Get Mystery Box with random crypto!

‍ ‍ ֎ ینگهٔ مغموم ⸎ پژمان واسعی ※ ستون: بوطیقای شعر آزاد | احمد‌‌‌ شاملو‌

‍ ‍ ֎ ینگهٔ مغموم
⸎ پژمان واسعی ※ ستون:
بوطیقای شعر آزاد
از دفتر هشتم بارو


خوانشی از شعر «حکایت» نوشتهٔ الف. بامداد



حکایت

۱ مطرب درآمد

۲ با چکاوکِ سرزنده‌ئی بر دستهٔ سازش.

۳ مهمانانِ سرخوشی

۴ به پای‌کوبی برخاستند

۵ از چشمِ ینگهٔ مغموم

۶ آن‌گاه

۷ یادِ سوزانِ عشقی ممنوع را

۸ قطره‌ئی

۹ به زیر غلتید.

۱۰ عروس را

۱۱ بازوی آز با خود برد.

۱۲ سرخوشانِ خسته پراکندند.

۱۳ مطرب بازگشت

۱۴ با ساز و

۱۵ آخرین زخمه‌ها در سرش

۱۶ شاباشِ کلان در کلاه‌اش.

۱۷ تالارِ آشوب تهی ماند

۱۸ با سفرهٔ چیل و

۱۹ کرسیِ باژگون و

۲۰ سکّوبِ خاموشِ نوازنده‌گان

۲۱ و چکاوکی مرده

۲۲ بر فرشِ سردِ آجرش.

۶ فروردین ۱۳۶۴



برای فهم روابطی که بین اجزای این شعر برقرار است، باید به دو سؤال اساسی پاسخ داد:

الف. چرا ینگه در مراسم عروسی اشک می‌ریزد. (سطر ۵ تا ۹) صفت «مغموم» آشکارا نشان می‌دهد که این اشک برآمده از شوق نیست.

ب. چرا بر فرش سرد آجر تالار، چکاوکی مرده بر جای مانده؟ (سطر ۲۱ و ۲۲)

الف. ینگه[۱]، با یادآوری عشقی آتشین اشک می‌ریزد. بدیهی است که یک طرفِ این عشقِ آتشین عروس بوده و طرف دیگر کسی جز داماد. رابطه‌ای ممنوع و عشقی آتشین بین عروس و کس دیگری وجود داشته که یادآوری‌اش موجب غلیان احساسات ینگه شده است. دلیل ما برای چنین برداشتی در جواب سؤال دوم آشکار می‌شود.

ب. چرا در انتهای «حکایت» چکاوکی مرده (سطر ۲۱) بر فرش سرد آجر تالار پیدا می‌شود؟ در قدیم بین برخی از مردم رسم بر این بوده که ینگه با عروس و داماد وارد حجله می‌شده و پس از ازالهٔ بکارت عروس که گواه عفت او بوده، دستمالی خونین را به اقوام دو خانواده نشان می‌داده. اما اگر عروس باکره نبود، می‌بایست برای حفظ آبرو دستمال را به ترتیب دیگری به خون آغشته می‌کردند.[۲] پس خون چکاوکِ دو سطر آخر شعر برای پرده‌داری از راز مگوی عروس ریخته شده است.



حال ببینیم در کلیّت شعر، چه قرائنی بر این برداشت صحه می‌گذارد.

نخستین قرینه: «عروس را بازوی آز با خود برد»

داماد می‌داند که دل دختر در گرو عشق دیگری است، با این حال، او را به‌زور یا به‌زر تصاحب کرده.

«سفرهٔ چیل» (سطر ۱۸) و «شاباش کلان» (سطر ۱۶) نشان از ثروت و مکنت داماد دارد.

دومین قرینه: «مهمانانِ سرخوشی به پایکوبی برخاستند»

ترکیب «مهمانان سرخوشی» (سطر ۳) محتاج قدری تأمل است: گویا مهمانانی هستند که تنها برای سرخوشی (مستی یا شادی سطحی) و پایکوبی دعوت شده‌اند؛ و به این ترتیب، باید تصور کرد که مهمانان دیگری هم هستند، اما از این ازدواج دلِ خوشی ندارند تا به پایکوبی برخیزند. برای همین است که با پراکنده شدنِ «مهمانان سرخوشی» (در سطر ۱۲ و این بار با صفت «سرخوشان خسته»)، هیاهو و گرمی مهمانی به‌یک‌باره به سکوت و سردی می‌گراید. پس از رفتن این مهمان‌ها، شاعر هیچ قرینه‌ای در شعر نگذاشته که به‌نحوی دال بر اندک گرمایی یا مختصر جنبشی باشد. چرا که از آغاز هم شادیِ قلبی و عمیقی در میان نبوده؛ سرهایی گرم بوده‌اند و پاهایی در حرکت، اما این گرمی و جنبش از سطح/جسم به عمق/دل نرسیده است. حتی تالار هم نه تالار جشن یا تالار شادی که تالار آشوب (سطر ۱۷) بوده است.


کلیک کنید: ادامهٔ متن


❖ Baru Website | ❖ Telegram: Baruwiki