2021-02-27 09:36:42
در ماه پیدا شدن علف سرخ (فروردین) در حدود ۳۰ تیپی ما، اردو را برچیدند و به سمت بلک هیلز (تپههای سیاه) راه افتادند تا برای تیپی دیرک ببرند.
ما راه افتادیم طرف دهانه رود هورس هِد کاتینگ کریک و در مدتی که آنجا اردو زده بودیم یک روز من تنها از دهکده بیرون رفتم که صدای یک عقاب خالخالی به گوشم خورد. به آسمان نگاه کردم و آنجا دیدمش، بالای سرم پرواز میکرد. باز آن حال عجیب سخت در من پیدا شد و به نظرم آمد چند لحظهای در شهودم بودم.
از آنجا باز کوچ کردیم به بوفالو گپ و من و پدرم دو نفری به جستجوی گوزن بیرون رفتیم. از میان جنگل گذشتیم تا به بالای تپه بزرگی برسیم، و این برای پدرم سخت بود زیرا او از آن زخم نبرد صد کشته میلنگید. به بالای تپه که رسیدیم، پدرم پایین را نگاه کرد و گفت: «چند گوزن آنجا هست. تو اینجا بمان تا من آنها را دور بزنم.» سپس آن حال عجیب باز در من پیدا شد، و بی آنکه دلیلش را بدانم گفتم نه، پدر اینجا بمان؛ چون دارند آنها را برای ما میآورند. سخت نگاهم کرد و گفت: کی آنها را دارد میآورد؟ جوابی نداشتم و بعد از آن که باز نگاه سختی به من انداخت، گفت: باشد پسـرم. بنابراین در میان علفها دراز کشیدیم و منتظر ماندیم. گوزنها به سوی ما آمدند و پدرم دو تای آنها را گرفت.
وقتی که آنها را شقه میکردیم و من داشتم جگر میخوردم، از اینکه آن دو حیوان را کشته بودیم افسوس خوردم و با خود گفتم که در عوض باید کاری بکنیم. گفتم: پدر، آیا نباید یکی از اینها را به چیزهای وحشی پیشکش کنیم؟ بار دیگر نگاه سختی به من انداخت. بعد سر یکی از گوزنها را رو به شرق و صورتش را رو به غرب گذاشت، دستش را بلند کرد و چهار بار فریاد کرد هِی-هی و اینطور نیایش کرد:
«ای پدربزرگ، ای روح بزرگ، بنگر مـرا!
این را به همـه حـیوانات وحشی که گوشت میخورند پیشکش میکنم. باشد که مردم من زندگی کنند و کودکان در فراوانی بزرگ شوند.»
#گوزن_سیاه مرد مقدس قبیله اوگلالاسـو
کتاب گوزن سیاه سخن میگوید ص ۶۹
@NativeAmericans
479 views06:36