+ و پس از این که قهر کرده و به خانهی عمه میرفت، یک افشاگری ع | ||| || |||| || |
+ و پس از این که قهر کرده و به خانهی عمه میرفت، یک افشاگری عمه – مانند کشفهای تازهای که ناگهان زمینهی ناشناخته شدهای به روی دانشی که مدتها درجا میزده نمایان میکنند- به مادربزرگ ثابت میکرد که حقیقت بسیار بسیار تلخ تر از آنی بوده که گمان میکرده. گفتههای شومی که همیشه با ظرافت تمام و به شکلی غیر مستقیم عنوان میشدند، اما همیشه یک مصداق بیشتر نداشتند. که مثلا میگفت "مادر تو که باغرو به اسمشون زدی پس عروست باید بیشتر از اینا قدرت رو بدونه" و مادربزرگ که گر میگرفت با عصبانیت میگفت " من کی باغ رو به اسم کسی زدم؟!" و عمه بیطرفانه میگفت که "نمیدونم، فقط اونروز که از باغ پرتقال چیده بودن دیدمشون و عروست چنان بادی کرده بود که گفتم شاید باغو زدی به نامشون" و رفته رفته این بحثها چنان ریشه مییافت که دعوایی اساسی در گرفته و مادربزرگ زبان به فریاد زدن و نفرین کردن میگشود که چقدر این عروس بلای جانم شده و آخر مرا سر به نیست میکند! اکنون که به اینجای یادداشت رسیدهام، خداراشکر که حالا دیگر ارتباطی نداریم.