرده‌ام. می‌پرسد شما قبلا این قله را صعود کرده‌اید؟ می‌گویم نه نخستین‌بار است. لهجه خوش شیرازی دارد. دوست دارد گفت‌وگو کند. درست برعکس من. دوست دارم هنگام صعود خاموش باشم. این‌گونه هم انرژی کمتری صرف می‌کنم، هم فرصت تأمل بیشتری خواهم داشت و هم توجهم به پیرامون دقیق‌تر خواهد بود. اما او صریحا می‌گوید که من اصلا می‌آیم کوه تا هم‌سخنی  پیدا کنم. چاره‌ای نیست. اگر او را ترک کنم، بی‌ادبی است.

شروع می‌کند به پرسش و من پاسخ می‌دهم. از زندگی‌اش می‌گوید. حسابداری خوانده است و در همین فضا کار می‌کند، اما انگار روحش این‌گونه اشباع نمی‌شود. وقتی متوجه می‌شود که فلسفه‌ورزی می‌کنم، می‌پرسد: «فلسفه چیست؟» سعی می‌کنم به زبانی غیر‌فنی توضیح بدهم که فلسفه، در درجه اول، آموزش پرسشگری است. حیرت سرآغاز فلسفه است. ما عادت داریم که برای مسائل گوناگون پاسخ‌های آماده و گاه کلیشه‌ای داشته باشیم. حال آنکه  یکی از کارکردهای فلسفه توجه دادن ما به پرسش‌های اساسی و تأمل درباره آنها است. البته توضیح می‌دهم که مقصود هر پرسشی نیست، بلکه پرسش‌های کلان زندگی است. بعد مثال‌هایی می‌زنم. باز می‌پرسد و پاسخ می‌دهم.  
نفس زنان بالا می‌روم. اما او می‌پرسد و گاه متوقف می‌شود و مرا هم متوقف می‌کند تا آن دوست سنگین‌وزنش به او ملحق شود. کمابیش اهل ورزش است و می‌دود و دوچرخه‌سواری می‌کند، با این همه انگار خیلی توان بالا آمدن ندارد یا ملاحظه دوستش را می‌کند. بعد می‌پرسد که خُب فلسفه کوهنوردی چیست؟ سوال سختی است. دیروز بیش از 500 کیلومتر رانندگی کرده‌ام تا به این نقطه برسم. چون چادر نداشتم شب را در ماشین به سر بردم و بعد از بی‌خوابی و خستگی و کمی «گمراهی» حالا باید پاسخ بدهم که واقعا کوهنوردی چه کارکردی دارد و به چه کار می‌آید. برایش از «موقعیت‌های مرزی» و اهمیت آن برای خودشناسی می‌گویم و توضیح می‌دهم که کوهنوردی می‌تواند این موقعیت را فراهم کند. پرسش‌هایش همچنان ادامه دارد. از دین و دینداری و دین‌گریزی می‌پرسد. اشاره می‌کند که قبلا به نماز مقید بود اما الآن نیست و... بحث به شاخه‌های مختلف فلسفه می‌کشد. ناخواسته در طول دو ساعت، به  شاخه‌های فلسفه و پرسش‌هایی که می‌کوشند پاسخ دهند، اشاره می‌کنم. البته عین «مشائیان»؛ یعنی ارسطو و شاگردانش که معروف است راه می‌رفتند و گفت‌وگو می‌کردند. گرچه تقریبا مطمئنم ارسطو با یک کوله‌پشتی سنگین بر دوش و در حال صعود بحث فلسفی نمی‌کرد. با این همه، عرق می‌ریزم و نفس‌زنان توضیح می‌دهم. هم خسته شده‌ام و هم دلم نمی‌آید که این تشنه فلسفه را رها کنم. لابلای این بحث‌ها دو سه کتاب مقدماتی خوب هم به او معرفی می‌کنم تا بخواند، مانند «پرسش‌های زندگی».

بعد از دو ساعت آفتاب تند می‌شود و مستقیم بر ما می‌تابد. از او می‌خواهم که ادامه دهد تا من لباس کم کنم. کمی بعد به پناهگاه می‌رسم. او را نمی‌بینم و من هم عجله دارم. به سوی قله می‌روم. بعد از چهار ساعت پیمایش به قله می‌رسم، دهان باز می‌کنم سخنی با خود بگویم و شعری زمزمه کنم. تازه متوجه می‌شوم که چقدر به حنجره خود فشار آورده‌ام. با این همه دیدن یک مشتاق و پرسشگر جدی در کوه برایم جذاب است. کاش برای همه رشته‌ها درس فلسفه مقدماتی تعریف می‌شد و دانشجویان، در کنار یک رشته تخصصی ریز، با پرسش‌های اصلی زندگی آشنا می‌شدند. یکی از فلسفه‌های وجودی دانشگاه دادن دیدی جامع و فراگیر به دانش‌آموختگان است.

