2020-01-15 16:40:11
آن يكي دانشجويي هم كه خوب امتحان داده بود يك چيزهاي مشابهي گفت. آن استادي هم كه مثال زده بودم بلند شد و گفت: درس خواندن من در برزيل مقارن با سالهاي جنگ بود ـ دوراني كه همة استادها دانشگاه را ترك كرده بودند ـ و به هميت علت خوشبختانه من همه چيز را تنهايي پيش خودم خواندم. بنابراين واقعش اين است كه از نظام آموزشي برزيل مستفيض نشدهام.»
انتظارِ اين يكي را نداشتم. ميدانستم كه نظامِ آموزشي بدي است، و حالا ميديدم كه خيلي بد است ـ وحشتناك است.
برزيل رفتنِ من در چارچوب طرحي بود كه دولت آمريكا منابع مالياش را تأمين ميكرد. بنابراين، وقتي برگشتم، وزارت امور خارجه ازم خواست گزارشي از سفرم بنويسم. من هم كليات و مطالب مهمتر از سخنرانيام در برزيل را برايشان نوشتم. بعدها از جايي شنيدم كه در وزارت خارجه يكيشان گفته بود : «وقتي يك آدم سادهلوح و خطرناك را بفرستي برزيل همين ميشود ديگر؛ مردك احمق! فقط بلد است دردسر درست كند. اصلاً نميفهمد چه مشكلاتي هست». كاملاً برعكس! به گمانِ من اين يارو وزارت خارجهاي خودش سادهلوح بوده كه خيال ميكرده هر جايي به اسم دانشگاه، با فهرستي از رشتهها و درسها و غيره، واقعاً دانشگاه است.
چيز ديگري هم كه هيچ وقت نتوانستم به آن وادارشان كنم سؤال كردن بود. سرانجام يكيشان برايم توضيح داد كه: اگر من موقع درس از شما سؤالي بپرسم، بعد از كلاس همه ميريزند سرم كه چرا وقت كلاس را تلف ميكني؟ ما داريم زحمت ميكشيم يك چيزي ياد بگيريم، و تو با اين سؤال كردنت نميگذاري...
هدف اصليام از اين حرفها اين است كه نشانتان بدهم در برزيل اصلاً علم آموزش داده نميشود! ولولهاي در جمعيت به پا شد...
سال تحصيلي كه تمام شد، دانشجوها ازم خواستند كه برايشان از احساسي كه از تدريس در برزيل داشتهام حرف بزنم. گفتند كه علاوه بر دانشجوها، استادهاي دانشگاه و چند تا از مقامات دولتي هم به اين سخنراني خواهند آمد. ازشان قول گرفتم كه بتوانم هر چه دلم خواست بگويم. گفتند: البته كه ميتوانيد. اينجا يك كشور آزاد است.
روز موعود، يك جلد كتاب درسي فيزيكي عمومياي را كه آنجا در سال اول كالج تدريس ميشد زير بغل زدم و به تالار سخنراني رفتم. تصورشان اين بود كه اين كتاب ، كتاب خيلي خوبي است، چون كه مثلاً با حروفِ متنوع چاپ شده بود ـ چيزهايي خيلي مهم با حروف سياه بزرگ محض حفظ كردن، و مطالب كماهميتتر با حروف نازكتر و كوچكتر، و از اين قبيل چيزها.
همان دمِ در يكي گفت: چيز بدي كه از اين كتاب نميخواهيد بگوييد، نه؟ مؤلف كتاب هم توي جمعيت است، و همه فكر ميكنند كه اين كتاب كتابِ درسي خوبي است.
قولشان را يادآوري كردم....
تالار كاملاً پر بود. در شروع حرفهايم گفتم كه علم در واقع درك رفتار طبيعت است. بعد پرسيدم: چرا آموزش علوم اهيمت دارد؟ واضح است كه هيچ كشوري نميتواند خودش را متمدن حساب كند مگر اينكه... وِر وِر وِر وِر. همه داشتند سر تكان ميدادند، چون كه من داشتم همان حرفهايي را ميزدم كه ميدانستم قبولش دارند.
آن وقت ادامه دادم كه «اينها البته همهاش مزخرفات است. براي اين كه اصلاً چرا ما بايد فكر كنيم كه لازم است از كشور ديگري عقب نيفتيم؟ لابد بايد يك دليلِ خوب داشته باشد، يك دليلِ معقول ـ نه صرفاً به اين دليل كه كشورهاي ديگر هم همين فكر را ميكنند.» بعدش از فوايد علم صحبت كردم و از سهمي كه در بهبود اوضاعِ بشر دارد، و از اين قبيل افاضات ـ راستش، يك كمي سربهسرشان گذاشتم.
بعد گفتم: هدف اصليام از اين حرفها اين است كه نشانتان بدهم در برزيل اصلاً علم آموزش داده نميشود! ديدم كه چه ولولهاي دارد در جمعيت به پا ميشود.
بهشان گفتم كه يكي از اولين چيزهايي كه در برزيل بر من تأثير گذاشت ديدن بچههاي دبستاني در كتابفروشيها بود كه داشتند كتابهاي مربوط به فيزيك ميخريدند. اين همه بچه دارند در برزيل فيزيك ميخوانند، و اين مطالعه را خيلي زودتر از بچههاي امريكايي شروع ميكنند. آن وقت خيلي عجيب است كه شما چندان فيزيكداني در اين كشور پيدا نميكنيد ـ چرا چنين است؟ اين همه زحمت و فعاليت اين همه كودك هيچ حاصلي ندارد.
بعد برايشان آن محققِ يوناني را مثال زدم، كه عاشق زبان يوناني بود و متأسف از اين كه در كشورِ خودش زياد نستند جوانهايي كه زبان يوناني ميخوانند. يك وقتي ميرود به يك كشور ديگر و بسيار مشعوف ميشود وقتي ميبيند آنجا همه دارند يوناني ميخوانند، حتي بچههاي دبستاني. ميرود به جلسة امتحان دانشجويي كه ميخواهد مدرك زبانِ يونانياش را بگيرد، و از او ميپرسد، «نظر سقراط دربارة رابطه ميان حقيقت و زيبايي چه بود؟» و دانشجو نميتواند جواب بدهد. باز ميپرسد، «در سمپوزيوم سوم سقراط به افلاطون چه گفت؟» اين گُل از گُل دانشجو وا ميشود و بلافاصله مثل تير جواب ميدهد ـ كلمه به كلمة چيزهايي را كه سقراط گفته بود، به زبان يوناني فصيح ، بيان ميكند.
1.2K views13:40