Get Mystery Box with random crypto!

در رثای استاد سال ۸۴ و آمدن محمود بود و من جوان ۲۵ ساله تازه | رهیافت

در رثای استاد

سال ۸۴ و آمدن محمود بود و من جوان ۲۵ ساله تازه وارد دانشگاه بهشتی شده بودم. یک مهندسی‌خوانده برای تحصیل در رشته مدیریت آمده و همه چیزها و آدم‌ها برایش تازه بود. یک اسمی هم شنیده بودم که خیلی دوست داشتم او را ببینم: دکتر احمد روستا.

می‌دانستم که در همان دانشگاه تدریس می‌کند ولی خبر نداشتم کی به کلاس او می‌رسم. اول بار مردی خوش پوش با موهای سیاه و اندکی فربه با عینک ذره بینی را دیدم که ابهتش آدم را تحت تاثیر می‌داد. خوش بیان بود و از تجربه‌هایش می‌گفت و سعی می‌کرد با شعر و خاطره مفاهیم را برایت جا بیندازد.

خاطرم هست کل تعطیلات عید را به خواندن یک کتاب که معرفی کرده بود و باید ارائه می‌دادم گذراندم؛ خوشش آمد و انتظار داشتم نمره خوبی هم بگیرم دیدم نمره‌ای حدود ۱۵ داد. گفتم احتمالا خیلی سخت‌گیر است و برخلاف بقیه اسان نمره نمی‌دهد. ترم بعدی درس دیگری با او داشتم که آنجا از قضا هیچ کار قابل ملاحظه‌ای نکردم دیدم باز نمره ۱۵ شد. تا مدتها به شوخی می‌گفتم استاد قیافه ما را به ۱۵ شناخته است و بخوانیم و نخوانیم فایده ندارد! با این حال تجربه حضور در کلاسش واقعا ارزشمند و آموزنده بود.

سعی می‌کرد با مخفف‌سازی و واژه‌سازی، مفاهیم علمی را به اصطلاح بومی کند که خوب در زبان بچرخد که سعی کردم این را بعدها زیاد استفاده کنم. تاکیدش بر دنیای عمل بود و اینکه 《بازاریابی ریشه است نه کلیشه》. این حرفش همیشه در ذهنم بود و اینکه علمی و به‌روز بودن به تنهایی کافی نیست و باید آن را در زمین واقعیت آزمون کرد و البته خلاقیت هم بخش مهمی از کار است.

چند سال بعد دانشجوی دکتری بودم و استاد را در دانشگاه تهران دیدم. لطف داشت از ماشین پیاده شد، موهایش کامل سفید بود و بسیار لاغر، شنیده بودم یک عمل قلب را پشت سر گذاشته است ولی فکر نمی‌کردم چنین تغییر ظاهری را در ایشان ببینم. احوالپرسی تمام شد و دیگر فرصتی دست نداد او را حضوری ببینم.

چند روز پیش فیلم کوتاهی از او دیدم در بستر بیماری بود و به سبک همیشه برای حاضران شعری می‌خواند و حتی لاغرتر از قبل شده بود. نمی‌دانستم کجاست ولی دلم یکباره ریخت. در این میانسالی یاد مرگ و نبودن نزدیکان و آشنایان خیلی آدم را اذیت می‌کند. دیدن چهره‌ بیمار کسی که سلامت او را زمانی دیده بودم قلب آدم را مچاله می‌کند. آرزو کردم کاش سلامت استاد دوباره برگردد.

امروز شنیدم او هم رفت، یاد خاطرات خوب با او می‌افتم و حسرت اینکه چرا قبل از مرگ خدمتش نرسیدم. اما استاد از تو خیلی اموختم و همچنان وامدار تو هستم، روحت شاد معلم بزرگ بازاریابی.

کانال رهیافت/امیرحسین خالقی
@RahiaftChannel