  


سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، چهارشنبه ۹ شهریور ۱۴۰۱

https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/189995/

instagram: @eslamiardakani
telegram: @hassan_eslami
www.hassaneslami.ir

#فلسفه #کوهنوردی #شیراز #دین
180 views05:15
Open / Comment
2022-08-28 17:51:13 #گزارش_جلسات_آیه_در_آینه


دعوت به شگفتی
— گفتگو با حجت الاسلام و المسلمین سید حسن اسلامی


گزارشی از جلسه هفتم سلسله گفتگوهای رمضانی (آیه در آینه)؛
.

در هفتمین جلسه از سلسله‌جلسات گفت‌وگوهای رمضانی آیه در آینه با حجت الاسلام و المسلمین حسن اسلامی به گفت‌وگو نشستیم.

آقای حسن اسلامی دکترای کلام اسلامی را از دانشگاه قم اخذ نموده و دانش آموخته حوزه عملیه قم هستند. ایشان هم اکنون استاد فلسفه دین و فلسفه اخلاق دانشگاه ادیان و مذاهب بوده و آثارشان عمدتاً در حوزه اخلاق نقد، اخلاق محیط زیست و اخلاق پژوهشی است. از جمله آثار ایشان می‌توان به کتاب‌های دروغ مصلحت‌آمیز، شبیه‌سازی انسانی از دیدگاه آیین کاتولیک و آیین اسلام اشاره کرد.



در سایت خانهٔ اخلاق‌پژوهان جوان متن کامل این گزارش را بخوانید.


اینجا چراغی روشن است...!
به کانال خانۀ اخلاق‌پژوهان جوان بپیوندید:
@EthicsHouse
252 views14:51
Open / Comment
2022-08-24 19:03:13 جور استاد و چوب روزگار


كلاس‌ها تمام شده و دانشگاه نيمه‌تعطيل است. دانشجويان در حال امتحانات هستند. اما او با اصرار مي‌خواهد مرا ببيند. بارها زنگ مي‌زند تا آنكه موفق مي‌شود مرا از وسط جلسه‌اي بيرون بكشد. شروع مي‌كند به قصه گفتن، اما خلاصه‌اش آن است كه من كارمندم، گرفتاري دارم، عيالوارم و فرصت خواندن مباحث كلاسي را ندارم. توضيح مي‌دهم كه خلاصه بحث را مكتوب كرده‌ام و خيلي مختصر است. قسمت آخر آن را هم از امتحان حذف كرده‌ام. مي‌گويد كه كافي نيست. مي‌خواهيم به ما نمونه سوال بدهيد و حتما هم «نمره كامل» مي‌خواهيم. مانده‌ام به او چه بگويم. دانشجوي كارشناسي ارشد است و ظاهرا مي‌خواهد اين‌گونه پيش برود. احتمالا همين روضه‌اي كه براي من خوانده است براي استادان ديگر نيز خواهد خواند يا قبلا خوانده است. خاطره دانشجوي ارشد ديگري در ذهنم زنده مي‌شود كه از تابستان كه خبردار شده بود، در ترم پاييز با من درس دارد، مرتب زنگ مي‌زد و خواستار ديدارم مي‌شد. مي‌گفتم كه الان تابستان است و من به شكل منظمي در دانشگاه نيستم و ان‌شاءالله در پاييز همديگر را خواهيم ديد، اما پافشاري مي‌كرد كه كار ضروري دارم. سرانجام تن دادم و گفتم كه فلان روز بيايد. آمد و پس از مقدمه‌چيني گفت كه مي‌خواهم اجازه بدهيد كه در كلاس شما شركت نكنم، چون رفت و آمد به دانشگاه برايم سخت است. نمي‌دانستم كه از خواسته ناروايش عصباني شوم يا به هوش سرشارش بخندم. به جاي آن همه تلاش، اگر دست‌كم يكي، دو جلسه در كلاسم شركت كرده و بعد اين خواسته را پيش كشيده بود، شايد ارفاق مي‌كردم، اما قاطعانه گفتم كه شما بايد همه جلسات درس مرا بياييد وگرنه بهتر است با استاد ديگري اين درس را بگيريد.

