دربارة ترجمة مدخل آگاهی حیوانات – دانشنامة فلسفة استنفورد «اگ | من ابژه نیستم
دربارة ترجمة مدخل آگاهی حیوانات – دانشنامة فلسفة استنفورد
«اگر وقت طلاست، ظاهراً نجات زمان که در سطحی بالاتر، همانا نجات خود فرد است، امری اخلاقی خواهد بود، و چنین امساکی، از رهگذر توجه به دیگران (و ملاحظهنمودن آنان) است که موجه میگردد».
(تئودور آدورنو)
تراوشات ذهنِ یقیناً بیمارِ من ( بدون تعارف، تواضع و یا خودزنی )
از تجربة مطالعاتی خود میآغازم. شانزده سال است که میخوانم و تعداد بسیار بسیار اندکی از کتابها را دیدهام که خط به خطشان حاوی مطالب غیرتکراری و ضروری بوده باشد. مثل کتاب پرتابهای فلسفه اثر محمدمهدی اردبیلی. آخرین متونی که بر روی آنها کار میکردم، خوانش کتاب سرشت تلخ بشر اثر آیزایا برلین و ترجمة مدخل آگاهی حیوانات از دانشنامة فلسفة استنفورد بود. کتاب برلین که یک سوم ابتدایی آن شامل یکصد و اندی صفحه متن در قالب دو فصل است، پر از دادههای تاریخی است برای بیان چهار یا پنج نکتة مهم، که میشد این همه را حداکثر در بیست صفحه گنجاند. نمیدانم بگویم یا نه، اما بعضاً احساس میکنم که نویسندگان این آثار، کثر شأن میدانند کتاب پنجاه شصت صفحهای بنویسند. فرض بگیریم این حدسی مهمل و خاماندیشانه باشد. در این صورت میماند یک پرسش: جناب نویسنده، آیا نگاهی به تاریخ پشت سر مخاطب خود نمیاندازی؟ چند میلیون صفحه متن وجود دارد که مخاطب در این زمانِ اندکِ زیستن در جهان، باید و نیاز دارد بخواند؟ آن هم زمانی که نیمی از آن طیِ جانکندن در کارخانهها و کارگاهها و فروشگاهها توسط کاسبان سودهای کلان مالی از او دزدیده میشود. اگر کسر شأن میدانی کتاب کمحجم بنویسی، آیا نباید لااقل یک نسخة خلاصهشده حاوی تمام نکات ضروری از آن را در کنار نسخة حجیم و مفصل آن ارائه دهی تا کسانی که با مشکل زمان مواجهند، سراغ نسخة کمحجم بروند؟ البته اگر مانند هورکهایمر معتقد نیستی که آثارت در قفسههای کتابخانهها خاک خواهند خورد. فاجعة دیگری که از آن سخن خواهم گفت، و به وضعیت ترجمه در این سرزمین بازمیگردد، بیانیست از منتقد جدی همین وضعیت، یعنی مراد فرهادپور. کسی که خود، میگفت نهایت تفکر ما ترجمه است و سهواً به نحوی کمک به خشکشدن ریشة اندیشیدن در برخی افراد شد و بساط خودنمایی خیل کثیری از افراد دیگری را فراهم آورد که کشته و مردة حکشدن نامشان زیر نام نویسندهای بزرگ یا کوچک بودند. سبکی از ترجمه که نه تنها مایة افتخار نیست، بلکه در کنار کارمندی بانک و وزارت در وزارتخانه و قصابی و رفتگری و معلمی در مدرسه و ریاست جمهوری و نمایندگی در مجلس، همگی از یک شأن کاملاً معمولی برخوردارند. حال اعتراض میکند که چرا این حجم از ترجمههای درپیت، در بازار ترجمه، سیلان یافته است. قدری از این بذرها را خودت کاشتی.
متنی که در میانة فلاکتهای شخصی و اجتماعی خود، و به پیشنهاد برخی از اعضای کانال تلگرامی «من ابژه نیستم» شش ماه روی ترجمة آن وقت گذاشتم نیز علیرغم حجم اندکش، از این قاعده مستثنی نیست و با گستاخی تمام خواهم گفت که بیشتر بساط تکمیل رزومة نویسندگان آن را فراهم آورده است تا سایر چیزها. ابتدا قصد داشتم این مدخل را پس از ترجمه به چاپ برسانم. اما بعد از جمعبندی شانزده سال مطالعه و وررفتن با کتب مختلف، در اواسط بازنگری و تایپ متن ترجمهشده، به این نتیجه رسیدم که حیفِ زمانِ مخاطب، حیف کاغذ و حیف استهلاک دستگاههای چاپ و … . از شهرت اندک و پول ناچیز حاصل از آن هم صرفنظر میکنم و تنها خلاصهای مفید از نکات ضروری و غیرقابل حذف این مدخل را که شاید به کار مخاطبان آن بیاید، طی سطرهای زیر و از طریق همین فایل از طریق کانال «من ابژه نیستم» در اختیار اعضای این کانال قرار میدهم و تا وقتی چنین کتبی در حال انتشار باشد، به همین سبک، سراغ متون بعدی خواهم رفت و کار ترجمه را ادامه خواهم داد. باشد که سبکی نوین از ترجمة بیقید و بند با هدف «ارجنهادن به وقت مخاطب» و «نفی خودنمایی و ادا و اطوار» رواج یابد. متونی که خواندن آنها مستلزم تمرین وزنهبرداری نباشد و اصول مزخرف صفحهآرایی و تایپ کامپیوتری نیز واپسین رشتههای نحیف و ضعیف اعصاب مترجم را به هم گره نزند.
(ساسان شکاری)
آگاهی حیوانات
مقدمه
پرسش از آگاهی حیوان، هم علمی است و هم فلسفی. زیرا هم نیازمند دادههای علمی است و هم، صرفِ تحلیل مفاهیم و استنتاجات فرارونده و دروننگری و … نمیتوان هیچ حیوانی را شناخت. از طرفی نیز دارای سویههای معرفتشناختی، پدیدارشناختی و متافیزیکی است. یک نکتة مهم در اینجا، آلرژی دانشمندان به پیچیدگیهای فلسفی است. در حالی که برعکس، فیلسوفان، انعطاف دستاندازی به علم را از خود نشان میدهند.