به روی سیل گشادیم راه خانه ی خویش
به دست برق سپردیم آشیانه ی خویش
مرا چه حد ، که زنم بوسه آستین تو را
همین قدر ، تو مران مرا زآستانه ی خویش
بجز تو کز نگهی سوختی دل ما را
به دست خویش که آتش زند به خانه ی خویش ؟
مخوان حدیث رهایی ، که الفتی است مرا
به ناله ی سحر و گریه ی شبانه ی خویش
ز رشک تا که هلاکم کند ، به دامن غیر
چو گل نهد سر و مستی کند بهانه ی خویش
رهی به ناله دهی چند دردسر ما را ؟
بمیر از غم و کوتاه کن فسانه ی خویش
| رهی معیری |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem