Get Mystery Box with random crypto!

Shae.raneha

Logo of telegram channel shaeraneha1 — Shae.raneha S
Logo of telegram channel shaeraneha1 — Shae.raneha
Channel address: @shaeraneha1
Categories: Uncategorized
Language: English
Subscribers: 348
Description from channel

🔻اين كانال مربوط به صفحه shae.raneha@ در اينيستاگرام می‌باشد
🔻ما در روز فقط يك شعر قرار می‌دهيم

Ratings & Reviews

1.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

1


The latest Messages 2

2019-03-08 20:39:19 یک رود و صد مسیر، همین است زندگی
با مرگ خو بگیر! همین است زندگی

با گریه سر به سنگ بزن در تمام راه
ای رود سربه زیر! همین است زندگی

تاوان دل بریدن از آغوش کوهسار
دریاست یا کویر؟ همین است زندگی!

بر گِرد خویش پیله تنیدن به صد امید
این « رنج » دلپذیر همین است زندگی

پرواز در حصار فروبستهء حیات
آزاد یا اسیر، همین است زندگی

چون زخم، لب گشودن و چون شمع سوختن
« لبخند » ناگزیر، همین است زندگی

دلخوش به جمع کردن یک مشت « آرزو »
این « شادی » حقیر همین است زندگی

با « اشک » سر به خانهء دلگیر « غم » زدن
گاهی اگرچه دیر، همین است زندگی

لبخند و اشک، شادی و غم، رنج و آروز
از ما به دل مگیر، همین است زندگی

#فاضل_نظری
#شعر_معاصر


@shaeraneha1
1.0K views17:39
Open / Comment
2019-02-19 08:52:33

#شعر_پارسی

ای خوش آن صبحی، که چشمم بر جمالت وا شود
یا شبِ قدری که در کوی توأم ماوا شود

بیش ازین ای جان، نیارم صبر کردن در برون
بر درت چون حلقه، سر خواهم زدن، تا وا شود

هم در امروز از وصالم شربتی در کام ریز
نیست آرام و شکیبائیم تا فردا شود

من به خود کی راه یابم سوی آن عالیجناب
هم مگر لطف تو پَر گردد عنایت پا شود

گر کشم در دیده خاک پای مردان رهت
کام و کام منزل این راه را بینا شود

گر در آتش بایدم رفتن در این ره میروم
تا چو ابراهیم آن آتش گلستان‌‌ها شود

موسی جان را اگر گردن نهد فرعون نفس
چشم‌های حکمت از سنگ دلش پیدا شود

بی تعلق چون مسیحا زی تو در روی زمین
تا فراز آسمان چارمینت جا شود

گر عنان اختیار خود نهی در دست او
لقمه‌ای سازد ترا این نفس و اژدرها شود

گر ز بهر شهوت دنیا در آئی در غضب
نفس فرعونت در آتش از ره دریا شود

گام نه بر گام مردان رهش مردانه فیض
گر همی خواهی که در بزم وصالت جا شود




#فیض_کاشانی
1.1K views05:52
Open / Comment
2019-02-06 08:46:08
نفحات صبح دانی
ز چه روی دوست دارم؟

که به روی دوست ماند، که برافکند نقابی!

#سعدی
@shaeraneha1
1.2K views05:46
Open / Comment
2019-02-03 12:21:08 من هم حق دارم
يک اسمِ ساده نصيبم شود
کسی برايم سيب و سيگار بياورد
دمی بخندد
نگاهم کند
بگويد بَروبچه‌ها ... احوالپرسِ ترانه‌های تواند،
بگويد هر شب، ماه ...
خواب می‌بيند که آسمان صاف خواهد شد.

باز هم وقت ملاقاتِ گريه و گفت‌وگو تمام شد وُ
کسی به ديدار دريا و ستاره نيامد.

سِجل‌های سوخته‌ی ما
پُر از مُهر و علامت به رفتن است.

عجيب است
من به دنيا نيامده‌ام
که پيچک و پروانه از من بترسند
من مايلم يک لحظه سکوت کنيد
ببينيد بَد می‌گويم اينجا
که هنوز هم می‌توان ترانه سرود،
تنها به کوه رفت
کبوتر و غروب و انحنای دامنه را ديد.

آدمی را نامی بوده، نامی هست
که گاه از شنيدن نابهنگامش
برگشته، برمی‌گردد،
اما سِجل‌های سوخته‌ی ما ...!

بوی خوشِ سيب وُ
سيگار نيمه‌سوز می‌آيد.

