+ البته که درک این چنین ظرافت های اخلاقی و رفتاریای برای من ا | ||| || |||| || |
+ البته که درک این چنین ظرافت های اخلاقی و رفتاریای برای من امکان پذیر نبود و حتی دوستانم نیز آنقدر به شکل ناخودآگاه این رفتار ها را داشتند که خود هم احتمالا نیازمند زمان چندسالهای بودند، تا حدااقل در اواسط جوانی به چیستی و چگونگی این عادت های رفتاریشان پیببرند. درحالی که این زمان برای مادربزرگم نه به درازای یک یا چند دیدار، که تا سرحد یک مکالمه بهینه شده بود تا بتواند عیار و مرغوبیت هر انسانی را بسنجد. گویا در طول سالیان عمرش ذره ذرهی همهی انسانها را را واکاوی کرده بود، که با بروز هر نشانهای در هر کدام از رفتار های ریز نقششان میتوانست الگویی ذهنی رسم کند که هر یک قرار است چه عملکرد و منشی را در پیش بگیرند. برایم آنانی را میخواست که اگر نمیتوانستند با اعمالی ساده، یک کار از روی قدرشناسی و یا لطفی بر پایه وظیفه و تعهد، منفعت رابطه دوستی را برایم بیشتر کنند، دستکم به زیان من هم دستکاریاش نکنند. مثلا نخواهند بیخبر با میوهای، شیرینیای، تماسی یا هدیهای، که حاصل یاد کردن یکدفعهای شان است، من را به خود مدیون کرده و مرا جبرانگر دائمیِ یادکردن های تصادفیشان بنمایند. چرا که او به خوبی میدانست که حتی کاستیها، نداریها و ناتوانیهایم نیز نمیتواند مانعی برای آن باشد که لطف دیگران را در حقشان جبران کنم. گویی خصیصههای رفتاریام را مطالعه کرده باشد یا که با یقین مطلق به وراثت دیانای، مرا نمودی بیکم و کاست از خود بداند؛ هر چه بود، از درون دلم خبر داشت که آرام و قرار نخواهم داشت و شب بدون فکر خوابم نمیبرد، اگر به لطف کسی ناسپاسی کنم و یا با یک لطف مدیون همیشگی کسی نشوم. او مرا خوب میشناخت درست به مانند یک پسر که روشنکننده خصلت پدر است و فرزند هرچه بزرگتر میشود پدر هم خودش را بهتر میشناسد. مادربزرگم با پا به سن گذاشتن دنیا را آزموده بود و احتمالا بزرگ شدن مادرم او را با خودش آشنا کرده بود. پس میخواست مرا از ابعاد ناجوانمردانه دنیا و همچنین صفات رفتاری آسیب پذیرم حفظ کند، و چقدر هم موفق بود.