ياد خودم مي‌افتم. اول راهنمايي درس مي‌خواندم، البته شبانه. پس از امتحانات خرداد ماه و اعلام نتايج، ديدم كه تجديد شده‌ام و نمره قبولي زبان انگليسي نياورده‌ام. كامم حسابي تلخ شد. يا آن موقع فرهنگ درخواست ارفاق و مذاكره با دبير وجود نداشت يا من بلد نبودم. به وضعيت موجود تن دادم و تابستان را صرف تمرين زبان كردم. در امتحانات شهريور ماه شركت كردم و با هر خفتي بود، قبول شدم. ولي خودم قبول شدم و به كسي رو نزدم. بعد با خودم فكر كردم كه اين راهش نيست و بايد كاري كرد. يك همكلاسي گفت كه به انجمن زبان مي‌رود و من هم در پاييز آن سال به انجمن زبان رفتم و انگليسي خواندم. در آنجا نه چيزي به نام ارفاق بود و نه ملاحظه زبان‌آموزان. كساني خودخواسته آمده بودند زبان بياموزند و معلماني كه مسوولانه زبان آموزش مي‌دادند. خواندم و خواندم و اين مسير را تا امروز ادامه مي‌دهم. اگر الان مي‌توانم به راحتي از منابع انگليسي استفاده كنم، به اين زبان بنويسم يا سخن بگويم، به خاطر تلخكامي آن تابستان است و «سنگدلي انساني» آن دبير شريف كه به من نمره اضافي نداد. اسمش آقاي توتونچي بود، گرچه ارتباطي با هيچ نوع دخانيات نداشت. اينك عميقا باور دارم كه جور استاد به ز مهر پدر. ولي در مقام مدرس دانشگاهي در وضعي قرار گرفته‌ام كه برخي از من انتظار دارند كه نمره صدقه بدهم و از خدا عوض بگيرم!  

با اين حال، يادمان باشد كه شادماني كوتاه‌مدت دانشجو و دانش‌آموز نبايد راهزن طريقت معلمي گردد. در نهايت، ما مسوول تعليم متعلمان هستيم و هيچ ملاحظه‌اي نبايد بر اين ماموريت اصلي سايه بيفكند. گاه شايد اين ماموريت موجب شود كه كمي خشن و بي‌رحم به نظر برسيم، اما بهتر است خشن و دلسوز باشيم تا با نمره‌هاي دروغين متعلمان را از طريقت آموزش دور كنيم. كازانتزاكيس، كه بسيار دوستش دارم، در زندگينامه‌اش نقل مي‌كند كه پدرش او را به آموزگار سپرد و گفت: «استخوانش مال من است و گوشتش مال تو، دلت به حالش نسوزد. شلاقش بزن و از او آدمي بساز.» او از اين خشونت پدرانه مي‌رنجد و از انديشه‌هاي جديد تاثير مي‌گيرد و به گفته خودش گمراه مي‌شود. بعدها در مي‌يابد راه قدما و شلاق بهترين است و آنگاه تركه معلمانش را دعا مي‌كند و مي‌گويد: «همين تركه بود كه يادمان داد در راه عروج از حيوانيت به انسانيت بزرگ‌ترين مرشد، رنج است.» (گزارش به خاك يونان، نيكوس كازانتزاكيس، ترجمه صالح حسيني، تهران، نيلوفر، 1368، ص 52) 

  


سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، چهارشنبه ۲ شهریور ۱۴۰۱

instagram: @eslamiardakani
telegram: @hassan_eslami
www.hassaneslami.ir

https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/189636/
724 views16:03
Open / Comment
2022-08-17 09:05:08 مرهمی بر زخم دزدی

بي‌حال و خسته از يك برنامه كوهنوردي 12 ساعته باز مي‌گردم. دوست دارم چشمم را ببندم و ناگهان خودم را كنار ماشين ببينم. مسموميت دو روز قبل و بي‌خوابي شب گذشته رمقم را گرفته است. خواب‌آلود و گيجم. دوست دارم در مسير دراز بكشم و بخوابم. دو، سه بار دراز مي‌كشم، اما اثري ندارد و بايد افتان و خيزان اين مسير بي‌پايان را تمام كنم. سرانجام به ماشين مي‌رسم كه در روستا پارك شده است. همنوردم زودتر رسيده است. مي‌پرسد «در صندوق ماشين را نبسته بوديد؟» پاسخ مي‌دهم كه بسته بودم. مي‌گويد باز بود و من چك كردم چيزي دست نخورده بود و كتري و كپسول سر جاي‌شان بودند. سراغ صندوق مي‌روم. باز نمي‌شود. با سوييچ هم باز نمي‌شود. اهميتي نمي‌دهم. ديگر به ماشين رسيده‌ام. وسايل را داخل ماشين مي‌گذارم و با دو همنوردم راهي مي‌شويم. همچنان حالم خوش نيست. اما به تدريج سر حال مي‌شوم و بگوبخند از سر مي‌گيريم. آنها را مي‌رسانم و به خانه مي‌روم.