#سیدعلی_صالحی

@SHAERANEHA1
1.1K views09:21
Open / Comment
2019-01-07 14:47:08 بعضی روزها
انسان فقط خسته ست

نه تنهاست
نه غمگین
و نه عاشق

فقط خسته ست

#ایلهان_برک
#شعر_جهان
ترجمه : سیامک تقی زاده

@shaeraneha1
1.4K views11:47
Open / Comment
2019-01-04 19:59:56 کسی در من خودش را حبس کرده کُنج پستو ها
نگاهی می کند در آینه مانند ترسو ها

نگاهی می کند اما همانی هست که قبلا...
همان چشمان غمگین وُ همان لبها، همان موها

همان تنها برای یک نفر زیبا شدن ها وُ
هوای زندگیِ ساده ای ، دور از هیاهوها

چراغی روبرویش هست و دارد وِرد می خواند
که غول قصه ها ظاهر شود از قلب جادوها

کسی در خواب می افتد همیشه از بلندی ها
"و می لرزد دلش در سینه مثل بچه آهوها "

همان که می شمارد از خطوط چهره اش غم را ...
هووهای حسودش را هم از روی النگو ها

از آن روزی که رفتی خانه ام ساکت تر از قبل است
کسی در من خودش را حبس کرده کُنج پستو ها

#صنم_نافع
#شعر_معاصر

@shaeraneha1
1.5K views16:59
Open / Comment
2018-11-20 14:38:39 پی به راز سفرم بُرد و چنان ابر گریست
دید باز امدنی در پیِ این رفتن نیست

همه گفتند "مرو" دیدم و نشنیدم شان
مثله این بود به یک رود بگویند:بایست!

مفتضح بودن ازین بیش ک در اول قهر
فکر برگشتنم و واسطه ای نیست ک نیست

در جهانِ تهی از عشق نمی مانم چون
در جهانِ تهی از عشق نمی باید زیست

دهخدا تجربه عشق ندارد ورنه
معنی "مرگ"و "جدایی" به یقین هردو یکیست

#کاظم_بهمنی

@shaeraneha1
1.8K views11:38
Open / Comment
2018-11-10 16:37:58 و کلْمه بود و جهان در مسیر تکوین بود
و دوست داشتن آن کلْمه ی نخستین بود

و عشق، روشنی کائنات بود و هنوز
چراغ های کواکب، تمام پایین بود

خدا امانت خود را به آدمی بخشید
که بار عشق برای فرشته سنگین بود

و زندگانی و مرگ آمدند و گفته نشد
کزین دو، حادثه ی اولی، کدامین بود؟

اگر نبود، به جز پیش پا نمی دیدیم
همیشه عشق، همان دیده ی جهان بین بود

به عشق از غم و شادی کسی نمی گیرد
که هر چه کرد، پسندیده و به آیین بود

اگر که عشق نمی بود، داستان حیات
چگونه قابل توجیه و شرح و تبیین بود؟

و آمدیم که عاشق شویم و درگذریم
که راز زندگی و مرگ آدمی، این بود




#حسین_منزوی


@shaeraneha1
1.9K views13:37
Open / Comment
2018-11-05 15:30:10 نگارا وقت آن آمد که دل با مهر پیوندی
که ما را بیش از این طاقت نماندست آرزومندی

غریب از خوی مطبوعت که روی از بندگان پوشی
بدیع از طبع موزونت که در بر دوستان بندی

تو خرسند و شکیبایی چنینت در خیال آید
که ما را همچنین باشد شکیبایی و خرسندی

نگفتی بی‌وفا یارا که از ما نگسلی هرگز
مگر در دل چنین بودت که خود با ما نپیوندی

زهی آسایش و رحمت نظر را کش تو منظوری
زهی بخشایش و دولت پدر را کش تو فرزندی

شکار آن گه توان کشتن که محکم در کمند آید
چو بیخ مهر بنشاندم درخت وصل برکندی

نمودی چند بار از خود که حافظ عهد و پیمانم
کنونت بازدانستم که ناقض عهد و سوگندی

مرا زین پیش در خلوت فراغت بود و جمعیت
تو در جمع آمدی ناگاه و مجموعان پراکندی

گرت جان در قدم ریزم هنوزت عذر می‌خواهم
که از من خدمتی ناید چنان لایق که بپسندی

ترش بنشین و تیزی کن که ما را تلخ ننماید
چه می‌گویی چنین شیرین که شوری در من افکندی

شکایت گفتن سعدی مگر با دست نزدیکت
که او چون رعد می‌نالد تو همچنان برق می‌خندی

#سعدی

@shaeraneha1
1.5K views12:30
Open / Comment
2018-10-26 11:56:37 @shaeraneha1
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت

خاک ره آن یار سفرکرده بیارید
تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت

فریاد که از شش جهتم راه ببستند
آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت

امروز که در دست توام مرحمتی کن
فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت

ای آن که به تقریر و بیان دم زنی از عشق
ما با تو نداریم سخن خیر و سلامت

درویش مکن ناله ز شمشیر احبا
کاین طایفه از کشته ستانند غرامت

در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی
بر می‌شکند گوشه محراب امامت

حاشا که من از جور و جفای تو بنالم
بیداد لطیفان همه لطف است و کرامت

کوته نکند بحث سر زلف تو حافظ
پیوسته شد این سلسله تا روز قیامت


#حافظ
1.6K views08:56
Open / Comment