🔥 Burn Fat Fast. Discover How! 💪

دیشب دوباره با ایوب دعوام شد. بهش گفتم: «آقا ایوب! هر سال زمست | آوازگی

دیشب دوباره با ایوب دعوام شد.
بهش گفتم: «آقا ایوب! هر سال زمستون که شروع میشه، اینجوری میکنیااا! »
ایوب کلا خیلی تنهاست. گاهی فکر می‌کنم تنها ترین آدم دنیاست، حتی وقتی توی یک جمع دوستانه می‌نشیند. حتی وقتی که کنار من، آهنگ گوگوش را تا آخر زیاد می‌کند و بلند بلند با آن می‌خواند که:
«آدمِ دل شکسته، بس که دلت شکسته، خودت نمی‌بینی ولی، غم تو نگاهت نشسته.»
آدم دلش برای چشم هایش کباب می‌شود. برعکس اسمش، اصلا صبور نیست. عجله دارد برای خیلی چیزها که تا به حال ندیده. خیلی حس ها که تا به حال نچشیده. خسته است؟ خیلی. کم آورده؟ اصلا. خودم دیده ام صدبار شروع کرده، شکست خورده، دوباره شروع کرده. چشم هایش منتظر است. من آدم های مثل ایوب زیاد دیده ام، چشم هایشان همه چیز را لو می‌دهد. ایوب ها، چشم های خسته ی منتظر دارند.
رفاقت من و ایوب بر‌می‌گردد به سه سال پیش، وقتی روی صندلی روانکاوی نشسته بودم. روانکاو گفت چشم هایت را ببند. بستم. گفت، « حالا دوست داری اسم این شخصیت تنهای عجول توی مغزت رو چی بذاریم؟»
گفتم: ایوب !
دیشب دوباره با ایوب دعوا کردیم.
به روانکاوم میگم:
«ایوب اول زمستون خیلی بهانه گیر میشه، یادش می‌افته که بغل نداره.»
دکتر سرش را تکان می‌دهد.
بهش میگم؛ « آقای دکتر، امان از بی بغلی! امان از زمستون»
#پرهام_جعفری

@parhamneveshteh