نيمه‌شب است. مي‌خواهم چيزي از صندوق بردارم. از داخل ماشين صندلي را خم مي‌كنم و تازه متوجه مي‌شوم كه زيادي صندوق خلوت است. خبري از چادر كوهنوردي، كيسه‌خواب، زيراندازها، دستكش، كپسول اصلي و سرشعله و هدلامپ نيست. باورم نمي‌شود. دوباره چك مي‌كنم و باز متوجه مفقود شدن چيزهاي ديگر مي‌شوم. در واقع، دزد واردْ با خونسردي و با علم به اينكه اين ماشين حاوي لوازم كوهنوردي است، قفل صندوق را دستكاري مي‌كند و فقط چيزهاي مناسب را گلچين مي‌كند و با خود مي‌برد. چند تكه لباس و باتوم قديمي در ماشين بود كه نظرش را جلب نمي‌كند و به انتخاب خود بسنده مي‌كند.


در برابر اين عمل انجام شده قرار گرفته‌ام. اولين تجربه سرقت شدن به اين شكل را دارم از سر مي‌گذرانم و در پي تسكين خودم هستم. خب، كيسه‌خوابم عمرش را كرده بود. بيش از ده سال قبل آن را خريده بودم و خيلي كارايي نداشت. اما اين شيوه جواب نمي‌دهد، چون به هر حال بايد يك كيسه‌خواب تازه بخرم و بايد ضرر را براساس وضع فعلي بسنجم نه ارزش كيسه‌خواب قديمي. تازه چادر كوهنوردي كه نو و سالم بود. نه، بايد فكر ديگري كرد.

راهبرد دوم اين است كه اصلا از خير كوهنوردي بگذرم. دردناك است كه كلي تلاش كنم و زحمت بكشم و لوازمي را به تدريج بخرم و بعد در يك يورش غافلگيرانه همه را از دست بدهم. ولي اين راهبرد هم مفيد نيست. با اين منطق بايد از خيلي از فعاليت‌ها دست بكشم.

راهبرد سوم آن است كه خودم را ملامت كنم. من وسايلي با خودم برده بودم كه استفاده نكردم و به سرقت رفت. خب، بايد حواسم را جمع كنم و ديگر لوازم اضافي با خودم نبرم. اما اين راهبرد خودنكوهي نيز راه‌حل خوبي نيست. به هر حال فعاليت كوهنوردي به گونه‌اي است كه شخص بايد هميشه آماده موقعيت‌ها و فرصت‌هاي مختلف و به قول قديمي‌ها «حاضر يراق باشد». وانگهي درست است كه از چادر در اين برنامه استفاده نكردم و به دوستان دادم. اما ممكن بود اگر نياورده بودم، بخواهم از آن استفاده كنم. پس اين شيوه هم راه به جايي نمي‌برد.

ياد كتاب «تفكر تُند و كند» دنيل كانمن مي‌افتم و برخي از توصيه‌هاي او را به كار مي‌گيرم. به جاي آنكه به يكايك اين اقلام مسروقه فكر كنم و اعصاب خودم را به‌هم بريزم، يك حساب كلي براي خودم باز كنم و به خودم بگويم كه اصولا فعاليت كوهنوردي هزينه‌هايي دارد، از خريد و سفر و هزينه رفت و آمد تا استهلاك و گم شدن و حتي سرقت برخي از اقلام. همان‌طور كه در برنامه صعود به قله سبلان، دستكشم را گم كردم، اينجا هم برخي ديگر از وسايلم را از دست دادم. اين‌جوري انگار بهتر مي‌توانم به قضيه نگاه كنم. از اين منظر در مجموع كوهنوردي مقداري برايم مخارج دارد كه كمابيش ثابت است، حال بخشي از آن به جيب فروشنده لوازم مي‌رود و بخشي به كيسه دزد. انگار آرام مي‌گيرم. به لحاظ عقلي قانع شده‌ام، اما به لحاظ عاطفي هنوز زخم اين سرقت را بر قلبم حس مي‌كنم. شايد زمان و خريد لوازم بهتر اين زخم را التيام ببخشد.


سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، چهارشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۱

https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/189268/

instagram: @eslamiardakani
telegram: @hassan_eslami
www.hassaneslami.ir

#ورزش #کوهنوردی #سفر #سرقت
591 views06:05
Open / Comment
2022-08-08 07:11:08
687 views04:11
Open / Comment
2022-08-06 09:00:34 کاروند کتاب شهید جاوید
سید حسن اسلامی اردکانی

