Get Mystery Box with random crypto!

ساعت شنی ساعت‌ساز نگاه نافذش را روی مرد ماهی‌گیر متمرکز کرد و | آثار مجید میرزاوزیری

ساعت شنی

ساعت‌ساز نگاه نافذش را روی مرد ماهی‌گیر متمرکز کرد و گفت: خب. من یک سال به شما فرصت داده بودم و ساعت بالای سرتان به دقت در حال محاسبه زمان باقی مانده است.

ماهی‌گیر نگاهی به ساعت بالای سرش انداخت. ساعتی عجیب با شش عقربه که سه تا از آنها روز و ماه و سال را نشان می‌دادند. در نوع خودش بی‌نظیر بود. با این حال ماهی‌گیر شانه‌هایش را بالا انداخت و گفت: اما شما باید در هر صورت به ما اطلاع می‌دادید که یک ساعت شنی دارید و با آن، وقت را به طلا تبدیل می‌کنید.

ساعت‌ساز ژستی شعبده‌بازانه به خود گرفت و گفت: من هزار و یک فن بلدم. کاش به جای شکستن ساعت شنی، از من می‌خواستید ایده‌ای نو برایتان بسازم. شما با شن‌هایش یک قصر شنی کودکانه در کنار ساحل ساختید. چیزی که با یک مَد ضعیف ویران شد.

ساعت بالای سر ماهی‌گیر نشان می‌داد که حدود سه ماه به پایان زمان باقی مانده است. او هنوز فرصت داشت تا دیر نشده از شعبده ساعت‌ساز، بهره ببرد و سرمایه‌ای عظیم خلق کند. چیزی که می‌توانست زندگی ماهی‌های جوان را تغییر دهد. ماهی‌گیر اما خرفت‌تر از آن بود که اهمیت زمان را درک کند. با چوب ماهی‌گیری آب را گل‌آلود کرد. ماهی‌ها آبگیر را ترک کردند. این برای ساعت‌ساز دلگیرکننده بود. او هزار و یک فن می‌دانست که فقط یکی از آنها ساختن یک ساعت شنی با دانه‌های شن طلایی بود.

عقربه ششم در حال رسیدن به عدد بیست بود.

مجید میرزاوزیری
۲۷ مردادماه ۰۱

@mirzavaziribooks