Get Mystery Box with random crypto!

- یادداشت‌هایی فاقد مضمون «اگر اشتباه نکنم»، «شاید»، «به گمان | ||| || |||| || |

- یادداشت‌هایی فاقد مضمون

«اگر اشتباه نکنم»، «شاید»، «به گمانم»، «ممکن است»، «بد نیست این را هم مد نظر داشته باشیم» ... اینها تنها بخشی از عباراتی هستند که تقریبا در ابتدای هر جمله‌ام به کار می‌برم.
حالا که خودم را از بیرون می‌بینم، چقدر سرشار از تردید ام که مبادا گفته‌ام غلط از آب در بیاید، یا مخاطب با من هم عقیده نباشد. متوجه شده‌ام که هرگاه از چیزی مهم -اغلب چیزها- صحبت می‌کنم، عامدانه آن را به شکلی آغاز می‌کنم که سبب شود مخاطب اصلا به‌ آن توجه نکند.
حالا ممکن است خیلی هم به آن اندیشیده باشم ها! اما زبانم نمی‌چرخد که بخواهم با قاطعیت بیشتری آنچه که بدان باورمندم را بیان کنم.
حتی اگر جدی و قاطعانه بخواهم بگویمش، دقیقا آنجایی که باید، لحنم عوض می‌شود. چطور بگویم، گویی آن واژه‌ی اصلی را میان پرانتز گذاشته باشندش، به زبان می‌آورمش. همانطوری.
انگار که هیچ وقت نمی‌خواهم قاطعانه بگویم که آقا جان، فلان چیز خیلی مسخره‌ است؛ یا موضوع بهمان واقعا اشتباه است.
ای کاش اصلا می‌دانستم این مساله از کجا نشات گرفته که قادر نیستم به دانسته‌های خودم اعتماد کنم.
یا که نکند به آنها اعتماد دارم، اما می‌خواهم ادب را رعایت کرده باشم؟
هرچه هست نمی‌دانم. نمی‌دانم این عادت کلامی و فکری را در دنیایی که همگان قادر‌اند با اعتماد به نفس صحبت‌شان را رک و بی چرده بیان کنند ستایش کنم یا تقبیح؟
آنرا عادتی برآمده از متانت بدانم، یا نشانه‌ای از بی‌عرضگی‌ام در بیان مواضع خود؟
اصلا حتی می‌تواند برآمده از حرامزادگی‌ آدم هم باشد. چگونه؟ منظورم حالتی‌ست که فرد در آن حرفش را به شکلی زیرکانه می‌زند که نه سیخ بسوزد نه کباب. یک جوری که همه‌را راضی نگه داشته باشد، حرفش را به کرسی نشانده باشد و آب هم از آب تکان نخورده باشد. یک همچین چیزی.
راستش را بخواهید بعید می‌دانم که برآمده از متانت و حرامزادگی‌ام باشد. خودم گمان می‌کنم چیزی شبیه چیزهایی‌ست که برآمده از ترس است. همین و بس.
یا اصلا شاید این ویژگی رفتاری‌ای باشد از کسانی که در میان آنها زندگی می‌کنم؟ که همیشه راه خطا را برای خودم باز بگذارم و مدام به مخاطبم یادآروری کنم "که هرلحظه ممکن است دچار اشتباه شوم"
راهکاری برآمده از دل بیمناکم که مدام به ضمیرم یادآوری می‌کند که مبادا گمان کنی خیلی می‌دانی، که همیشه احمقی بیش نیستی.
عادتی نامناسب برای رویارویی با جماعتی که زبان آسان‌گویی‌شان هر حد و حصری را از میان برده و با قاطعیت‌هاشان راه را بر هر احتمال دیگری می‌بندند. آنقدر دقیق و مطمئن‌اند که ذره‌ای بیرون زدن از آن چهارچوب، به کلی خطاست.
این روزها که به دنبال تلاشم برای تغییر سبک نوشتاری‌ام، کمی نوشته‌هایم را در این سالیان ورق زدم و خواندم، همین بخش که دارم خدمتتان عرض می‌کنم بیش از هرچیز شگفت انگیز می‌نمود.
در هر جایی به چشم می‌خورد. گویی هیچوقت جرات نکرده‌ام عقیده‌ای برای خود داشته باشم.
-البته جز زمان هایی که مجبور می‌شدم اطلاعات مشخص و دقیقی راجع به جزئیات موضوعی مطرح کنم. که خوب غافل از اینکه همین احساس نیاز به ارائه جزئیات بیشتر و دقیق، هم خود به معنی ابراز عقیده‌ایست که از آن بیم دارم.-
نمی‌دانم، واقعا نمی‌دانم درست چیست و غلط کدام است.
آیا این عادت برآمده از ادب، ترس یا سیاست را باید ستایید؟
اگر اینگونه باشد و این عادت را باید ستودنی دانست، پس کی این فرصت را خواهم داشت که در نهایت نظرم را درباره چیزی به جد بگویم؟. عقایدی را به طرزی با جدیت مطرح کنم که لحنم به گونه‌ای جلوه نکند که گویی میان صحبت‌هایم پرانتز باز کرده‌ام که چیزی بیرون از عقاید فردی‌ام را مطرح کنم.
آه بسیار می‌توان به این چیزها پرداخت، حال آنکه مجالی نیست و از حوصله‌ی شما هم به در است.