چه ساده چه به سادگی گفتند و ایشان را چه ساده چه به سادگی کشتند!
و مرگِ ایشان چندان موهن بود و ارزان بود که تلاشِ از پی زیستن به رنجبارتر گونهیی ابلهانه مینمود: سفری دُشخوار و تلخ از دهلیزهای خَماندرخَم و پیچاندرپیچ از پی هیچ!
ـ□
نخواستند که بمیرند یا از آن پیشتر که مرده باشند بارِ خِفّتی بر دوش برده باشند.
لاجرم گفتند: «ـ نمیخواهیم نمیخواهیم که بمیریم!»
و این خود وِردگونهیی بود پنداری که اسبانی ناگاهان به تَک از گردنههای گردناکِ صعب با جلگه فرود آمدند و بر گُردهی ایشان مردانی با تیغها برآهیخته.
و ایشان را تا در خود بازنگریستند جز باد هیچ به کفاندر نبود. ــ جز باد و به جز خونِ خویشتن، چرا که نمیخواستند نمیخواستند نمیخواستند که بمیرند.
۷ اسفند ۱۳۴۴
■ از دفتر ققنوس در باران | شعر و صدای احمد شاملو | کانال تلگرام احمد شاملو