رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد دلشوره ی ما بود دل آرام جهان شد در اول آسایش ما سقف فرو ریخت هنگام ثمر دادن مان بود خزان شد زخمی به گِل کهنه ی ما کاشت خداوند اینجا که رسیدیم همان زخم دهان شد آنگاه همان زخم همان کوره ی کوچک شد قله یک آه مسیر فوران شد با ما که نمک گیر غزل بود چنین شد با خلق ندانیم چه ها کرد و چنان شد ما حسرت دلتنگی و تنهای عشقیم یعقوب پسر دید زلیخا جوان شد جان را به تمنای لبش بردم و نگرفت گفتم بستان بوسه بده گفت گران شد یک عمر به سودای لبش سوختم و آه روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد یک حافظ کهنه دو سه تا عطر گل سر رفت و همه ی دلخوشیم یک چمدان شد با هر که نوشتیم چه ها کرد به ما گفت مصداق همان وای به حال دگران شد #حامد_عسگری @sabztarazsher 122 viewsedited 15:16