از زمانی که دنیا بوده آدمیزاد را عشقِ جواهر سودای سیم و زر، ه | شعرخوانی
از زمانی که دنیا بوده آدمیزاد را عشقِ جواهر سودای سیم و زر، همیشه در سر بوده به دنبالشان کف دریا و قلهی کوهها را درنوردیده من اما هر بامداد گنجینهای را مییابم آن وقتی که میبینمت زلف و گیسویت نیمی از بالشم را با خود تنیده