از پربازتاب‌‌ترین کتاب‌های چند دهه اخیر که در مجامع دینی ایران پژواک‌های متفاوت و متضادی بر انگیخت، کتاب شهید جاوید بود که در دهه چهل منتشر شد و تا کنون همچنان بحث‌انگیز است. در حالی که تفسیر مسلط در میان شیعه، درباره انگیزه قیام سید الشهدا (ع)، شهادت‌طلبی بود، آیت الله صالحی نجف‌آبادی، در این کتاب، تفسیر متفاوتی از علت قیام به دست داد و مدعی شد که امام حسین (ع)، نه به قصد شهادت، بلکه به قصد تشکیل حکومت قیام کرد. ولی، به دلایلی، این مقصود حاصل نشد و ایشان به شهادت رسید. کسانی که این تفسیر را معارض باورهای کلامی یا حقایق تاریخی می‌دانستند، به نقد آن دست زدند و آثاری در این عرصه پدید آوردند. وی نیز در آثار بعدی خود به پاسخ این نقدها و تکمیل نظریه خود پرداخت. مقاله حاضر گزارشی تحلیلی از مدعیات اصلی این کتاب و آثاری که در نقد آن نوشته شده است، به دست می‌دهد و می‌کوشد زمینه، ابعاد، بازتاب، و پیامدهای این دیدگاه را روشن کند و جایگاه این کتاب را در ادبیات عاشورایی معین سازد...

مطالعه متن کامل مقاله
در پنجمین و ششمین شب برنامه سوره نیز کتاب شهید جاوید با حضور محمد اسفندیاری و سید حسن اسلامی بررسی شد.

@Sedanet
@Hassan_eslami
691 views06:00
Open / Comment
2022-08-06 08:58:46 مقاله «کاروند شهید جاوید» (1390) / مرور تحلیلی واکنش‌های موافق و مخالف به کتاب شهید جاوید اثر آیت الله صالحی نجف‌آبادی / @hassan_eslami hassaneslami.ir
604 views05:58
Open / Comment
2022-07-27 09:23:31 احترام به حريم طبيعت


سيلاب اخير در استهبان كه قربانيان قابل توجهي گرفت، مي‌تواند تلنگر خوبي نسبت به ما و رفتار ما باشد. ديدن خودروهايي كه مانند توپ پلاستيكي سبكي بر رودخانه حركت مي‌كرد، گوشه‌اي از اقتدار طبيعت را به نمايش مي‌گذارد. چيزي كه جاي پرسش دارد آن است كه اين خودروها در بستر خاكي و سنگلاخي رودخانه چه مي‌كردند! و آيا جاي بهتري براي پارك نبود؟ اين سوال به اصطلاح بلاغي است و نيازي به پاسخ ندارد. منطقاً خودروها بايد در مسيرهاي خاصي رفت و آمد و در جاهاي مناسبي پارك كنند. ديدن ماشين در پياده‌رو همان قدر عجيب است كه ديدن يك پليكان در فروشگاه لباس‌هاي ورزشي. اما امروزه ديگر ديدن خودرويي كه در پياده‌رو پارك كرده است يا موتورسواراني كه با اقتدار در پياده‌روها مي‌رانند و با بوق‌هاي ممتد رهگذران را مرعوب مي‌كنند دارد عادي مي‌شود. با اين همه، همچنان جاي تعجب است كه چرا با خودرو تا دل طبيعت پيش مي‌رويم و حتي وارد بستر رودخانه مي‌شويم. البته اگر رانندگان اين خودروها حضور داشته باشند، اولين پاسخ‌شان آن است كه رودخانه خشك بود! ولي اين پاسخ درستي نيست. خشك يا پر آب بودن رودخانه مطلبي است و بي‌توجهي به حريم رودخانه مطلبي ديگر است. بستر رودخانه، يعني خانه رود و همان‌گونه كه همه ما انسان‌ها براي خود خانه‌هايي داريم، حتي در قالب خانه اجاره‌اي يا كپر، ديگر گونه‌هاي جانوري و گياهي و منظومه‌هاي زيست‌محيطي براي خود خانه و بستري دارند. يعني هر گونه‌اي براي خود حريمي دارد و بايد اين حريم محترم شمرده شود. اين حق آب يا سيل است كه براي خود مسيري داشته باشد و اگر ما به اين مسير تجاوز كنيم و راه را بر آن ببنيديم، بيكار نمي‌نشيند و راه خود را مي‌گشايد، مانند سيلي كه چند سال قبل در شيراز جاري شد و تلفات قابل توجهي به بار آورد و البته هيچ درسي نگرفتيم. آسفالت كردن مسير رودخانه و تغيير كاربري آن خطا است، با ماشين و خودرو به بستر رودخانه رفتن نيز خطاست، چه زمستان باشد و چه تابستان. اصولاً هنگامي كه پاي به طبيعت مي‌گذاريم، بايد يادمان باشد كه اين مكان مقدسي است و حريم و خانه بسياري از گونه‌هاي جانوري و گياهي. نياكان ما به سبب تعليمات ديني يا تجربه زندگي به اين نكات توجه داشتند و كمابيش در عين استفاده از طبيعت به نوعي با آن همزيستي داشتند. طبيعت و جلوه‌هاي آن را موجوداتي جاندار و داراي روح و حس مي‌دانستند و اين نگرش به سبك زندگي و شيوه مواجهه آنها با طبيعت شكل مي‌داد. از نظر ديني طبيعت بر اساس «ميزان» آفريده شده بود و ما حق نداشتيم اين ميزان و موزونيت را به هم بزنيم. برآيند اين نگرش توجه به حريم حيوانات و گياهان بود و حرمت و احترام طبيعت.

ولي امروزه سبك نگرش حاكم در بسياري رفتارهاي ما در قبال طبيعت، دست‌اندازي است. گويي طبيعت دشمني است كه بايد مغلوب شود، خصمي است كه بايد شكسته شود، حريفي است كه بايد از پاي درآيد. در نتيجه، همين كه دست‌مان برسد با خودرو يا موتور به طبيعت حمله مي‌كنيم، در تپه‌ها مانور مي‌دهيم، با خودروهاي به اصطلاح «آفرود» بدن كوير را زخم مي‌زنيم، بوته‌هايش له و جنبندگانش را نابود مي‌كنيم. حتي هنگامي كه مي‌خواهيم از طبيعت لذت ببريم، بايد اين لذت به شكلي دگرآزارانه و همراه با آسيب به طبيعت باشد. بي‌هيچ ضرورتي بوته‌ها و درختان را آتش مي‌زنيم، با خودرو به بستر رودخانه يورش مي‌بريم و حتي با آن از آب رد مي‌شويم، با رها كردن زباله تن جنگل را چركين مي‌كنيم و در تحقير طبيعت كوتاهي نمي‌كنيم. با اين همه يادمان باشد، كه طبيعت خصم ما نيست، مادرمان است، مادري كه صبرش حدي دارد و گاه بر مي‌آشوبد و در اين لحظات خشم چه بسا ما را براي هميشه له كند و اين موجودات موذي را از تن خويش دور سازد. به اين تلنگرها توجه كنيم.

  


سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، چهارشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۱

instagram: @eslamiardakani
telegram: @hassan_eslami
www.hassaneslami.ir

https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/188345/

#سیل #طبیعت #محیط_زیست
262 views06:23
Open / Comment
2022-07-20 08:02:42 سر کشیدن جام زندگی


زندگینامه کسانی که تا نهایت زندگی رفته و خودخواسته با مرگ رویاروی شده‌اند، جذاب است و آموزنده. راینهولد مِسنِر، که بزرگ‌ترین کوهنورد زنده به شمار می‌رود، در کتاب زندگی من در حد نهایی ( My life at the limit) از فراز و فرود زندگی‌اش سخن می‌گوید. این کتاب حاصل مصاحبه توماس هوتلین با او است و به شکل پرسش و پاسخ تنظیم شده است. در این گفتگوها وی سیر زندگی خود را از صخره‌نوردی، به صعود به ارتفاعات، سپس به قطب و جنوبگان، بعد سیاست‌ورزی و سرانجام موزه‌داری توضیح می‌دهد. وی از معدود کوهنوردان بختیار است که به رغم زندگی پرماجرا و نخستین صعودهای انفرادی و بدون ماسک اکسیژن به اورست و مخاطرات مختلف و از دست دادن  پاره‌ای انگشتان دستش، همچنان زندگی خوبی دارد و در تنعم و عیش زندگی می‌کند. با این حال، این سماجت و سرسختی زاده تربیت اولیه او است که باید آن را جدی گرفت. 

وی در خانواده پرجمعیتی که از یک خواهر و هشت برادر تشکیل می‌شد، زیر نظر پدر معلمش، در 5 ‌سالگی صخره‌نوردی را آموخت. با آنکه وی نویسنده زبردستی هم به شمار می‌رود، مدعی است که دانسته‌هایش از دل مواجهه مستقیم با طبیعت به دست آمده است نه از طریق خواندن کتاب‌ها. از همان کودکی آموخت تا برای تامین نیازهای معیشتی خانواده در مزرعه کار کند و  مرغ پرورش بدهد. پدرش مرد مستعدی بود که زیر فشار جنگ و دشواری زمانه، موفق نشد شخصیت خودش را پرورش دهد و آرمانش را دنبال کند. این درس مهمی برای راینهولد بود تا همواره در پی گسترش خویش باشد و جام زندگی را تا ته سر بکشد. در صعود به قله نانگا پاربات برادرش، گونتر، را از دست داد و همین می‌توانست دلیل خوبی باشد تا برای همیشه از هیمالیانوردی فاصله بگیرد، اما او همچنان این مسیر را دنبال کرد. چون معتقد بود که در مواجهه با مرگ و تجربه‌های سخت و تاب آوردن و نجات یافتن است که زندگی معنا پیدا می‌کند. برای او کوهنوردی ورزش نیست، بلکه نوعی مخاطره‌پذیری و تن دادن مسوولانه به خطرات و نجات یافتن از آنها است. از این منظر، کوهستان باید همواره خطرخیز باشد و تلاش در جهت ایمن‌سازی آن خطا است.

