Get Mystery Box with random crypto!

ی روح... می گفت و گریه می کرد. مطیع.... پدر نامحسوس من... می گ | رمان های س اکبری📚

ی روح... می گفت و گریه می کرد. مطیع.... پدر نامحسوس من... می گفت چه بدبختی هستم من. می گفت عشقم زندگیم انطور دخترم پاره ی تنم اینطور. می گفت یک روز خوش نداشتم. می گفت و گریه می کرد. می گفت و زار می زد. می گفت و بغض می کرد. می گفت باید می فهمیده که اول ساشیوم تا اخرش یک طلسم بدشگون دنیوی تلخ است باید می فهمید که شروع قدرت و طمع و کثافت به بهشت عدن ختم نمی شود. می گفت سهیم است می گفت و گریه می کرد.
سپیدار به دیدارم نیامد. نفرت جای عشق را گرفته بود. ساعت یک بامداد بود و ساعت پنج صبح قرار اعدامم گذاشته شده بود. هراس و تلخی و گسی زبانم به درک. توهم و درد و گیجی امان بریده بود. دوست داشتم یکی بیاید و تیر خلاص را بزند. ساعت نمی گذشت. دستانم یخ. بدنم یخ. سرم امالم رگ هایم وجودم. انگار از همان ساعت یک، خونم یخ زد. هه... جانشین برحق مادر... در انتظار یک طناب بی رحم... این اخرین جملات میوه ی یک عشق عجیب است. به قول مطیع:عجب انسان در این دنیا غریب است.


سیگار را پک می زند و چشمانش کشیده می شود به تابوت... انگار همین دیروز بود که دوست داشت در این دیار سرما و برکت و آدم های ساده زندگی کند. همین که در این ثانیه ها داخل این تابوت سرد خوابیده. سهمش از این دنیا، یک بغل خالی بود انگار. خودکار ابی را برداشت و زیر اخرین نوشته های زیبا ضمیمه کرد:
لبخند مرا بس بود
اغوش لهم میکرد
ان بوسه مرا میکشت
لب منهدمم میکرد
ان بوسه و ان اغوش
قتاله و مقتل بود
در سیر مرا کشتن
این پرده ی اول بود
هر کس غم خود را داشت
هر کس سرکارش ماند
من نشعه ی زخمی که
یک شهر خمارش ماند
….
یا کنج قفس
یا مرگ
این بخت کبوتر هاست
دنیا پل باریکی
بین بد و بدترهاست
ای بر پدرت دنیا
ان باغ جوانم کو ؟
دریاچه ی ارامم
کوه هیجانم کو ؟
بر اینه ی خانه
جای کف دستم نیست
ان پنجره ای را که
با توپ شکستم نیست
پشتم به پدر گرم و
دنیا خود مادر بود
تنها خطر ممکن
اطراف سماور بود
از معرکه ها دور و
در مهلکه ها ایمن
یک ذهن هزار ایا
از چیستی ابستن
یک هستی سردسته ای
در بود و عدم بودم
گور پدر دنیا
مشغول خودم بودم
هرطور دلم میخواست
اینده جلو میرفت
هر شعبده ای دستش
رو میشد و لو میرفت
صد مرتبه میکشتند
یک بار نمیمردم
حالم که بهم میریخت
جز حرص نمیخوردم
اینده ی خیلی دور
ماضی بعیدی بود
پشت در ارامش
طوفان شدیدی بود
ان خاطره های خشک
در متن عطش مانده
ان نیمه ی پررنگم
در کودکی اش مانده
اما من امروزی
کابوس پر از خواب است
تکلیف شب و روزم
با دکتر اعصاب است
نفرین کدام احساس
خون کرد جهانم را
با جهد چه جادویی
بستند دهانم را
من مرد شدم وقتی
زن از بدنش سر رفت
وقتی دو بغل مهتاب
از پیرهنش سر رفت
اندازه ی اندوهم
اندازه ی دفتر نیست
شرح دو جهان خواهش
در شعر میسر نیست
یک چشم پر از اشک و
چشم دگرم خون است
وضعیت امروزم
اینده ی مجنون است
سر باز نکن ای اشک
از جاذبه دوری کن
ای بغض پر از عصیان
اینبار صبوری کن
من اشک نخواهم ریخت
این بغض خدادادیست
عادت به خودم دارم
افسردگی ام عادیست
پس عشق به حرف امد
ساعت دهنش را بست
تقویم به دست خویش
بند کفنش را بست
او مرده ی کشتن بود
ابزار فراهم کرد
حوای هزاران سیب
قصد من ادم کرد
لبخند مرا بس بود
اغوش لهم میکرد
ان بوسه مرا میکشت
لب منهدمم میکرد
ان بوسه و ان اغوش
قتاله و مقتل بود
در سیر مرا کشتن
این پرده ی اول بود
تنها
سر من بین این ولوله پایین است
با من همه غمگین اند
تا طالع من اینست
در پیچ و خم گله
یکبار تورا دیدم
بین دو خیابان گرگ
هی چشم چرانیدم
محض دو قدم با تو
از مدرسه در رفتم
چشمت به عروسک بود
تا جیب پدر رفتم
این خاصیت عشق است
باید بلدت باشم
سخت است ولی
باید در جذر و مدت باشم
هرچند که بی لنگر
هرچند که بی فانوس
حکم انچه تو فرمایی
ای خانوم اقیانوس
کشتی و گذر کردی
دستان دعا پشتت
بر گود گلویم ماند
جا پای هر انگشتت
از قافله جا ماندم
تا هم قدمت باشم
تا در طبق تقسیم
راضی به کمت باشم
آفت که به جانم زد
کشتم همه گندم شد
سهم کم من از سیب
نان شب مردم شد
ای بر پدرت دنیا
اهسته چه ها کردی
بین من و دیروزم
مغلوبه به پا کردی
حالا پدرم غمگین
مادر که خودازار است
تنهای بی رحمم
زیر سر خودکار است
هرشعر که چاقیدم
از وزن خودم کم شد
از خانه به ویرانه
از خانه به ویرانه
از خانه به ویرانه
تکرار سلوکم شد
زیر قدمت بانو
دل ریخته ام
برگرد
از طاق هزاران ماه
اویخته ام
برگرد
هرچیز به جز اسمت
از حافظه ام تف شد
تا حال مرا دیدند
سیگار تعارف شد
گیجی نخ اول
خون سرفه ی اخر شد
خودکار غزل رو کرد
لب زهر مکرر شد
گیجی نخ دوم
بستر به زبان امد
هر بالش هر جایی
یک دسته کبوتر شد
گیجی نخ سوم
دل شور برش میداشت
کوتاهی هر سیگار
با عمر برابر شد
گیجی نخ بعدی
در اینه چین افتاد
روحی که کنارم بود
هذیان مصور شد
در ثانیه ای مجبور
نبض از تک و تا افتاد
این گونه مقدر بود
اینگونه مقرر شد