با این نگاه، وی معتقد بود که باید کمترین تجهیزات در کوهنوردی به کار گرفته شود و کمترین نشانی بر جای گذاشته شود. در نتیجه، یک صعود انفرادی به قله اورست را به تنهایی و با کوله‌پشتی که 15تا20 کیلو بار داشت به فرجام رساند. با همه موفقیت جهانی که کسب کرد، این شکست‌ها بود که به او آموخت. به واقع، یک سوم صعودهای او به شکست منتهی می‌شد و این شکست‌ها نقص‌های او را نشان می‌داد و او می‌کوشید آن‌ها را برطرف سازد.  همچنین در قطب جنوب،‌ که سرمای آن در شب به منفی 50 درجه می‌رسید، با همنوردش 2800 کیلومتر را پیمود، در حالی که در بخشی از این مسیر خرس قطبی آن‌ها را دنبال می‌کرد و در جایی می‌ایستاد و آن‌ها را می‌پایید و در همان حال بینی خود را با دستش می‌پوشاند تا دیده نشود. چون بینی خرس سفید قطبی تنها نقطه‌ای است که از دور دیده می‌شود. مِسنِر خود را فردی تکرو نمی‌داند و با دیگران نیز برای صعود همراه می‌شود، در عین حال منتظر حضور کسی نیست و هر گاه لازم بوده به تنهایی صعود کرده است و این ویژگی او است که توانسته بر تنهایی در کوهستان و مخاطرات آن چیره شود.

میلیون‌ها نسخه از کتاب‌هایی که نوشته فروش رفته است و او فرد ثروتمندی به شمار می‌رود. اما خودش معتقد است که ثروت اصلی او در ایده‌هایی است که دارد. این کتاب سرشار از نکات تعلیمی و ریزه‌کاری‌های مفید است که نمی‌توان آن‌ها را خلاصه کرد. بهتر است اصل کتاب را خواند یا منتظر ترجمه آن ماند.

این هم مشخصات اصل کتاب برای علاقه‌مندان این قبیل مباحث:
My life at the limit, Reinhold Messner, Interviewed by Thomas Hüetlin, Translated by Tim Carruthers, Mountaineers Books, Seattle, 2014.

  


سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۱

instagram: @eslamiardakani
telegram: @hassan_eslami
www.hassaneslami.ir

https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/187976/
466 views05:02
Open / Comment
2022-07-13 08:27:28 بر قله شيرباد؛ با ترديدهاي جانكاه

آفتاب نيمروزي مستقيم مي‌تابد و من براي صعود دچار ترديد شده‌ام. هيچ كوهنوردي نيست تا از او راهنمايي بگيرم. تابلويي هم ديده نمي‌شود. به گزينه‌هاي مختلف فكر مي‌كنم. قرار بود كه صبح جمعه به قله شيرباد صعود كنم. آن موقع هم اينجا معمولا شلوغ است و مشكل مسيريابي پيش نمي‌آيد. اما كارم در مشهد زودتر تمام شد و من تصميم گرفتم كه صبح پنجشنبه صعود كنم. حاصل ناآشنايي با منطقه، نيافتن مسير اصلي و چهار كيلومتر پيمايش اشتباه آن شد كه الان پاي كار رسيده‌ام و ساعت از 12 گذشته است. گرما كلافه‌كننده است، ناشكري نكنم، گاه نسيمي هم مي‌وزد. با اين همه تصميم مي‌گيرم كه صعود كنم و يكي از قواعد كوهنوردي يعني قاعده ساعت 14 را نقض كنم. طبق اين قاعده ساعت 2 بعدازظهر هر جا بوديم لازم است، برگرديم و از ادامه كار منصرف شويم. اما من با اين وضعيت اگر صعود كنم در بهترين حالت ساعت 4 به قله مي‌رسم. با خود مي‌گويم كه فعلا كمي صعود مي‌كنم و اگر ديدم مناسب نيست برمي‌گردم؛ خودفريبي محض.

مسير را پيش مي‌روم و به يك دوراهي مي‌رسم. در واقع دو تا پاكوب رخ مي‌نمايد. يكي از سمت راست كه با شيب بسيار تندي بالا مي‌رود و ديگري آن سوي دره و با شيبي ملايم پيش مي‌رود. ترديدم دوچندان مي‌شود. زير درختان چند چوپان نشسته‌اند. مسير را مي‌پرسم. جواني به سمت چپ اشاره مي‌كند و پيري به سمت راست. سبك‌سنگين مي‌كنم و به حرف پير گوش مي‌سپارم و «راه راست» را انتخاب مي‌كنم. كمي بالا مي‌روم، بدنم داغ مي‌شود. شيب واقعا تند است و باز فكر مي‌كنم كه نكند آن مسير سمت چپ بهتر باشد! آخر مرغ همسايه غاز است. مي‌خواهم برگردم. اما فكر مي‌كنم اين‌گونه فقط بدنم را خسته مي‌كنم و آرام ادامه مي‌دهم. همين‌طور پيش مي‌روم. اما كسي را نمي‌بينم. هر چه مسير قله سبلان پر از جمعيت بود، اين مسير پر از «هيچ‌كس» است. البته حق هم دارند، آدم عاقل اين ساعت را براي صعود انتخاب نمي‌كند.

با آهنگي يكسان بالا مي‌روم و سعي مي‌كنم يكايك ترديدها را كنار بگذارم. جايي به درختي مي‌رسم و در حد چند ثانيه در سايه آن پيش مي‌روم، عجيب بدنم خنك مي‌شود. كم‌كم بدنم به وضعيت عادت مي‌كند و بالاتر كه مي‌روم نسيم خنك‌تري مي‌وزد. از دور جان‌پناه را مي‌بينم. ديگر مطمئن هستم كه در صراط مستقيم حركت مي‌كنم. هر چند اين پاكوب خيلي هم مستقيم نيست. بعد از يك ساعت و پنجاه دقيقه به جان‌پناه فلزي جمع و جور زيبايي مي‌رسم. كوچك است، اما دو طبقه، هيچ‌كس در آن نيست. حتي موش‌ها كه اينجاها را دوست دارند، هم ديده نمي‌شوند. كمي استراحت مي‌كنم و باز ادامه مي‌دهم. ديگر تقريبا خيالم راحت است. مهم‌ترين نكته اين مسير اين است كه تنها يك پاكوب دارد و انگار اصلا نمي‌شود گم شد! زان پس تقريبا همه مسير نسبتا مسطح در ديدرسم قرار دارد. با سرعت پيش مي‌روم. به شيب تندي مي‌رسم كه سر از قله درمي‌آورد. تابلوي فلزي كوچكي كه پشتش به من است، به خوبي ديده مي‌شود. باز دچار ترديد مي‌شوم كه اگر اين قله نباشد چه؟ خودم را به قله مي‌رسانم و به سوي تابلو مي‌شتابم. بله، به مقصد رسيده‌ام. همه ترديدهايم يك‌باره بخار مي‌شوند. ساعت 4 است.

كمي توقف مي‌كنم و چند عكسي مي‌گيرم و فرود مي‌آيم. اما از مسيري ديگر، چون باز تنها يك پاكوب ديده مي‌شود و من با اطمينان خاصي فرود مي‌آيم. هيچ‌كس در مسير ديده نمي‌شود. پس از حدود شش ساعت به نقطه‌اي كه آغاز كردم، مي‌رسم و از پاكوبي كه آن جوان اشاره كرده بود، سر در مي‌آورم. هر دو درست مي‌گفتند. اما بعد فهميدم كه دقيقا درست عمل كرده‌ام؛ يك دور قمري زده‌ام و طوافي كرده‌ام.

كنار ماشين چند آقاي ميانسال مشهدي را مي‌بينم كه دارند آماده صعود مي‌شوند. وقتي متوجه مي‌شوند كه كي صعود كرده‌ام و تنها بوده‌ام و حتي نقشه يا ترك (track) مسير را نداشته‌ام، تعجب مي‌كنند. خوش‌مشرب و پرانرژي هستند و برنامه‌هاي خوب كوهنوردي و دوچرخه‌سواري دارند. گيلاس‌هاي رسيده در كف دست به من تعارف مي‌كنند، دو دانه برمي‌دارم و مي‌خورم؛ مستقيم وارد خونم مي‌شود و جان مي‌بخشد. متصدي پاركينگ كه هنگام آمدن نبود، پول نقد مي‌خواهد كه كم دارم. آقاي حاجيان لطف مي‌كند و ده هزار تومان كسري را مي‌پردازد. شماره كارت مي‌خواهم تا پرداخت كنم، مي‌گويد فردا كه خواستي صدقه بدهي، اين را از طرف من هم صدقه بده. از اين لطف همراه با نوعي حسابگري به خنده مي‌افتم. با خاطره خوشي از اين مهرباني ترك‌شان مي‌كنم.

   


سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۱

instagram: @eslamiardakani
telegram: @hassan_eslami
www.hassaneslami.ir

https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/187678/
547 views05:27
Open / Comment